رضا در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۶:
گفتا برون شدی به تماشای ماه نو
از ماهِ ابروانِ منت شرم باد رو
معنی بیت:
معشوق گفت: ای عاشق به تماشای ماه نودرآسمان آمدی! برو، ازماهِ ابروان من شرم نمی کنی؟ وقتی عاشق هستی فقط باید به معشوق توجّه کنی وهمه ی زیبائیها رادروجوداوببینی.
آسمان گومفروش این عظمت کاندرعشق
خرمن مه به جوی خوشه ی پروین به دوجو
حافظ دراین غزل اززبان معشوق، عاشق را پندواندرزمی دهد واورابااصول عشق ورزی آشنا می سازد.
عمریست تا دلت ز اسیران زلف ماست
غافل ز حفظ جانب یاران خود مشو
معشوق درادامه گفت: توکه عمریست درحلقه های گیسوان من زندانی هستی بهترآنست که ازاحوالاتِ سایرهم بندانِ خود( عشّاقی که همانندِ تودرحلقه های زلفِ من اسیرند) بی خبرنباشی،حُرمتِ آنان نگاهدار وباهمّتی عاشقانه همپای آنان عشق وَرز وازاین قافله جدامشو.
جنابِ عشق بلنداست همّتی حافظ
که عاشقان رهِ بی همّتان به خودندهند
مفروش عطر عقل به هندوی زلف ما
کان جا هزار نافه ی مُشکین به نیم جو
عطرعقل: عقل به عطرتشبیه وازشمیم زلفِ سیاه به عنوان "هندو" یادشده است امّاچرا؟
برای اینکه حافظ قصد دارد عقل رادریک کفّه وعشق را درکفّه ی دیگرترازو قرار دهد واین دو رابسنجد! (درست است که ازعشق به ظاهرچیزی گفته نشده لیکن هندوی زلف"دراینجا نمادِ عشق است)
"هندو" بیان کننده ی سیاهی زلف است،ازقدیم بردگان سیاه هندو وراهزنی آنها شهرتی داشته،بعدهازلف سیاه به سببِ اینکه دریک چشم به هم زدن دلها راغارت ومی ربودند به هندو معروف شدند. امّااین همه ی ماجرانیست. هندوستان ازقدیم مرکز صدورعطرهای خوشبو ومعطّرنیزبوده وهندوی زلف یادآوراین قضیّه نیزهست.
معشوق درادامه ی بیت های پیشین به عاشق می گوید:
...غفلت مکن وبه وسوسه ی عقل گوش مده، شمیم ِدل انگیززلفِ من هزاربار برتر ازعطرعقلِ مصلحت اندیش ِ توست. درطریقِ عشق هزارنافه ی مُشکین که به ظاهر گرانبهاترین عطر دنیاست درمقابل بوی زلفِ یاردوجو ارزش ندارد.
هشدار که گروسوسه ی عقل کنی گوش
آدم صفت ازروضه ی رضوان بدرآیی
تخم ِ وفا و مهر در این کهنه کشته زار
آن گه عیان شود که بود موسم ِ درو
بذرمهرومحبّت درمزرعه ی دل وجان،پس ازکاشت،نیازبه رسیدگی، توجّه وتلاش مداوم دارد،باید هرروزآبیاری شود،علف های هرزبرچیده شود،باآفات مقابله گردد تابه ثمردهی رسد وحاصل مطلوب به دست آید. صرفِ ادّعای کاشتن تخم محبّت کافی نیست ودرروز درو معلوم می شود که چه کسی چقدربذرمحبّت کاشته ، چقدرمراقبت نموده وچقدربرداشت می نماید.
تادرختِ دوستی که بَردهد
حالیارفتیم وتخمی کاشتیم
ساقی بیار باده که رمزی بگویمت
از سِرِّ اخترانِ کهن سِیر و ماه نو
اختران: ستاره ها
ای ساقی باده بیاوربنوشم تاسرمست شوم می خواهم رمزی ازاسرارگردش وحرکتِ ستارگان وماه نوفاش کنم.
حافظ هرگاه می خواهد سرّی ازحقیقتِ روزگار بگوید اوّل شرابی می نوشد تا مست شود چون معتقداست که انسان تنهادرحالت مستیست که می تواند بی پرده وبی ملاحظه سخن بگوید.(مستی وراستی)
گفتی زسِرّعهداَزل یک سخن بگوی
آنگه بگویمت که دوپیمانه سرکشم!
شکلِ هلالِ هر سر مه میدهد نشان
از افسر سیامک و تَرک کلاه زو
"سیامک وزو" هردواز پادشاهانِ پیشدادی هستند.سیامک دوّمین اسطوره ایرانی بعد از کیومرث در شاهنامه است. او شاهزادهای بود که بخاطر نجات قبیلهاش و سلطنت پدر به جنگ دیوسیاه شتافت و در آن راه جانش را از دست داد. "زوتهماسب" نیزفرزند تهماسب بودپس از آن که افراسیاب، نوذر را کشت؛ زو به شاهی رسید. زو پنج سال پادشاهی کرد و به یاری توس، گستهم و رزمان با افراسیاب جنگید و پس از خشکسالی در ایران و توران، افراسیاب و زو صلح را پذیرفتند.
هردو از شخصیتهای اساطیری ایرانیان است
درلغت تَرک به معنی کلاه، خود آهنی، و بخشها و سوزه های کلاه است. تاج ِ کلاه
معنی بیت: شکل هلالی ماه دراوّلِ هرماه، به مایادآوری می کند که سیامک وزو چقدرقدرتمندبودند وچه جاه جلالی داشتند امّا ازآنجاکه دراین جهانِ خاکی هیچ چیزپایدارنمی ماند آنهانیز خیلی زود تاج وتختِ خویش راازدست داده ونابودشدند. بنابراین دراوّل هرماه بامشاهده یِ هلالِ ماه یادمان می افتد وعبرت می گیریم که همه چیزفناشدنی وناپایدار است.
چه جای شکروشکایت زنقش نیک وبداست
چوبرصحیفه ی هستی رقم نخواهدماند
حافظ جنابِ "پیرمُغان" مامن وفاست
درس ِ حدیثِ عشق بَرِ او خوان و زو شنو
ای حافظ! تنهادرگاهِ پیر مغانست که جایگاهِ مطمئن وزوال ناپذیراست،آنجاست که عشق وفاداری وراستی ودرستی وپاک باطنی را تبلیغ می کند پس درس عشق ومحبّت راتنها پیش اوبخوان وازاوبشنو.
"پیرمغان"تنهاکسیست که حافظ اوراازصمیم قلب تاحدِّ پرستش دوست دارد،به پاکی باطن، پندار،گفتار و کردار اوایمان کامل دارد وسخنان وتوصیه های اورابه جان می پذیرد.
دولتِ پیرمغان بادکه باقی سَهل است
دیگری گوبرو ونام من ازیاد ببر
محمدرضا فروزنده در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۵۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۵۵:
آهنگ faces
اثر Armand amar از vocalist ایرانی برای این رباعی استفاده شده
عین. ح در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۰۰ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۱:
سلام
تیر در متون کهن به معنای دیماه است و گاهی مجازاً به معنای زمستان به کار میرود. در اینجا نیز همین معنی را دارد و مصراع ششم باید به این صورت تغییر یابد: «به بهار و به تیر و تابستان». «به تیره» نادرست است.
سعید در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۵۶ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵ - در وصف بهار:
با سلام خدمت اساتید بزرگوار دربیت حبذا عمرگرانمایه که درلغو برفت .....با آنکه حبذا ازادات تحسین میباشدبیت چگونه معنی میشود ؟
سحر در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۴۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶:
سلام دوستان
من یک دیوان حافظ قدیمی دارم که در اون ترتیب ابیات مثل اینجا نیست مخصوصا در مورد این شعر
من میخوام ازتون بپرسم این مهمه یا نه
سید مجید در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۰۲ دربارهٔ شهریار » منظومهٔ حیدر بابا:
من که اذری زبان نیستم بارها این اثر جاویدان را خوانده ام با ترجمه های متفاوت.ولی این ترجمه یک چیز دیگری است که خیلی بهتر فارسی زبانها با این اثر انس میگیرند در واقع این ترجمه ما فارسها را در لذت بردن از مفهوم شعر شریک میگرداند.
مهرداد الف در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۰۷ دربارهٔ ناصرخسرو » سفرنامه » بخش ۷ - قزوین، رییس علوی آن و صنعت کفشگری در قزوین:
مذهب علوی رییس شهر قزوین که ناصرخسرو از آن یاد می کند با شیعه فرق می کند و مانند علویان امروز ترکیه بوده است. در سفرنامه ناصرخسرو می بینیم که فقط از شهرهای طبریه (دربلندیهای جولان) و صور (در لبنان) به عنوان شهرهای شیعه مذهب یاد می کند و در زمان وی اصفهان همگی سنی مذهب بوده اند همچین است تبریز و اکثر شهرهایی که سفر کرده و نام برده است.
مهرداد الف در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۰۵ دربارهٔ ناصرخسرو » سفرنامه » بخش ۹۴ - اصفهان:
در سفرنامه ناصرخسرو می بینیم که فقط از شهرهای طبریه (دربلندیهای جولان) و صور (در لبنان) به عنوان شهرهای شیعه مذهب یاد می کند و در زمان وی اصفهان همگی سنی مذهب بوده اند همچین است تبریز و اکثر شهرهایی که سفر کرده و نام برده است.
دکتر اندیشه قدیریان در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۵۶ دربارهٔ قاآنی » ترکیببندها » شمارهٔ ۶ - در ستایش پادشاه رضوان آرامگاه محمدشاه غازی طابلله ثراه گوید:
در شش بیت مانده به آخر، «جوال» نادرست است و باید به جایش «جوان» نوشته شود: تا که این بخت جوان همدست عقل پیر توست
محس سعیدزاه در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۱۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۵۰ - تنها کردن باغبان صوفی و فقیه و علوی را از همدیگر:
درون مایه قصه مذکور, خود پسندی آن سه نفر است.وهمین خودپسندی موجب میشود که چشم ازدیدن جفای بر رفیق نابینا گردد وگو ش هم از شنیدن تلخ گویی ها , متنفر نباشد.
بهار در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۷:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴:
با سلام. از اینکه امکان گفتگو و بحث حرفه ای در تفسیر اشعار رو برای ما حافظ خوانان غیر حرفه ای فراهم کردید، کمال تشکر رو دارم. در مورد تفسیر کاملا معتقدم که " درست" وجود نداره چون این ویژگی شعر حافظ که هر کس بِنَا به احوالات خودش میتونه برداشت در خور رو داشته باشه. اما پیرامون معنی کلمات به نظر ، این تفاسیر جایی ندارند. از دوستان ادیب خواهش میکنم اگر ممکنه در بحث هایی که پیرامون معانی پیش میاد با ذکر منابع جواب درست رو بنویسند که ما هم استفاده کنیم. مثلا در مورد "بادپیما" من متوجه نشدم کدوم معنی درست است؟ با تشکر
بصیر مایل در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۵۲ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۶:
طرز خرام تو ام میبرد از خویشتن
قامت برجسته ات فتنهای دیوانه کیست
همچنان آخر شعر این بیت است؛
بیدل از این معاعده دست هوس شسته ایم
پهلوی دل خورده ام آرزوی نان کیست
و این شعر را سرتاج و بابای موسیقی استاد سراهنگ خوانده
کمال داودوند در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۳۹ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۶۹:
8079
روفیا در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۵۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶:
نمی دانم خاک را به نظر کیمیا کردن تلمیحی است به داستان برخورد جوان عاشق با عیسی و یارانش یا نه :
داستان از این قرار است که جوان بی چیزی ناله و شکایت سر داده بود، عیسی و یارانش هماندم از آنجا می گذشتند! دلیل ناله اش را جویا شدند و جوان اظهار داشت که در عین بی چیزی عاشق دختر پادشاه است که کابینش چه ها و چه ها که نیست!
عیسی مسیح نگاهی به ریگ های بیابان کرد و ریگ ها به جواهرات بدل گشت.
جوان شاد و مسرور سپاس گفت و راهی طریق کامیابی خویش شد.
در قصر همه تدارکات عروسی مهیا بود که ناگهان چیزی به ذهن داماد خطور کرد!
در دم قصر را ترک گفت تا برود نزد آن مردان عجیب تا از ایشان بازپرسد شما که خاک را به نظر کیمیا می کنید، چرا برای خود چنین نکردید!
که پاسخ شنید آن جواهرات از برای کودکان است، ما نظر به جواهراتی داریم که این جواهرات پیش آن هیچ است، جوانک گیج و حیران پرسید پس چرا به من از آن جواهرات ندادید، گفتند تو نخواستی! تو از آن اسباب بازی ها خواستی ما همان به تو دادیم!
شاهو در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۰۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰۷:
با سلام منم کتاب رو نگاه کردم
این شعر تتغییر داده شده است و اصلش در کلیات کتاب شمس تبریزی صفحه 1065 جلد دوم انتشارات صدای معاصر به این صورت آمده است:
کجایید ای شهیدان خدایی بلاجویان دشت آشنایی
کجایید ای سبک روحان عاشق پرندهتر ز مرغان هوایی
کجایید ای شهان آسمانی بدانسته فلک را درگشایی
کجایید ای ز جان و جا رهیده کسی مر عقل را گوید کجایی
کجایید ای درِ زندان شکسته بداده وامداران را رهایی
کجایید ای درِ مخزن گشاده کجایید ای نوای بینوایی
در آن بحرید کین عالم کف اوست زمانی بیش دارید آشنایی*
کف دریاست صورتهای عالم ز کف بگذر اگر اهل صفایی
دلم کف کرد کین نقش سخن شد بهل نقش و بدل رو گر زمایی
برآ ای شمس تبریزی ز مشرق که اصلِ اصلِ اصلِ هر ضیایی
دکتر سروش در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۰۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰۷:
مولوی امام حسین را خیلی دوست می داشت صرفا به خاطر اینکه پای به میدان شهادت نهاد
حسین را عاشق می دانست و این عاشقی را بر او خیلی می پسندید. منهای هر جنبه دیگری.
خوب بدیهی است که یک نفر اهل سنت، حسین را که به امامت قبول ندارد، اما به این لحاظ که فرزند پیامبر است، محترم میشمارد. ولی علاوه بر این روابط نسبی و سببی با پیامبر،
عمل او
و رفتار شهادت جویی او
و از جان گذشتگی او
و به تعبیر مولوی
سبک روحی او
عاشقی او را
تعلق نداشتن به دنیا ...
این را مولوی خیلی می پسندید.
از این جهت که نگاه می کرد به امام حسین و یاران او، نه فقط در واقعه عاشورا گریه که نمیکرد، شادی هم میکرد و میگفت این روز، روز عروسی امام حسین است، روز رهایی از زندان بوده است،
برای عاشقی که از زندان رهایی پیدا کرده ما چرا کف نزنیم، چرا شادی نکنیم؟
چرا چهره روشن حادثه را نبینیم؟
چرا همیشه نیمه تاریک را ببینیم؟
قساوت آن سنگدلان را و جنایت آن قاتلان را و از دست رفتن حسین را[ببینیم] که همه اینها بوده. اما یک چهره دیگری، رویه دیگری هم دارد
این حادثه و آن رویه روشن آنست:
چون که ایشان خسرو دین بوده اند
وقت شادی شد چو بگسستند بند
زنجیرها را که پاره کردند، از زندان که رهایی پیدا کردند، نوبت شادی است. این هم شما ببینید که حسین و یارانش آن روز شادمان بودند، این را هم شما ببینید که آنها با کراهت و اکراه این مرگ را نپذیرفتند. وقتی که نوبت جان دادن شد، دیگر از اینجا به بعد شادمانه و شجاعانه پای به این میدان نهادند. چون دانستند که از این پس دیگر عاشقانه باید عمل کنند.
من عنوان سخنم، «عقلانیت و شهادت» است. تا یک جائی حسین عاقلانه آمد، همان عقلانیتی که هر سیاستمداری باید داشته باشد. محاسبه کرد. یزید را نمی پسندید از دست تروریست های یزید فرار کرد به مکه رفت. آنجا نشد به کوفه آمد، آنهم نه بی حساب و بی پایه. نامه ها رسیده بود، وعده ها داده شده بود. اما وقتی که دید به دام افتاده، محاصره شده راه برگشت ندارد، حتی پیشنهادهای صلح آمیز داد، گفت رهایم کنید بروم، وقتی این در هم بسته شد، گفت دیگر از اینجا به بعد نوبت عاشقی است. گفت:
گفتم آهن دلی کنم چندی
ندهم دل به هیچ دلبندی
سعدیا دور عاقلی بگذشت [نیک نامی رفت]
نوبت عاشقیست یک چندی
مثل اینکه واقعه امام حسین، یک دور عاقلی داشت، عاقلانه عمل کرد، حرکت او، سیاستمداری او و راه افتادن او و امنیت جستن او، و پناهگاه جستن او و قال گذاشتن یزید و غیره، اما وقتی که همه راه ها بسته شد، همه درها بسته شد، فقط دیگر نوبت تسلیم و به ذلت و به زانو درآمدن رسیده بود، اینجا ایشان دیگر مقاومت کرد. اینجا دیگر درست همان نقطه عاشقی بود.
من کلمه ذلت را که به کار بردم، عمداً به کار بردم. یکی از مفاهیم کلیدی در کار امام حسین همین مسئله عزّت و ذلت بود. نه حکومت اسلامی، نه اینها، هیچکدام. ذلت.
بارها در این سفر، این نقل قولهایی که از ایشان شده است، کلمه ذلت در آن تکرار شده است. که من:
نمی خواهم ذلیلانه بمیرم.
حامد در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۲۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶۶:
در عشق سلیمانی من همدم مرغانم
داستان عشق سلیمان چیست ، معشوق سلیمان کیست ؟ بلقیس
حال حضرت مولانا در این عشق همدم مرغان هستند و در عشق سلیمانی چه اتفاقی افتاده ؟ جناب هدهد از بلقیس برای سلیمان پادشاه نشانی برده که معشوقی و عاشقی آنجاست .
هم عشق پری دارم هم مرد پری خوانم
هم پری دوست هستند ایشان و هم پریخوان یا پریافسا کسی که پریان را افسون میکند
هر کس که پری خوتر در شیشه کنم زودتر
برخوانم افسونش حراقه بجنبانم
هرکس که خوی پریگونه تری داشته باشد حضرت مولانای عزیز ما ایشان را سریعتر در شیشه میکنند و افسون ایشان را خوانده و زبان قدسی را جنبانده و آتش الهی را در جسم و جان ایشان میاندازند و صد البته یادتان باشد ایشان همدم مرغان هستند .
در مورد زودتر ، مشکل دبیره فعلی ما هست
زودتر با دال محذوف مثل الله با الف محذوف الاله . هیچکس در این شعر زودتر نمیخواند ولی بهتر است کامل نوشته شود و محذوف خوانده شود .
راه حل من برای این مشکلات دیندبیره هست
ورجاوند در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۹ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۵۹ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲۱ - بویِ جویِ مولیان آیَد هَمی:
درود
در نسخ متفاوت درشتی «های» او ضبط شده است نه درشتی راه
لطفاً اصلاح گردد
روزبه در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۹ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۰۴ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۸:
از دقیقی است.
رضا مسیحا در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۲۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰۰: