علیرضا در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۳۷ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۷:
خدا رحمت کند مرحوم خسرو شکیبایی رو. همه حکایتها رو پر از غلط خوانده!
بابک ۲۵۰ در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۲۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۷:
دوستان اگر ممکنه معنی بیت پنجم رو توضیح بدهند. در تصحیح استاد فروغی به جای "شعر رهی" ، "شهر رهی" آمده.
سید ابراهیم جوادی در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۵۸ دربارهٔ سنایی » طریق التحقیق » بخش ۱۷ - در سؤال از عقل کل و جواب او:
گفت شهری که جا و مسکن(مأمن) ماست
صحن او سقف گند اعلاست
یاسر در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۴۴ دربارهٔ امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲:
بیت 23 : چون آب گشت آتش
بیت 30 : ادرواا ؟؟؟!!!!
فردین ابوالفتحی در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۳۳ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۶۶:
بوره به معنی "بیا" هست.
تماشاگه راز در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۴۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲:
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان
:
عبید زاکانی معاصر حافظ میگوید:
دگر مگوی که هر بحر را کناری هست
از آنکه بحر غم عشق را کناری نیست
و شاه نعمتالله ولی چنین گوید:
بحری است بحردل کهکرانش پدید نیست
راهی است راه جان که نشانش پدید نیست
مهدی کاظمی در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۱۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۹۱ - تفسیر قول حکیم: به هرچ از راه وا مانی، چه کفر آن حرف و چه ایمان، به هرچ از دوست دور افتی، چه زشت آن نقش و چه زیبا، در معنی قوله علیهالسلام ان سعدا لغیور و انا اغیر من سعد و الله اغیر منی و من غیر ته حرم الفواحش ما ظهر منها و ما بطن:
خداوند غیرت خواهد ورزید برکسیکه به شهودی میرسه و بعد ازون بدنبال این رایحه خوش میگرده.
شاه را غیرت بود بر هر که او
بو گزیند بعد از آن که دید رو
غیرت حضرت مانند گندم است در مقابل غیرت مردم که مانند کاه میمونه واصل و ذات غیور بودن مختص خداونده و غیرتی که مردمان دارن شبیهه غیرت حق میمونه
غیرت حق بر مثل گندم بود
کاه خرمن غیرت مردم بود
اصل غیرتها بدانید از اله
آن خلقان فرع حق بیاشتباه
بیشتر ازین شرح غیوری حق تعالی رو ادامه نمیدم و شکوه میکنم از جفای محبوب و نگاری که در ذات و دل بسیار غنی ست(ده دله:صفت غیرت بر چندین داشتن)
شرح این بگذارم و گیرم گله
از جفای آن نگار ده دله
ازین غیرت او بر اغیار مینالم وازین ناله خوشش میاد چونکه براین غم باید رشک برد ونالید واگر ننالم به تلخی از بیتوجهی او یعنی در حلقه مستان او نیستم ...کسیکه شکوه و گلایه از توجه بیشتر معشوق نمیکنه یعنی در گیر دار چیزای دیگه اییه و در حلقه عشاق نیست
نالم ایرا نالهها خوش آیدش
از دو عالم ناله و غم بایدش
چون ننالم تلخ از دستان او
چون نیم در حلقهٔ مستان او
چجوری ننالم مثل شبی که هرگز روز نمیشه و ناکام و نا امید ازین وصال شده... وصال به روی روز افروز و روشنایی بخش او
چون نباشم همچو شب بی روز او
بی وصال روی روز افروز او
این احوال ناخوشی و گلایه به جان من خوش مینشینه ...جانم فدای یار دل رنجان من ...
ناخوش او خوش بود در جان من
جان فدای یار دلرنجان من
فرزاد در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۳۶ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۲ - این قصیدهٔ به نام کنز الرکاز است و خاقانی آن را در ستایش پیغمبر اکرم و در جوار تربت مقدس آن حضرت سروده است:
در پاسخ به آقای پویان:
هیچ اگر سایه پذیرد منم آن سایۀ هیچ...
