تویی که بر سرِ خوبانِ کشوری چون تاج
سِزَد اگر همهٔ دلبران دَهَندَت باج
دو چشمِ شوخِ تو برهم زده خَطا و حَبَش
به چینِ زلفِ تو ماچین و هند داده خراج
بیاضِ رویِ تو روشن چو عارِضِ رُخِ روز
سوادِ زلفِ سیاهِ تو هست ظلمت داج
دهانِ شهدِ تو داده رواج آب خِضِر
لبِ چو قندِ تو بُرد از نباتِ مصر رواج
از این مرض به حقیقت شفا نخواهم یافت
که از تو دردِ دل ای جان، نمیرسد به عِلاج
چرا همیشکنی جانِ من ز سنگدلی؟
دلِ ضعیف که باشد، به نازکی چو زُجاج
لبِ تو خضر و دهانِ تو آبِ حیوان است
قدِ تو سرو و میان موی و بَر، به هیئت عاج
فِتاد در دلِ حافظ هوایِ چون تو شَهی
کمینه ذرهٔ خاکِ درِ تو بودی کاج
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
شاعر در این غزل از زیباییهای بینظیر معشوق میگوید از موی سیاه و پرچین او و از گردن و سینه روشن او که همچون عاج فیل میدرخشد. شاعر از بیرحمی و سنگدلی محبوب شکایت میکند که دل عاشق خود را میشکند. او از دوری یار، بیمار گشته و دوا و شفای خود را بوسهای از لب چون نبات محبوب عنوان میکند. شاعر در پایان آرزو میکند که ای کاش خاک در و کوی محبوب بود، زیرا وصال آنچنان خوب و زیبایی برای او دور از تصور است.
تو از همه زیبایان این سرزمین زیباتر و سَرتر هستی؛ شایستهاست که تاجدار و شاه آنها باشی و همه بهتو باج بپردازند.
دو چشم بیرحم و بیپروای تو ختا و حبش را برهم زده (ختا و حبش یعنی نهایت سپیدی و نهایت سیاهی) و چین و ماچین و هند و تا سرزمینهای دوردست به چین زلف بلند و سیاه تو خراج میپردازند. (هند در اینجا اشاره است به سیاهی زلف)
روی سپید تو همچون خورشید است و سیاهی زلف تو همچون شب تاریک.
دهان شیرین و خوش تو آب حیات روان کرده است و لب همچون قند تو رونق نبات مصر را از بازار برده است.
از این بیماری، شفا نخواهم یافت زیرا ای عزیز، داروی درد دلم از تو نمیرسد. (منظور نبات و قند است در بیت قبل)
چرا جان و دل من را با بیرحمی و سنگدلی میشکنی؟ دل مرا که همچون شیشه، نازک است.
لب تو آب زندگانی است و دهان تو چشمه زندگی؛ قد تو همچون سرو خوشاندام و کمر باریک تو همچون مو؛ و سینه و گردن روشن تو مثل عاج فیل.
ای شاه خوبان، در دل حافظ هوس و هوای تو افتاد؛ ای کاش او کمترین خاک درِ تو بود. (کاج: کاش)
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
رخ تو روز منیر است و زلف تو شب داج
برید صبر مرا تیغ عشقشان اوداج
منم که روز منیرم زمان زمان گیرد
ز عشق روز منیر تو گونه شب داج
چو حاجبان سر زلفت سیاه پوشیده ست
[...]
مرا دلی است زصد گه نهاده بر ره حاج
بباجشان شده لکن طمع نداشته باج
شکر شکسته ز مقلان غنچه بویا
سپر فکنده ز پیکان غنچه غناج
به پرده دار صبا داده جان که باز افکن
[...]
چو بحر نامتناهیست دایما موّاج
حجاب وحدت دریاست کثرت امواج
جهان و هرچه در او هست جنبش دریاست
ز قعر بحر بساحل همی کند اخراج
دلم که ساحل بینهایت اوست
[...]
کسی که ملک دلش کرد خیل غم تاراج
پی عمارت آن غیر باده نیست علاج
جنون و عشق بتان باعثم به رسوائیست
کجاست می که مهیا شدست مایحتاج
به کوی عشق میان گدا و شه فرق است
[...]
فسون خط تو پیغام بعثت و شب داج
نگاه پر رخ تو مصطفاست بر معراج
ظهور حسن تو امنیتی به دوران داد
که پادشه ز رعیت نمی ستاند باج
چه صلح بود که حسن تو باوفا انگیخت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۱۶ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.