گنجور

حاشیه‌ها

رضا در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۵۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

الا یا ایّها السّاقی اَدِر کَاساً و ناوِلها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها
درموردِ مصرع اوّل این بیتِ زیبا ونغزسخنان زیادی گفته شده وبحث ها ی فراوانی درمیان صاحبنظران واندیشمندان صورت گرفته است. بعضی معتقدند که این مصرع دراصل ازیزیدابن معاویه بوده وحافظ ازاو اقتباس نموده است!.
استادمطهری نیز درکتاب «عرفان حافظ» مفصلاًبه این بحث پرداخته ومی گوید:
"در جهان اسلام اول کسی که در شعر خودش مفاهیم معنوی و مذهبی و اخلاقی را به‌مسخره گرفت و بی‌‏پرده دم از لذت و عیش و شراب و شاهد و اینها زد و مقصود او هم جز همین امور ظاهری نبود "یزیدبن معاویه" است و آنچه که اروپایی‌ها آن را «اپیکوریسم» می‌‏نامند مسلمین باید «یزیدی‌‏گری» بنامند؛ چون اول کسی که این باب را در جهان اسلام فتح کرد یزید بود. استادمطهری درادامه می گوید:
"البته می‏‌دانید که یزید شاعری فوق‌العاده زبردست بوده؛ خیلی شاعر بلیغی بوده و دیوانش هم شنیده‌‏ام چاپ شده و معروف است که قاضی ابن‌خلّکان معروف که از علمای بزرگ اسلام و مورخ بزرگی است و کتابش جزو اسناد تاریخی دنیای اسلام است و خودش مرد ادیبی هم هست؛ شیفته فوق‌العاده شعر یزید بوده؛ به خود یزید ارادتی نداشته ولی به شعر یزید فوق‌العاده ارادتمند بوده؛ و در اشعار یزید همین مضامین تحقیرِ هرچه معنا و اخلاق و معانی دین و مذهب است در قبال لذات و بهره‌گیری از طبیعت، در کمال صراحت آمده است...."
گویند که اصل شعریزید این چنین بوده است:
انا المسموم ما عندی بتریاق ولاراقی‏
ادر کأساً وناولها الا یا ایها الساقی‏
بعضی براین باورند که حافظ پیرومذهبِ تشیّع نبوده وهیچ تعصّبی به شیعیان نداشته،بنابراین استقبال ازشعریزیدهم برای او امری عادی بوده است. برای کسی که تعصّبی به مذهب تشیّع نداردچه فرقی می کند که شعری را ازیزید اقتباس کند یا یک شاعردیگر؟ استقبال ازیک شعردرمیان شاعران کارناشایستی نیست وتقریباً همه ی شاعران ازاشعاریکدیگراقتباس می کنند.
بعضی دیگر نیزمعتقدند که براساس تحقیق وپژوهشی که انجام گرفته اصلاً چنین شعری دراشعاراصلی یزید وحتّا اشعارمنتسب به اومشاهده نشده وکلاً این خبر کذب محض است وتوسطّ متشرّعین متعصّب به منظور تخریبِ جایگاهِ حضرت حافظ ومتوقّف کردن ِ سیرصعودی شهرت وآوازه ی او طرّاحی شده بوده، زیرا این قشرّیون وقتی دریافتندکه به هیچ روش نمی توانند ازمحبوبیّت ِ فزاینده ی حافظ ممانعت بعمل آورند،به چنین روشهایی متوسّل شدند. غافل ازاینکه حافظ ،محبوبیّتِ خودرا ازهیچ مذهبی وام نگرفته وشهرتِ اومدیون ِ نبوغ، پاکی ِ دل، پاکی پندار ومهمترازهمه ایمان واعتقادِ اوبه عشق است وبس.