خیلی خیلی خیلی مفهوم و معنی زیبایی دارد:
در برخی عرفان ها، به آن روحی که خداوند گفته به ما دمیده، هیچ می گویند، حتی جایی مجسمه بودا از دو نفر تشکیل شده، که یکی بودا است و دیگری "هیچ"... هیچ همان روحی است که خدا در ما دمیده... و اما سایه، همین نفس ماست... مولانا هم به نفس می گوید سایه... و این مصرع به این اشاره دارد که اگر روی روح خدایی ما، حجاب و پرده و سایه ای افتاده، آن حجاب و سایه و پرده همین نفس ماست که ما همه جا از آن به عنوان "من" سخن میگوییم...
هیچ اگر سایه پذیرد منم آن سایۀ هیچ...
یا حافظ میگوید:
تو خود، حجاب خودی، حافظ از میان برخیز
کسری در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۱۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۲:
عالی بود ولی یه چند باری غلط املایی داشت
ندا در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۰۲ دربارهٔ اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۹:
سلام.آغاز بیت هشتم اشتباه تایپی داره. تن درسته، نه تند.
همایون در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶:
دیدن لطف هستی است که چشم را همانقدر لطیف و زیبا و اسرار آمیز کرده است و بدن را و سختی استخون را نیز به رخس در میآورد
همه عرفان و تصوف جلال دین پی بردن و رخسیدن با دریا و چشمه لطف در هستی و در عدم یا بخشی که به دیده در نمی آید است
و غیر این به هیچ چیز دیگری کار ندارد این غزل زیبا هم خطاب به میراب همین چشمه لطف هستی یعنی انسان است به خود و آنچه در او سخن و لطافت را آشکار میکند
محمود رمضانی در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۰۸ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۳۲:
مسرع دوم باید اینطور باشد:
مه نو زابروت آزرم دارد
همایون در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۵۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۹:
لطافت و بیان لطف هستی به زبان شعر و شاعر نیازمند است
و اندیشه یی که توان درک شکوه و توانمندی و فراوانی لطف و چشمه جوشان آنرا و گوناگونی آفریدههای اش
هیچ شاعری چون جلال دین مفتون و واله و غرق در این لطف نبوده است او این مستی و شادی را مدیون شمس است
و هر وقت میخواهد از لطف هستی که سر چشمه همه چیز است بگوید ناگهان آرزوی دیدن شمس به سراغش میاید
زیرا میداند که هر کاری از لطافت ساخته است و بر عکس هیچ کاری از جماد و افسردگی بر نمیآید مگر آنکه یک سرش به نرمی و لطف وصل باشد
راز جلال دین همین آشنایی با ذات لطیف هستی و پی بردن به توانایی آن و نزدیکی هر چه بیشتر به آن است
امروز علم هم به لطافت ماده و چشمه جوشان این لطافت نزدیک تر میشود
المیرا در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۲۹ دربارهٔ مولانا » فیه ما فیه » فصل پنجم - این سخن برای آنکس است که او به سخن محتاج است:
درود ، منظور در این قسمت چیست؟
چون حق تعالی آدم را گل و آب بساخت که خَمَرّ طِیْنَةَ آدَمَ اَرْبَعِیْنَ یَوْماً قالب او راتمام بساخت و چندین مدت بر زمین مانده بود، ابلیس علیه اللعنة فرود امد و در قالب او رفت ودر رگهاء او جمله گردید و تماشا کرد وآن رگ و پی پرخون و اخلاط را بدید، گفت اوه عجب نیست که ابلیس که من در ساق عرش دیده بودم خواهد پیدا شدن اگر این نباشد (عجب نیست) آن ابلیس اگر هست این باشد والسلّام علیکم.
آرش تبرستانی در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۰۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۶۹ - دیدن زرگر عاقبت کار را و سخن بر وفق عاقبت گفتن با مستعیر ترازو:
شخصی به طلا فروشی رفت و گفت ترازوی خود را به من بده تا طلای خود را اندازه بگیرم طلافروش جواب داد برو که غربال ندارم آن شخص گفت چرا مرا مسخره می کنی ترازویت را بده باز جواب داد من جارو ندارم شخص گفت مگر تو کر هستی من به تو میگویم ترازویت را بده جواب داد تو با این دست لرزان و طلای قراضه ای که داری طلا را روی زمین می ریزی بعد به من میگویی جارو بیار تا طلاها را جمع کنم و بعد از اینکه طلاها را جمع کردی از من غربال می خواهی تا طلاها را از گرد و خاک جدا کنی من از همین الان آخر کار را دیده ام پس برو جایی دیگر والسلام مولوی با بیان این حکایت اشاره دارد که اولیا چشم آخربین دارند و از ابتدای کار به سرانجام آن واقف هستند و به این وسیله جلوی خواسته های نفسانی خود می ایستند
چشم آخربین تواند دید راست
چشم آخوربین غرورست و خطاست
ای بسا شیرین که چون شکر بود
لیک زهر اندر شکر مضمر بود
آنک زیرکتر ببو بشناسدش
و آن دگر چون بر لب و دندان زدش
پس لبش ردش کند پیش از گلو
گرچه نعره میزند شیطان کلوا
وان دگر را در گلو پیدا کند
وان دگر را در بدن رسوا کند
وان دگر را در حدث سوزش دهد
ذوق آن زخم جگردوزش دهد
وان دگر را بعد ایام و شهور
وان دگر را بعد مرگ از قعر گور
آرش تبرستانی در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۰۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۷۶ - فوت شدن دزد به آواز دادن آن شخص صاحبخانه را که نزدیک آمده بود که دزد را دریابد و بگیرد:
دزدی به خانه شخصی وارد شد آن شخص متوجه شد و به دنبال او افتاد دو سه کوچه او را تعقیب کرد و زمانی که نزدیک بود تا به او برسد کسی فریاد زد بیا که در خانه تو دزد آمده است صاحبخانه تصور کرد همدست آن دزد در خانه است و زن و فرزند او در خطر هستند بنابراین بازگشت و به طرف خانه خود رفت پس از اینکه به خانه رسید به آن شخص گفت دزدی که میگفتی کجاست او جواب داد این ردپای دزد هست پی آن را بگیر تا به او برسی او گفت ای ابله من خودم دزد را دیدم و داشتم او را می گرفتم حالا تو رد پای او را به من نشان میدهی؟ مولوی با بیان این حکایت اشاره میکنند که آن صاحبخانه مثل واصلان حق و شخصی که او را صدا زد مثل مردم عامی است او خود حقیقت را دیده است و در راه آن گام بر می دارد ولی دیگران به او میگویند بیا اینجا که ما نشان حقیقت را دیده ایم و اگر رد آن را بگیری به آن میرسی اولیا چون به مقام شهود رسیده اند دیگر نیازی به نشانه ها ندارند و مانند شخصی هستند که در درآب غرق شده او دیگر نیازی نیست تا رنگ و نشانی از آب بیابد و آن را پیدا کند
صنع بیند مرد محجوب از صفات
در صفات آنست کو گم کرد ذات
واصلان چون غرق ذاتاند ای پسر
کی کنند اندر صفات او نظر
چونک اندر قعر جو باشد سرت
کی به رنگ آب افتد منظرت
دل در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۱۹ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۲۵ - مخاطبه شمع و پروانه:
قل الحمدالله که مقبول اوست
رو من تو یه کتاب چاپ قدیمی
برو خرمی کن که مقبول اوست
خوندم
رامین در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵:
کلمه صواب غلط بوده و میبایست به شباب اصلاح گردد
رامین در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵:
کلمه صوابت نادرست است ..میبایسشت نوشت شبابت / یعنی جوانی ...صواب اصلا درست نیست ویک غلط تایپی است
رضا در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۵۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱: