نظر از مدعیان بر تو نمیاندازم
تا نگویند که من با تو نظر میبازم
آرزو میکندم در همه عالم صیدی
که نباشند رفیقان حسود انبازم
درد پنهان فراقم ز تحمل بگذشت
ور نه از دل نرسیدی به زبان آوازم
چون کبوتر بگرفتیم به دام سر زلف
دیده بردوختی از خلق جهان چون بازم
به سرانگشت بخواهی دل مسکینان برد
دست واپوش که من پنجه نمیاندازم
مطرب آهنگ بگردان که دگر هیچ نماند
که از این پرده که گفتی به درافتد رازم
کس ننالید در این عهد چو من در غم دوست
که به آفاق نظر میرود از شیرازم
چند گفتند که سعدی نفسی باز خود آی
گفتم از دوست نشاید که به خود پردازم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به بیان احساسات عمیق خود درباره عشق و فراق میپردازد. او به این نکته اشاره میکند که نگران قضاوت دیگران نیست و نمیخواهد که کسی فکر کند او فقط به خاطر زیبایی معشوق به او توجه دارد. شاعر از درد فراق و تنهایی رنج میبرد و حالتی از ناامیدی و اندوه را در دل دارد. او درگیر احساسی قوی است که نمیتواند به زبان بیاورد و به نوعی در دام عشق گرفتار آمده است. شاعر همچنین به این موضوع اشاره میکند که در این زمان هیچکس به اندازه او در غم عشق دیگران نمینالد و به خود توصیه میکند که از دوستش دور نشود. به طور کلی، این شعر نمایانگر عمق احساسات عاشقانه و درد ناشی از جدایی است.
هوش مصنوعی: من به این دلیل که دیگران فکر نکنند به تو توجه دارم، از نگاه کردن به تو پرهیز میکنم.
هوش مصنوعی: در دل آرزو دارم که کاش در این دنیا، دوستی پیدا میکردم که دوستان حسود در کنارم نباشند.
هوش مصنوعی: دردی که از جدایی در قلبم دارم، دیگر قابل تحمل نیست. اگر نبود این درد، هیچگاه به زبان نمیآوردم که چقدر دلم تنگ است.
هوش مصنوعی: چون کبوتر در دام افتادیم، با زلف چشمت تو را به دیگران نزدیک نکردم. دنیا برایم مثل پرندهای است که آزاد است.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به راحتی میتوانی دل افراد بینون را به دست آوری؛ ولی من خود را درگیر نمیکنم و به دیگران آسیب نمیزنم.
هوش مصنوعی: ای نوازنده، آهنگ را تغییر بده چون دیگر هیچ چیزی باقی نمانده و رازی که از این پرده گفته بودی، به زودی فاش خواهد شد.
هوش مصنوعی: هیچکس در این زمان به اندازه من در غم دوست شکایت نکرده است، زیرا او از شیراز به دور دستها مینگرد.
هوش مصنوعی: چندین بار به من گفتهاند که برگرد و به خودت بپرداز، اما من پاسخ دادم که از دوست نمیتوانم غافل شوم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
بی تو چونان زغم هجر تو می بگدازم
که بگوشی نرسد صعب ترین آوازم
کشته عشق توام جای ملامت باشد؟
خود بدین زنده ام انصاف و بدین مینازم
چند بردوخته چشم از تو درم پرده خویش
[...]
از تو با مصلحت خویش نمیپردازم
همچو پروانه که میسوزم و در پروازم
گر توانی که بجویی دلم امروز بجوی
ور نه بسیار بجویی و نیابی بازم
نه چنان معتقدم کهم نظری سیر کند
[...]
به غم خویش چنان شیفته کردی بازم
کز خیال تو به خود نیز نمیپردازم
هر که از نالهٔ شبگیر من آگاه شود
هیچ شک نیست که چون روز بداند رازم
گفته بودی: خبری ده، که ز هجرم چونی؟
[...]
شوخ چشمیم کشد دل که کشد از نازم
همنی دار که خود را بر بار اندازم
من چو شمعم که گرم سوز به پایان برسد
سوختن پیش رخ دوست ز سر آغازم
پیش مردم اگر از دیده نیفتادی اشک
[...]
مدّتی تا به غم حال جهان می سازم
شرح حالی ز سر شوق همی پردازم
چون کبوتر بچه کاو در وطنش انس گرفت
به سر کوی تمنّای تو در پروازم
چند رانی من دلسوخته را از بر خویش
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.