به گمانِ نگارنده، برفرض اینکه این مصراع دردیوان شعر یزیدبوده باشدکه نیست،بازهم این احتمال وجود دارد که حافظ خود به مددِ نبوغ خویش این مصراع راسروده وبصورتِ اتّفاقی، عبارتی شبیهِ شعر یزید درآمده باشد. جادوی بیان، طبع روان وقدرتِ خارق العاده ی حافظ درخَلق مضامین بکر وبدیع،برهیچکس پوشیده نیست ومصرع موردِ بحث، بانظرداشتِ تسلطّ کاملِ حافظ به ادبیّات عرب،عبارتی نیست که حافظ ازخَلق ِ آن ناتوان بوده باشد. ضمن آنکه درعالم شعروشاعری این امکان وجود دارد که دونفرشاعربی آنکه اشعارهمدیگررامطالعه کرده یاازیکدیگر شناختی داشته باشند،یک مضمونی رادرذهن خودپرورانده و عبارتی مشابهِ هم را خلق کنند.
شوربختانه باتوجّه به اینکه هیچ سند قابل قبولی، پیرامون زندگانی،احوالات وباورها وعقایدِ خواجه ی عزیز،جزدیوان اوکه آن راهم دیگران گردآوری کرده انددردست نیست، دراین باره نیز نمی توان نظرقطعی دادلذا ناچاریم به عبارتِ هرکسی برحسبِ فکرگمانی دارد بسنده کنیم وازاندیشه های لطیف وحافظانه لذّت ببریم.
الا یاایّهاالسّاقی: ای ساقی، ساقیا
اَدِر: بگردان ، بچرخان و به گردش در آور
کَٲس : کاسه،جام
ناوِل: دست دراز کردن وچیزی رادادن.
معنی بیت:ای ساقی جام وقدح شراب را بِگردان و به من بده تابنوشم. چرا که عشق، در ابتدا آسان جلوه می کرد اما رفته رفته مشکلات وموانعی ناامید کننده روی می دهد ،باجام شرابی به دادم برس که سخت دچارگرفتاری ودردسر شده ام.
دل بستن برای آدمیان همیشه راحت ترین کار است، امّا پایداری درعشق ومحبّت،گذشتن ازهوا وهوس وچشم پوشی ازخواست های شخصی بمنظور جلبِ رضایتِ معشوق،بسیارسخت و طاقت فرساست.
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول
وآخر بسوخت جانم در کسب این فضایل
به بوی نافه‌ای کآخر صبا زان طُرّه بگشاید
زتابِ جَعدِ مُشکینش چه خون افتاد در دل‌ها
به بوی: به هوای،به امیداینکه ،درآرزوی اینکه
نافه: نافه کیسه ی کوچکِ گره خورده ای درشکم نوع خاصی ازآهوست که مُشکی بسیارخوشبو ومعطّردردرون آن قرار دارد.وقتی سر این کیسه را بگشایند عطر آن منتشر می شود. زلفِ سیاه ومجعّدِ معشوق نیز درنظرگاهِ حافظ،نافه ای در دل خود دارد. نافه درحقیقت خون دل آهوست که درگذرزمان تبدیل به مُشک معطّرشده است. عاشقان برای فیض بردن ازشمیم ِنافه ای که دردل طرّه ی یارقراردارد چه خون دلها می خورند! به راستی که حافظ درخَلق مضامین بِکر وخیال انگیزبی ماننداست.
باد صبا :نسیمی که به رابط میان عاشق ومعشوق شهرت دارد. به سببِ دسترسی به حریم یار، بوی خوش اورا به عاشقان آورده ومرهمی برزخم های آنان می نهد.
طرّه: آن بخش ازموی سرکه برپیشانی ریزند. امّا دراینجا به معنی کلّی ِ زلف وگیسوست.
تاب معانی زیادی دارد:
توان، توانایی، رمق، طاقت، قدرت، قوت،
2. پیچ، جعد، چین، خمش، شکن، طره، کرس
3.پرتو،تابش،روشنی،فروغ،نور
4.حرارت،سوزش،گرمی
5.آرام،صبر،قرار
6.پایداری،تحمل،شکیبایی،شکیب
7.دوام،مقاومت
دراینجا منظورپیچ وتاب،پرتو،فروغ وشکن است.
جَعد: گِره وپیچش موی.
معنی بیت:
به امید آنکه باد صبا ازآن زلفِ مجعّدِ گیسوان یارگرهی بگشاید،وعطری از آن برای ما بیاورد،چقدرازپیچ وتابِ سخت وبازنشدنی، دلهایمان خون شد.
انتظارطولانی عاشقان وخون شدن دلهای آنان،حکایت ازاین دارد که یاربه آسانی دردسترس نیست وبرای دریافتِ زیبائیهای اوباید خون دلها خورد.
برای بوییدن عطروبوی خوشی که نسیم صبا در اثر برافشاندن زلف مجعّدومُشکین او پراکنده خواهدنمود، درانتظارتحمّل سوزی بسرمی بریم و چه خون هایی که دراثراین عطش واشتیاق در دلها افتاده است.
مُشکین ازآن نشد دَم خُلق اَت که چون صبا
برخاک کوی دوست گذاری نمی کنی
مرا در منزل جانان چه اَمن ِعیش چون هر دم
جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها
"منزل جانان" مرحله ی رسیدن به وصال ودیدارمعشوق است. امّا حافظ عاشقی نیست که به این مرحله قانع بوده باشد. حافظ آخرین منزلگاهِ عشق یعنی فنا شدن وبقایافتن دروجودِ یا را راهدف گرفته است. درنظرگاهِ حافظ بَنای وصال هرلحظه ممکن است با خطا ولغزشی ازسوی عاشق، فروریزد وهجران ودوری دوباره آغازگردد. به همین سبب امنیّتِ عیش تامین نیست وهرلحظه خطر وتهدید وجود دارد
"جَرَس" درحقیقت زنگی است که به گردن شتر کاروان می بندند تا کاروانیان را از حرکت کاروان آگاه کند و آهنگ حرکت را اعلام دارد. دراینجامنظورشاعرازجرس، زنگِ خطر همان خطرات،لغزشها وتهدیداتیست که درمنزل جانان وجود دارد.
مَحمِل :کجاوه ای که برشتربندند. بستنِ باروبندیل
معنی بیت: من درمنزلگاهِ معشوق(وصال) امنیتِ خاطر ندارم، (من برای لذّت بردن ازوصلت نیست که عاشقی پیشه کرده ام) برای عیش وشادمانی ِ حقیقی زمانیست که هیچ خطری وصلت راتهدیدنکند(فنا وبقا دریاروجاودانگی) درمنزلگاهِ وصال پیوسته؛زنگِ هشدارو خطر بگوش می رسد که بارها را ببندید.
دررهِ عشق ازآنسوی فناصدخطراست
تانگویی که چوعمرم به سرآمدرستم
به می سجّاده رنگین کن گرَت پیر مُغان گوید
که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها
پیرمُغان: درموردِ "پیرمغان" قبلاً توضیحات زیادی داده شده است. درست است که به روشنی مشخصّ نیست که منظوراز"پیرمُغان" چه کسی است، احتمال قوی این است که این"پیر" اصلاً وجودِ خارجی نداشته ویک شخصیّتِ خیالی بوده است. حافظ ازآنجا که وسواس زیادی برای انتخابِ راهنما وپیرداشته، ناگزیر در کارگاهِ خیال، دست به آفرینشِ یک پیری روشن ضمیربه سلیقه ی خود زده، به او شخصیّتِ کامل بخشیده، سپس وی رابه عنوان الگو و شاخص قرارداده تاباورها وجهان بینیِ خود را اززبان اوبازگوکند.
به هرحال پیر مغان ِ حافظ،هرکه بوده باشد باتوجّه به ویژگیهایی که ازاوتوصیف کرده یک اَبَرانسانِ کامل،آگاه،پاک نیّت وپاک کردار بوده است.
به ترکِ خدمتِ پیرِ مغان نخواهم گفت
چراکه مصلحتِ خود درآن نمی بینم.
معنای لغوی "پـیـرمـُغـان" پیشوا وروحانیِ زرتشتیست وازاین منظربسیاری براین باورند که منظورحافظ همان "زردتشت"است. دراینصورت با نظرداشتِ ایمان واعتقادی که حافظ به پیرمغان دارد،آیاواقعاً حافظ پیرو زرتشت بوده وازترس متشرّعین کتمان می نموده است؟ گرچه دهها بیت می توان دراثباتِ این فرضیّه، ازدیوان حافظ پیداکرد،امّا بایداین نکته رانیز درنظرداشت که دههابیت نیز درردِّ این فرضیّه ، دردیوان حافظ وجود دارد. اثباتِ قطعی ِ این موضوع که حافظ پیرو چه مذهبی بوده است،با استنادکردن به چندبیت ممکن نیست!.
جهان بینی حافظ وباورهای حافظ،منحصربفرد است. بنظرچنین می رسد که اوباقوانینی که خود وضع کرده بوده، زندگی می کرده ودارای اعتقاداتِ فرامذهبی بوده است. دریک تعریفِ ساده می توان چنین گفت که: به استنادِ باورهایی که داشته، اودرچارچوبِ هیچ یک ازمذاهب وفرقه هاقرارنمی گیرد. اوانسانی آزاداندیش ووارسته ازهرگونه تعلّقاتِ قومی وفرقه ایست. شایدحافظ شخصیّتِ زرتشت راازآن جهت که شعارپندارنیک،گفتارنیک وکردارنیک رامطرح نموده، دوست داشته وبه وی ارادت می ورزیده، لیکن تنهاارادت داشتن ،دلیل زرتشتی بودنِ حافظ نیست.حافظ پیش ازآنکه به مذهب وفرقه بیاندیشد،به عشق وانسانیّت ومحبّت می اندیشید، اوخودبه تنهایی یک مذهب ومَسلکِ تمام عیاربود وعشق درسرلوحه ی باورها واعتقاداتِ اوقرارداشت. بنابراین حافظ فقط حافظ است وهیچ برچسبی براندیشه های جهانی اونمی چسبد.
جنگِ هفتادودوملّت همه راعذربنه
چون ندیدند حقیقت رهِ افسانه زدند.
سالک: رهرو، کسی که به قصدِ تهذیب نفس ورسیدن به معشوق، به سیروسلوک می پردازد.
راه ورسم منزلها: درسیر وسلوک چندین منزل وجود دارد.بعضی ها برای منازل عدد وعنوان قائل هستندمانند: 1- طلب.2-عشق 3-استغنا و.... بعضی دیگر نیزبراین باورند که راهِ به کمال رسیدن پایان ناپذیراست. با توجّه به اختلافات فراوانی که بین فرقه ها ودسته های مختلف وجود دارد، بنظرمی رسد حافظ پایبندِ هیچکدام ازاین عدد ورقم ها وعناوین نبوده وبه مددِ نبوغ خویش،یافته ها وقوانین خویش والبته با پیروی ازپیرمُغان، درمسیرکمال گام برمی داشت. حافظ با مولوی وعطار وسعدی و....تفاوتهایی اززمین تاآسمان دارد،گرچه ممکن است بعضی ازباورهای همه ی این بزرگان شبیه هم بوده باشد.
که سالک بی خبرنَبُوَد: سالک بایدازراه ورسم این طریق آگاهی پیداکند،بی خبر وبی اطلاع نمی شود پادراین راه گذاشت. دراینجا حافظ به سالک یادآوی می کند که قبل ازبه راه افتادن آگاهی کسب کند.
معنی بیت: ای سالک وای کسی که تازه به این مسیرکمال گام نهاده ای، اگرچنانچه پیرمغان( به معنای مُرشد وراهنما که به درجه ی معرفت وکمال رسیده است) فرمان دهد که سجّاده ی عبادتت (عبادت ازنوع زاهدانه) راباشراب رنگین کن(باحالت مستی عبادت کن) تعجّب مکن وسربازمزن. این تضادّهای ظاهری(شراب وسجّاده) بخشی ازراه ورسم منزلهای سیروسلوک است و سالک نباید ازاین راه ورسمها بی اطلاع وبی خبرباشد.بدانکه این مسیرپُرازعجایب وشگفتی هاست، آمادگی داشته باش تا غافلگیرنگردی.اگرگفت می بنوش بایدبنوشی.
چوپیرِسالکِ عشق اَت به مِی حواله کند
بنوش ومنتظر رحمتِ خدا می باش
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها؟
هایل:ترساننده، هول انگیز،وحشتناک
سبکباران: آسوده خاطران، فراغبالان، آنها که راحتی را برگزیدند، آنهاکه عشق راانتخاب نکردند وبراین طریق گام ننهادند. عشق مسئولیتی سنگین بردوش عاشق می گذارد.
درادامه ی بیتِ قبلی ویادآوری وتوضیحِ راه ورسم منزلها به سالکِ تازه کار می فرماید: ماعاشقان وسالکان ِ طریق حق وکمال،درچنین شرایطِ هولناکی قرارداریم:
دردریایی موّاج، درتاریکی شب ،همراه باخوفِ فروافتادن درگردابی طوفانی و ترس انگیزگرفتارشده ایم. (ماراحالیست که تنها کسانی می توانددرک کندکه درچنین شرایطی قرارگرفته باشند) آسوده خاطرانی که در ساحلِ اَمنِ دریا لَمیده اند،کی وچگونه حال ما را می تواننددرک کنند؟.
زاهدِ ظاهرپرست ازحال ما آگاه نیست
درحق ما هرچه گوید جای هیچ اِکراه نیست
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ها
خودکامی: خودسری، همان چیزی که پیشترگفته شد(....حافظ مطابق باقوانینی که خودوضع کرده بود زندگی می نمود...)
من به جای آنکه به رسم ِمتداول درمیان عامه ی مردم زندگی کنم، رندانه زندگی کردم (بایافته ها ودانش وآگاهی ِ خویش، جهان بینیِ خاصّی راپی ریزی کردم،خرابات را بَنانهادم وبرخرافات تاختم وشیوه های فریبکاری زاهد وعابد وحُقّه بازی صوفیان رابرمَلا نمودم و....)این شدکه بدنام شدم (به کفرورزی وخروج ازشریعت وبی بندباری و....متهّم شدم). آخرمگرامکان داشت که راز واَسرار من پوشیده بماند. رازی که از آن مردم به فراخوردانش وفهم خویش سخن های متضاد می گویندپوشیده نمی ماند.
حافظ دراینجا به حقیقتی انکارناپذیر اشاره می کند: (دیگران با مصلحت اندیشی، ریاکاری وفریبکاری کردند واسرارشان راپوشیده نگاهداشتند ودرمیان مردم به خیرخواهی ونیکنامی شهرت پیدا کردند .امّا من بی پروا حقایق راگفتم،عریان تر وبی پرده ترازهمه صحبت کردم،تااینکه آنها به خوشنامی ومن به بدنامی مشهور شدم).
صوفیان جمله حریفند ونظرباز ولی
زین میان حافظِ دلسوخته بدنام افتاد
شگفتا ! به مصداق اینکه "ماه برای همیشه پشت ابرها نمی ماند"حقیقتِ حافظ وزاهدنیزدیری نپائید که چونان ماهی پرفروغ ازپشتِ ابرها بیرون آمد وحافظِ به ظاهربدنام،سرحلقه ی رندان ونیک ناما ن جهان شد وبه جاودانگی پیوست.
برسرتربت ماچون گذری همّت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهدشد.
حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تَلقَ من تَهوی دَع الدّنیا و اَهمِلها
متی: هرگاه
تَلقَ: به معنی کسی را ملاقات کردن یا با کسی برخورد کردن.
تَهوَی: دوست داشتن.
دَع الدّنیا : به معنی رهاکردن، ترک کردن .
اَهمِلها: بی توجّهی کرون به چیزی یا فراموش کردن آن.
معنی بیت: ای حافظ اگر برآن سرهستی که حضور قلبی نسبت به معشوق داشته باشی وازلذتِ حضوربهره مند گردی، نباید یک لحظه هم ازیادِ واندیشه ی او فارغ شوی ،بایستی معشوق خوروخواب باشد،هرگاه به چیزی دنیوی تمایل پیداکردی بی درنگ رهایش کن وهرکه وهرچه جز اوست نادیده بگیر.
درراستای معنای این بیت یادِ خاطره ای افتادم. چندسال پیش به اتّفاق یکی ازدوستان مشغول آموزش خوشنویسی بودیم. پس ازگذشت مدّتی، دوستم احساس کردعلیرغم تمرین وممارست، دریادگیری فنون خوشنویسی پبشرفتی ندارد. یک روزازاستاد پرسید: استاد من چرا هیچ پیشرفتی نمی کنم علّتش چیست؟ استاد جواب داد: با روزی یکی ساعت تمرین کردن توفیق چندانی حاصل نمی شود! باید عاشق خطاطی باشی، شب وروز برفکروخیال توجزخطاطی چیزی نگذرد! بایدخور وخوابت خطاطی باشد،وقتی تمرین عملی تمام شد باید تمرین نظری آغازشود وخلاصه درتمام اوقات بادست وفکر وپندارت تمرین کنی تا به جایی برسی! اگرتمرینات اینگونه نباشد جزوقت تلف کردن چیزی حاصل نخواهد شد.
حافظ نیز دراین بیت چنین چیزی به خودش می گوید. باید لحظه ای غفلت نکنی وهمه ی خوروخواب وبیداریت عشق ورزیدن باشد.
گرطمع داری ازآن جام مُرصّع می لعل
ای بسا دُرکه به نوکِ مژه ات بایدسُفت.

علیرضا در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۳۷ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۷:

خدا رحمت کند مرحوم خسرو شکیبایی رو. همه حکایتها رو پر از غلط خوانده!

بابک ۲۵۰ در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۲۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۷:

دوستان اگر ممکنه معنی بیت پنجم رو توضیح بدهند. در تصحیح استاد فروغی به جای "شعر رهی" ، "شهر رهی" آمده.

سید ابراهیم جوادی در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۵۸ دربارهٔ سنایی » طریق التحقیق » بخش ۱۷ - در سؤال از عقل کل و جواب او:

گفت شهری که جا و مسکن(مأمن) ماست
صحن او سقف گند اعلاست

یاسر در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۴۴ دربارهٔ امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲:

بیت 23 : چون آب گشت آتش
بیت 30 : ادرواا ؟؟؟!!!!

فردین ابوالفتحی در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۳۳ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۶۶:

بوره به معنی "بیا" هست.

تماشاگه راز در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۴۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲:

شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان
:
عبید زاکانی معاصر حافظ می‌گوید:
دگر مگوی که هر بحر را کناری هست
از آنکه بحر غم عشق را کناری نیست
و شاه نعمت‌الله ولی چنین گوید:
بحری است بحردل که‌کرانش پدید نیست
راهی است راه جان که نشانش پدید نیست

مهدی کاظمی در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۱۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۹۱ - تفسیر قول حکیم: به هرچ از راه وا مانی، چه کفر آن حرف و چه ایمان، به هرچ از دوست دور افتی، چه زشت آن نقش و چه زیبا، در معنی قوله علیه‌السلام ان سعدا لغیور و انا اغیر من سعد و الله اغیر منی و من غیر ته حرم الفواحش ما ظهر منها و ما بطن:

خداوند غیرت خواهد ورزید برکسیکه به شهودی میرسه و بعد ازون بدنبال این رایحه خوش میگرده.
شاه را غیرت بود بر هر که او
بو گزیند بعد از آن که دید رو
غیرت حضرت مانند گندم است در مقابل غیرت مردم که مانند کاه میمونه واصل و ذات غیور بودن مختص خداونده و غیرتی که مردمان دارن شبیهه غیرت حق میمونه
غیرت حق بر مثل گندم بود
کاه خرمن غیرت مردم بود
اصل غیرتها بدانید از اله
آن خلقان فرع حق بی‌اشتباه
بیشتر ازین شرح غیوری حق تعالی رو ادامه نمیدم و شکوه میکنم از جفای محبوب و نگاری که در ذات و دل بسیار غنی ست(ده دله:صفت غیرت بر چندین داشتن)
شرح این بگذارم و گیرم گله
از جفای آن نگار ده دله

ازین غیرت او بر اغیار مینالم وازین ناله خوشش میاد چونکه براین غم باید رشک برد ونالید واگر ننالم به تلخی از بیتوجهی او یعنی در حلقه مستان او نیستم ...کسیکه شکوه و گلایه از توجه بیشتر معشوق نمیکنه یعنی در گیر دار چیزای دیگه اییه و در حلقه عشاق نیست
نالم ایرا ناله‌ها خوش آیدش
از دو عالم ناله و غم بایدش
چون ننالم تلخ از دستان او
چون نیم در حلقهٔ مستان او
چجوری ننالم مثل شبی که هرگز روز نمیشه و ناکام و نا امید ازین وصال شده... وصال به روی روز افروز و روشنایی بخش او
چون نباشم همچو شب بی روز او
بی وصال روی روز افروز او
این احوال ناخوشی و گلایه به جان من خوش مینشینه ...جانم فدای یار دل رنجان من ...
ناخوش او خوش بود در جان من
جان فدای یار دل‌رنجان من

فرزاد در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۳۶ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۲ - این قصیدهٔ به نام کنز الرکاز است و خاقانی آن را در ستایش پیغمبر اکرم و در جوار تربت مقدس آن حضرت سروده است:

در پاسخ به آقای پویان:
هیچ اگر سایه پذیرد منم آن سایۀ هیچ...
خیلی خیلی خیلی مفهوم و معنی زیبایی دارد:
در برخی عرفان ها، به آن روحی که خداوند گفته به ما دمیده، هیچ می گویند، حتی جایی مجسمه بودا از دو نفر تشکیل شده، که یکی بودا است و دیگری "هیچ"... هیچ همان روحی است که خدا در ما دمیده... و اما سایه، همین نفس ماست... مولانا هم به نفس می گوید سایه... و این مصرع به این اشاره دارد که اگر روی روح خدایی ما، حجاب و پرده و سایه ای افتاده، آن حجاب و سایه و پرده همین نفس ماست که ما همه جا از آن به عنوان "من" سخن میگوییم...
هیچ اگر سایه پذیرد منم آن سایۀ هیچ...
یا حافظ میگوید:
تو خود، حجاب خودی، حافظ از میان برخیز

کسری در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۱۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۲:

عالی بود ولی یه چند باری غلط املایی داشت

ندا در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۰۲ دربارهٔ اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۹:

سلام.آغاز بیت هشتم اشتباه تایپی داره. تن درسته، نه تند.

همایون در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶:

دیدن لطف هستی‌ است که چشم را همانقدر لطیف و زیبا و اسرار آمیز کرده است و بدن را و سختی استخون را نیز به رخس در می‌‌آورد
همه عرفان و تصوف جلال دین پی‌ بردن و رخسیدن با دریا و چشمه لطف در هستی‌ و در عدم یا بخشی که به دیده در نمی آید است
و غیر این به هیچ چیز دیگری کار ندارد این غزل زیبا هم خطاب به میراب همین چشمه لطف هستی‌ یعنی‌ انسان است به خود و آنچه در او سخن و لطافت را آشکار میکند

محمود رمضانی در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۰۸ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۳۲:

مسرع دوم باید اینطور باشد:
مه نو زابروت آزرم دارد

همایون در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۵۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۹:

لطافت و بیان لطف هستی‌ به زبان شعر و شاعر نیازمند است
و اندیشه یی که توان درک شکوه و توانمندی و فراوانی لطف و چشمه جوشان آنرا و گوناگونی آفریده‌های اش
هیچ شاعری چون جلال دین مفتون و واله و غرق در این لطف نبوده است او این مستی و شادی را مدیون شمس است
و هر وقت میخواهد از لطف هستی‌ که سر چشمه همه چیز است بگوید ناگهان آرزوی دیدن شمس به سراغش میاید
زیرا میداند که هر کاری از لطافت ساخته است و بر عکس هیچ کاری از جماد و افسردگی بر نمی‌‌آید مگر آنکه یک سرش به نرمی و لطف وصل باشد
راز جلال دین همین آشنایی با ذات لطیف هستی‌ و پی‌ بردن به توانایی آن‌ و نزدیکی هر چه بیشتر به آن‌ است
امروز علم هم به لطافت ماده و چشمه جوشان این لطافت نزدیک تر‌ میشود

المیرا در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۲۹ دربارهٔ مولانا » فیه ما فیه » فصل پنجم - این سخن برای آنکس است که او به سخن محتاج است:

درود ، منظور در این قسمت چیست؟
چون حق تعالی آدم را گل و آب بساخت که خَمَرّ طِیْنَةَ آدَمَ اَرْبَعِیْنَ یَوْماً قالب او راتمام بساخت و چندین مدت بر زمین مانده بود، ابلیس علیه اللعنة فرود امد و در قالب او رفت ودر رگهاء او جمله گردید و تماشا کرد وآن رگ و پی پرخون و اخلاط را بدید، گفت اوه عجب نیست که ابلیس که من در ساق عرش دیده بودم خواهد پیدا شدن اگر این نباشد (عجب نیست) آن ابلیس اگر هست این باشد والسلّام علیکم.

آرش تبرستانی در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۰۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۶۹ - دیدن زرگر عاقبت کار را و سخن بر وفق عاقبت گفتن با مستعیر ترازو:

شخصی به طلا فروشی رفت و گفت ترازوی خود را به من بده تا طلای خود را اندازه بگیرم طلافروش جواب داد برو که غربال ندارم آن شخص گفت چرا مرا مسخره می کنی ترازویت را بده باز جواب داد من جارو ندارم شخص گفت مگر تو کر هستی من به تو می‌گویم ترازویت را بده جواب داد تو با این دست لرزان و طلای قراضه ای که داری طلا را روی زمین می ریزی بعد به من میگویی جارو بیار تا طلاها را جمع کنم و بعد از اینکه طلاها را جمع کردی از من غربال می خواهی تا طلاها را از گرد و خاک جدا کنی من از همین الان آخر کار را دیده ام پس برو جایی دیگر والسلام مولوی با بیان این حکایت اشاره دارد که اولیا چشم آخربین دارند و از ابتدای کار به سرانجام آن واقف هستند و به این وسیله جلوی خواسته های نفسانی خود می ایستند
چشم آخربین تواند دید راست
چشم آخوربین غرورست و خطاست
ای بسا شیرین که چون شکر بود
لیک زهر اندر شکر مضمر بود
آنک زیرکتر ببو بشناسدش
و آن دگر چون بر لب و دندان زدش
پس لبش ردش کند پیش از گلو
گرچه نعره می‌زند شیطان کلوا
وان دگر را در گلو پیدا کند
وان دگر را در بدن رسوا کند
وان دگر را در حدث سوزش دهد
ذوق آن زخم جگردوزش دهد
وان دگر را بعد ایام و شهور
وان دگر را بعد مرگ از قعر گور

آرش تبرستانی در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۰۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۷۶ - فوت شدن دزد به آواز دادن آن شخص صاحب‌خانه را که نزدیک آمده بود که دزد را دریابد و بگیرد:

دزدی به خانه شخصی وارد شد آن شخص متوجه شد و به دنبال او افتاد دو سه کوچه او را تعقیب کرد و زمانی که نزدیک بود تا به او برسد کسی فریاد زد بیا که در خانه تو دزد آمده است صاحبخانه تصور کرد همدست آن دزد در خانه است و زن و فرزند او در خطر هستند بنابراین بازگشت و به طرف خانه خود رفت پس از اینکه به خانه رسید به آن شخص گفت دزدی که میگفتی کجاست او جواب داد این ردپای دزد هست پی آن را بگیر تا به او برسی او گفت ای ابله من خودم دزد را دیدم و داشتم او را می گرفتم حالا تو رد پای او را به من نشان میدهی؟ مولوی با بیان این حکایت اشاره می‌کنند که آن صاحبخانه مثل واصلان حق و شخصی که او را صدا زد مثل مردم عامی است او خود حقیقت را دیده است و در راه آن گام بر می دارد ولی دیگران به او می‌گویند بیا اینجا که ما نشان حقیقت را دیده ایم و اگر رد آن را بگیری به آن میرسی اولیا چون به مقام شهود رسیده اند دیگر نیازی به نشانه ها ندارند و مانند شخصی هستند که در درآب غرق شده او دیگر نیازی نیست تا رنگ و نشانی از آب بیابد و آن را پیدا کند
صنع بیند مرد محجوب از صفات
در صفات آنست کو گم کرد ذات
واصلان چون غرق ذات‌اند ای پسر
کی کنند اندر صفات او نظر
چونک اندر قعر جو باشد سرت
کی به رنگ آب افتد منظرت

دل در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۱۹ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۲۵ - مخاطبه شمع و پروانه:

قل الحمدالله که مقبول اوست
رو من تو یه کتاب چاپ قدیمی
برو خرمی کن که مقبول اوست
خوندم

رامین در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵:

کلمه صواب غلط بوده و میبایست به شباب اصلاح گردد

رامین در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵:

کلمه صوابت نادرست است ..میبایسشت نوشت شبابت / یعنی جوانی ...صواب اصلا درست نیست ویک غلط تایپی است

۱
۳۱۵۰
۳۱۵۱
۳۱۵۲
۳۱۵۳
۳۱۵۴
۵۵۵۴