گنجور

حاشیه‌ها

محمد در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۱۴ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۱۲ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲۳:

به نظر بیت باید این باشد:
تا به گلگون می همی روی توخود گگلون کنی

کمال داودوند در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۱۴ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۵۹ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۷۳:

4392

rezasafari در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۱۴ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۵۳ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۷:

دربیت آخر ،افسون مرا؛صحیح است

رضا در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۱۴ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۱۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۶:

گـرم از دســت بـرخـیـزد کـه بـا دلـدار بـنـشیـنـم
ز جام وصـل مـِـی نـوشم ز باغ عیـش گل چیـنـم
اگـر از دستم برخیـزد، اگر برایم امکانپذیر ومیـسور شودکه بامعشوق بنشینم وهم نفس گردم، ازلبهای همچون جام شرابـش جُرعه ای می‌نـوشـم و از چـهـره‌ی زیبای همچون بـاغ ِاو گل ِ مـُراد وآرزو (بـوسـه) می‌چینم.
شادی وصلت ِ معشوق مثال ِ باغی خرّم وبانشاط است که شاعر دراین باغ به گشت وگذارپرداخته وگل ِ مُراد می چیند‌. مُنتهای آرزوی عاشق، رسیدن به یار است وازشرابِ لعل لبش جُرعه ای نوشیدن.
باده ی لعلِ لبش کزلبِ من دورمَباد
راح ِ روح ِ که وپیمان ده ِ پیمانه ی کیست؟
شـراب تـلـخ صــوفـی ســوز بـنـیـادم بخواهـد بـُرد
لـبـم بـر لـب نـِه ای ساقیّ و بـستـان جان شیـریـنـم
صوفی ازشخصیّتهای منفور درنظرگاهِ حافظ است وهمواره درکنار زاهد وعابدِ فریبکار وریایی می نشیند. حافظ درکمترغزلی این قشر متظاهر وحُقّه باز راازترکش های طعنه وطنز نیشدار خود بی نصیب گذاشته است. این قشر منافق ودورو،ظاهرخودرا پاک نشان می دهند تا مردم رافریب دهند.
درمیکده ای که حافظ بَناکرده، انواع شرابهای گوناگون باطعم ومَزه های مختلف ودارای خواص ِ متفاوت وجود دارد. شرابِ عشق، شراب ِ مُحبت، شرابِ لعل لب، شرابِ مرد افکن، شرابِ وصل، شرابِ انگوری و.‌‌..
صوفی، زاهد، مدّعی،مُحتسب وشیخ مصداق ِ عینیِ ریاکاری وتزویرند. دراینجا "شراب" که حاصلش مستی وراستی است صوفی ِ ریاکار را به آتش می کشد ورسوایش می سازد. یعنی اگرصوفی جامی ازاین شراب بنوشد درعالم مستی اقرار خواهدکرد که ظاهر وباطنی متضاد دارد وچه حُقه بازیهایی را که نکرده بازگوخواهد نمود. پس این شراب صوفی سوز است.
حافظ ازاین شرابِ صوفی سوز نوشیده وبیم ِ آن دارد که بنیادش را بسوزاند به همین سبب دست به دامن معشوق شده وبه این بهانه ازاواستمداد می طلبد.
"سـاقی" در بسیاری ازغزلیّاتِ حافظ همانندِ این بیت خودِ معشوق است. چراکه معشوق با حرکاتِ دلبرانه،باعشوه وغمزه وبه ویژه بالبهای گرم خود عاشق راسرمست واز خود بیخود می سازد.
مـعـنـی بـیـت : ای ساقی بیم ِ آن دارم که شرابِ تلخ ِ صوفی سوزی را که نوشیده ام مرانـابـود سازد و ریـشه‌ام رابَرکند. من نمی خواهم بااین متاع بمیرم! می خواهم تـو لـبهای گرم ومستی بخش ات را بـر لـبِ من بـگـذاری ومن ازاین ذوق ولذّتِ جان به جان آفرین تسلیم کنم. ای معشوق در اِزای بـوسـه‌ای جان شیـرینم را بـگـیـرکه حَلاوت وشیرینی لبان ِ تورا برشیرینی ِ جان خویش ترجیح می دهم.
ازچاشنی ِ قندمگوهیچ وزشکّر
زانروکه مرا ازلبِ شیرین ِ توکامست.
مگر دیـوانه خـواهم شد دریـن سـودا کـه شـب تـا روز
سخـن بـا مــاه می‌گـویـم ، پــری در خـواب می‌بـیـنـم
"سودا" : معامله، خیال عاشقانه، اشتیاق ِ عاشق
"مـاه" : ایهام دارد : 1- کُره ی ماه، 2- معشوق ِ زیبا رو
"پـَری" : ایهام دارد : 1- جـنّ 2- زن زیبا
تمام واژه ها متناسب و خویشاوندان یکدیگرند وبسیارنیکو وخوش درکنارهم نشسته اند تامضمونی عاشقانه وخیال انگیزرا خَلق کنند. بـیـن "دیـوانـه" با دو واژه‌ی ِ"مـاه" و "پـری"تناسبِ زیبا وپیوندِ معنایی دامنه داری وجود دارد چنانکه ، در ادبیـات سایرکشورها نیز بـه دیـوانـه "مـاه زده" می‌گـویـنـد.
نـوع دیـگـر از "دیـوانـگی" ، جـنّ زدگی است که به چنین دیوانه‌ای مجنون (جـنّ زده) می‌گـویـنـد ، پس دیـوانه با پـری هم تناسب دارد.
مـعـنـی بـیـت : قطع یقین من ازاین خیالپروری های عاشقانه سرانحام دیـوانـه خواهم شد. از سر شب تا صبح بـا مـاه حرف می‌زنـم (ویادرعالم رویا بامعشوق مَه سیما سخن می گویم)و درخواب پَری(زن زیبا رو ) می‌بینم.
عاشق هرجا راکه نگاه می کند عکس ِ رُخ یار را می بیند وبا اودردِ دل می کند.
ذکر رُخ وزلف ِتو دلم را
وردیست که صبح وشام دارد
لبت شـَکـّر به مستان داد و چشمت می به میخواران
مَنم کزغایت حرمان نه با آنم نه با ایـنــم
دو "تـشبـیـه پنهات وپوشیده" دراین بیت هست. اوّل اینکه لبِ معشوق درنظرگاه حافظ اغلب همانندِ شکردانیست که شکرازطریق بوسه درکام عاشق فرومی ریزد. یاسخنانِ معشوق که ازدهان ولبِ یار بیرون می ریزد شیرین چون شکر است.
دوّم اینکه چشم یار به کاسه ی شـرابِ ناب تشبیه شده است. عاشق باخیره شدن درچشم معشوق سرمست می شود.
"غایت" : نهایت -
"حـِرمـان" : ناامیدی ومحرومیت ،ناکامی ، بی نصیب ماندن
مـعـنـی بـیـت : لـَبـت به مَستان بوسه های شیرین می بخشد،همچون شکردانی به کام مستان شکرمی ریزد و چشمانت همچون پیمانه ی پـر از شراب به میخواران باده می دهد. امـّا مـن ِ نگون بخت که ازهمه عاشق ترم در نهایت ازهمه محروم تر هستم هم از لبت و هم از چشمت بی نصیب وناکامم و ذرّه ای بـهـره‌ نمی برم.
محروم اگرشدم زسرکوی اوچه شد؟
ازگلشن زمانه که بوی وفا شنید!؟
چوهرخاکی که باد آورد فیضی بـُرد از انعامت
ز حـال بنده یاد آورکه خدمتکار دیریـنم
"فیض" : کام،بـهـره ، نـصـیـب
"انـعـام" : بخشش،عـطـا ، احـسـان
"بـنـده" : غـلام ، چـاکـر و خـدمـتـگـزار
مـعـنـی بـیـت : در ادمه‌ی بیتِ پیشین می فرماید: هـرخاروخاشاکی که به بارگاه تو راهی پیداکرد مُتبرّک وعزیز شد،ویا هرآدم بی ارزش وبی سـر و پـایی از فضل و بخشش ِ تـو کامیاب شد. به حـال و روز ِ من ِ ناکام که عمری خـدمـتـگـزار صدیق ِ تـو بـوده‌ام بذل عنایتی کـن!
بی مُزد بود ومنّت هرخدمتی که کردم
یارب مَباد کس را مَخدوم ِ بی عنایت
نـه هر کو نـقـش نـظـمی زد کلامـش دلپـذیـر آمـد
تَـذَرو طـُرفـه مـن گـیـرم کـه چـالاک ست شـاهـیــنــم
حافظ درادامه ی غزل، دراین بیت ازآن حال وهوای ِ ناکام بودن وصحبت کردن بامعشوق خارج شده، وبه بحثِ دیگری می پردازد گویی که اشگ وبغض اَمانش راگرفته ونمی تواند درآن حال وهوا نفس بکشد. به یکباره موضوع سخن رابه شعر وشاعری می کشاند.
"هر کو" : هر کس که او
"نـقـش" معانی ِ مختلفی دارد وباکلمات وواژه هایی که همنشین می شود معنای دیگری به خود می گیرد دراینجا به معنای نـوشـتـن و نقاشی کـردن است ، امـّـا با یکی دیگـر از معناهایش با مصرع ِ بـعـد ایـهـام تـناسب دارد و آن معنای دام (تیمچه) است که برای شـکار "کـبـک" به کار می‌رود.
به گفته ی یکی ازشارحان این غزل، "کـبـک ها به رنـگ های شـاد علاقه‌مـنـدنـد و خود نقاشی می‌کنند ، به این صورت که از رنـگ گلها و سبزه ها استفاده می‌کنند و بر دیـوار های سنگی می‌مـالـنـد و بـعـد به تماشای آن می‌نشینند و محو آن می‌شوند بطوری که دیـگـر متـوجـّه چیـزی نمی‌شوند و شـکارچیان در آن حال به راحتی کبک را شکار می‌کنند .صیّـادان از ایـن خصلت کبک استفاده کـرده و با تـکـّه پارچه های رنگارنگ پـرچم یـا تـابلویی رنگین درست می‌کنند و در برابر چشم کبک می آویزند و هنگامی که کبک ها به آن خیره شدند آنها را می‌گـیـرنـد ، به ایـن پرچم یـا تـابـلـو رنگارنگ ، "نـقـش" یـا "تـیـمـچـه" می‌گـویـنـد "
درضمن "تـیـمـچـه" به نـوعی سـوت سفالی است که با آن صـدای کبک را تقلید می‌کنند و کبک بیچاره را به کمینگاه می‌کشانند و آن را شکار می‌کنندنیزاطلاق می شود خلاصه اینکه حافظ ِ خوش ذوق بانشاندن"نـقـش" دربیت به معنی دام ، با شـکار کردن تَـذرو "ایهام تناسبِ جالبی" آفریده است.
"نـظـم": شـعـر
"تـذرو" : قـرقـاول ، خروس جنگلی یا صحرایی ، استعاره از کلام زیبـا و مـوزون ، شـعـر ، مضامین بـکـر "طـُرفـه" : شگفت آور - "شـاهـیـن" : از پرندگان شکاری ، استعاره از طبع و قریحه‌ی شاعری
مـعـنـی بـیـت :
اینگونه نیست که هر کسی ازخود شعری نـوشت سخنـش دلـپـذیـر افتد ومردم بااشتیاق آن رابخوانند واَزبرکنند! ویااینگونه نیست که هرکس نقّاشی کشیده و قصدِ شکارکند وتوفیق بدست آورد. نه هزاران نکته ی باریکترزمواینجاست وبرای توفیق دراین اَمر(دلپذیربودن ِ سخنان)عشق،مهارت،ذوق ،اشتیاق،طبع روان وخیلی چیزهای دیگرنیازاست تامقبول ِ طبع مردم صاحبنظرشوی!
درمصرع دوّم می فرماید: این منم که توان توفیق درشکارقـرقـاولِ خیال انگیز شـعر را دارم زیرا که طبع وقریحه ی من همانندشاهین، تیزپرواز وچالاک است. شاهین ِ طبع من درآسمان بی انتهای اندیشه به پروازدرمی آید ومضامین بِـکـرورنگارنگ(قرقاول ِ زیبای شعر) را شـکـار می کند.
خودستایی وغرورازهیچ کس خوشایند نیست. هرکسی توانمندی هایی نیز داشته باشد باپرداختن به خودستایی وتعریف وتمجید ازخویش، توانمندیهایش کمرنگ ترشده وازمحبوبیّتِ اوکاسته می شود. امّا نمی دانم چه سرّی دروجودِ نازنین این حافظ نهفته که خودستایی های حافظ
برعکس بیشترسببِ محبوبیّتِ اومی شود. بنده شخصاً به بیت های پایانی ِ غزلیات ِ این نادره گفتار بی مانند،که غالباً به تعریف ازخود می پردازد بیشترعلاقمند ودلبسته هستم، آدم وقتی می بیند حافظ خودش نیزمی داند که چقدر زیبا ودلپذیر،عواطف واحساساتِ آدمی راانعکاس می دهد حسّ ِ غریبی تولیدمی شود وآدم عاشق ترمی شود. بیت های پایانی گویی ناگفته هایی ازشخصیّتِ این شاعرگرانقدراست ومارا به اونزدیکترمی سازد.
صبحدم ازعَرش می آمدخروشی عقل گفت
قُدسیان گویی که شعرحافظ اَزبرمی کنند.
اگرباورنمی داری روازصورتگرچین پـُرس
که مانی نـُسخه می‌خواهد ز نوک کلـک مـُشـکـیـنـم
صـورتـگـر" : نـقـّاش
به این سبب "صـورتـگـر چیـن" را داور معرفی می‌کنـد که در آن روزگاران چـیـن نـقـّاشـان مشهور داشت.
"مـانـی" که بود؟
گویند مانی از پدر و مادری اشکانی و با نژادی کاملا ایرانی به دنیا آمده بود. او در شش سالگی به همراه پدر، ترکِ مادّیات کرده و به همراهِ یک فرقه ی عرفانی- مسیحی زندگی کرد. بنابر اعتقادِ مانوی‌ها در دوازده سالگی و بیست و چهارسالگی، فرشته الهی بر او ظاهر گشت و از آن به بعد او ادّعای رسالتِ الهی کرد.
مانی خود را جانشینِ پیغمبران آسمانی می‌دانست که از زمان آدم تا زرتشت و بودا و عیسی برای راهنمایی بشر آمده‌اند و خود را خاتم ِ پیامبران و برترین ایشان می‌شمرد و ادّعا داشت که او همان فارقلیط است که مسیح ظهور او را پیش بینی کرده است. اساس و پایه ی دینِ مانی، ثنویت و دوگانگیست که از کیش مجوس، اقتباس شده است. برای مانی - مانندِ برخی از ادیانِ دیگر- انتساب مصائب و بدی‌ها و در قالبِ کلّی‌تر شرور، به خداوند بسیار سخت وغیرقابل قبول بود؛ لذا به خدایی اعتقاد پیدا کردند که بسیار مهربان و رحیم بود و از او تعبیر به نور می‌کردند. در مقابل به خدایی دیگر اعتقاد پیدا کردند که در کنار خدای نور بوده و تمام بدی‌ها به او منتسب می شد. او هرگز خدای درستی و پاکی نیست، بلکه خدای ظلمت است و به همین جهت این خدا، خدای ظلمت خوانده شد.
مانی نـقـّاشی می کرده وگویند که نقاشی را در چیـن آموخـتـه بود. ازآنجاکه پیروان مانی بی‌سـواد بـودند تفکـّراتـش را به صورت نقاشی در کـتـابی بـه نـام "ارژنـگ" به مـردم ارائـه می‌نمود.
"نسخه" : رونـوشت ، در اینجا به معنی ِ"سـر مشق" است.
"کِلک" : قـلـم
"کـِلک مـُشـکـیـن" از آن جهت که مـُشک سیاه و خوش‌بـو است ، ایهام دارد : 1- قـلـم سیاه (به اعتبار اینکه مرکّب سیاه است) 2- قـلـم خوش‌بـو (به اعتبار اینکه نـکـتـه‌های ظریف و دلپذیر می‌نـویـسـد) 3- درقدیم وحتّاهنوزهم بعضی ازخوشنویسان گلاب به مرکّب اضافه می نمودند تا خط خوشبوگردد. هرسه مورد مدِّ نظر شاعربوده است‌.
در ادامه‌ی بیت ِپیشین می فرماید : اگر این سخنان (بیتِ پیشین) رابـاور نمی کنی ، می توانی از نـقّـاش ِمشهور و زبـردستِ چـیـن بـپـرسی ! امّا چرا درموردِ خوب وبد بودن ِشعر، نقّاش باید داوری کند!
به خاطرداریم که حافظ دربیتِ پیشین درتعریف ازشعر خود،مضامین ِ بکر رابه قرقاول ِ شگفت انگیز تشبیه نمود. یعنی شعر من تصاویر رنگین ارایه می کند.! بنابراین درموردِ ارزیابی ِتصاویر ونقّاشی ضروریست که یک نقّاش نظردهد. قبلاً نیز گفته شده یکی ازویژگی های شعرخوب وماندگار، این است که شعر درهنگام خوانش می بایست درذهن ِ خواننده یاشنونده، قابلیّتِ خَلق ِ تصویررا داشته باشد ومخاطب بتواند ازموضوع ومعنی ِشعرتصویری روشن درذهن ِ خودببیند. اشعارحافظ درخلق ِ تصاویر منحصربفرد است. بعضی اوقات مضامین آنقدر قوی ، ظریف ولطیف هستند که درذهن مخاطبین،نه یک تصویربلکه تصاویری به هم پیوسته همچون فیلم خَلق می گردد که نشان ازنبوغ استثنائی حافظ درسرودن شعراست .
درمصرع دوّم می فرماید:
حتّی مانی از نوکِ قـلـم سیاه و معطـّر من سر مشق طلب می کند. البته دراینجا مانی بعنوانِ نقّاش حضورپیداکرده نه بعنوان یک پیامبر.
هرکونکندفهمی زین کِلکِ خیال انگیز
نقشش به حرام اَرخود صورتگرچین باشد.
وفـا داریّ و حـق گـویـــی نـه کـار هـر کـسـی بـاشــد
غــلام آصــف ثــانــی ، جــلال الـحـقّ و الــدّیــنــم
آصف ثـانی : آصف دوّم
آصف اوّل همان آصف بن برخیـا ست که وزیـر و مشاور حضرتِ سلیمان بـوده است.حافظ به سببِ رفاقتی که با جلال الـدّین تـورانشاه داشته اورا "آصفِ ثانی" لقب داده است. تورانشاه مردی ادب پرور،خوشنام ودوست ِصمیمی حافظ بوده است.
مـعـنـی بـیـت : وفا داری و حـق گویی کار سختی است،تاوان دارد،هزینه دارد ،زحمت وزیان دارد وهر کسی نمی تواند حق گوباشد،زیرا ممکن است خطراتی اوراتهدیدکند بنابراین حق گویی صفتی گرانبهاست ودرکمترکسی دیده می شود. امّاحافظ باشهامت وشجاعت اعلام می کند که من ازهیچ چیزنمی ترسم وحق رافدای چیزی دیگرمثل مقام ومال ومنال نمی کنم.
حافظ به سببِ همین حق گویی ها، بارها تهدیدشد،تکفیرشد وتبعیدشد لیکن دست ازافشاگری وبیانِ حقایق برنداشت.
درمصرع دوّم ارادتِ خودرا به تورانشاه نشان داده و این ویژگی (حق گویی)را مدیون تورانشاه می داند ومی فرماید چون من خـدمـتـگـزار وچاکر خواجه جلال الـدّیـن تـوارانـشاه هستم حق گو شده ام! حافظ بااین بیان ِ هوشمندانه وبسا روانشناسانه، غیرمستقیم وزیر رانیزبه حق گویی وشهامت وصداقت تشویق وترغیب می کند تا اونیز حق گو باشد. وقتی مردم بدانند که حافظ این حق گویی را ازوزیر تورانشاه آموخته است، بی هیچ شکی ازاونیز انتظار حق گویی خواهند داشت وتوقّعشان افزایش پیداخواهدکرد وتورانشاه ناخودآگاه درشرایطی قرارمی گیرد که بیشترازگذشته وبرجسته ترازهمیشه حق گو،شجاع وبی باک باشد. حافظ درجای دیگرباهمین هدف ومنظورمی فرماید:
حافظ این گوهرمکتوم که ازطبع انگیخت
زاثرتربیتِ آصفِ ثانی دانست

رمــــوز مـستـی و رنــدی ز مـن بـشـنــو نـه از واعــظ
کـه بـا جـــام و قــدح هـر دم نـدیــم مـاه و پــرویــنـــم
"رمـوز" : اسـرار
"رنـدی" : قـلـنـدری
"واعـظ" : وعظ کننده ، پـنـد دهـنـده "قدح" : نوعی ظرفِ شراب
"پـرویـن" : نام عربی آن "ثـُریـّا" ست ، مجموع چند ستاره است که به شکل خوشه‌ی انـگـور دیـده می‌شوند .
دو تشبیه پنهان دراین بیتِ زیبا وجود دارد: جـام بـه مـاه تـشبیه وقـدح به خوشه‌ی پـرویـن .امّا چه شباهتی بین جام وماه وقدح وپروین است.؟
جام که دهانش دایره ای شکل است ازیک زاویه نیم دایره دیده می شود یعنی هلالی وتداعی کننده ی هلال ماه می گردد. قدح که بزرگتر وبدنه ای پهن تر وگشادتر دارد ازیک زاویه به شکل خوشه (پروین) دیده شده ویادآورپروین می گردد. امّا درآسمان شب هنگام این اتّفاق برعکس می شود یعنی هلال ِماه یادآور هلالِ جام وخوشه ی پروین یادآور قدح می گردد.حافظِ ظریف اندیش ِلطیف بین ازهمین رو سخن رابه گونه ای حرفه ای پیش بُرده که مـاه به "جام" و پـرویـن به "قـدح" وبلعکس به یکدیگر بـرگشت خورده اند. ضمن ِ آنکه روشناییِ شراب نیز ازدرونِ جام با نورمهتاب درهم آمیخته شده اند. مـعـنـی بـیـت :
اسرارمستی وروش ِ رندی(مهارتِ پاک باطنی) را از مـن بـشـنـو نـه از واعــظ شـهـر! اواسیرجاه ومال است وازعشق وقلندری چیزی درک نمی کند.!
مـن هستم که تمام ِشب با جام نورانیِ شراب وقدح ِ همچون خوشه ی پروین همنشین وهم صحبت هستم.
امّا دراینجا نکته ی حافظانه ی دیگری نیزنهفته است وآن اینکه درقدیم اسرار زندگی را ازروی علم نجوم کشف وپیش بینی می کردند. حافظ به این نکته نیزگریزی زده ومی فرماید: من باماه وپروین سخن می گویم با آنها آشناهستم ندیم یکدیگریم بنابراین ازعلم نجوم بی خبرنیستم وچیزی که می گویم (ازمن بشنو نه ازواعظ) لاف وگزاف نیست واسرارهستی راازهمنشینی با ماه وپروین بدست می آورم. ضمنِ آنکه حافظ دربیت های پبشین نیز سخن باماه می گفته وپری درخواب می دیده است نیز دراینجا دوباره یادآوری می گردد واینها همه درآسمان سبزاندیشه ی حافظ تجلّی وطلوع پیداکرده وسپس نقش ِ زیبای آن برصفحه ی غزل منعکس شده تا پرنده ی خیال مارا به پروازبخواند ولحظاتِ زندگی ِ ماراحافظانه کند. نقشی که نقّاش ِ ماهر چین رابه حیرت واداشته ومانی سرمشق ِ نقّاشی خویش می کند.
برآن نقّاش قدرت آفرین باد
که گِردِ مَه کشد خطِّ هلالی

یحیی حیدری در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۱:

به نظر بنده حقیر مفهوم حضرت مولانا از مصرع اول ؛ کلک معانی متعدد دارد و به معنی نی نیز آمده در بیتی (نگردد نقش جز بر کلک نقاش به گرد نقطه گردد پای پرگار) مولانا شمس را مهتاب و خود را نی وصف کرده همچنانکه در مثنوی بیت اول میفرمایند بشنو این نی و منظورشون از این مصرع همان مرده بدم زنده شدم این کلکی (نی) که زنده میشه خود مولاناست

الهام در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۰۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹:

درود
لطفا این بیت رو تفسیر کنید
متوجه ی معنی نشدم!
بر خودم گریه همی آید و بر خنده تو
تا تبسم چه کنی بی خبر از مبسم دوست

ساسانی در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۲۷ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۶:

با سلام خدمت عزیزان و سعدی دوستان،
بعد اولین بیتی که در این حکایت امده یعنی
زورت ار پیش می‌رود با ما
با خداوند غیب دان نرود
یک بیت حذف شده است که به عرض می رسد. ان بیت چنین است:
زورمندی مکن بر اهل زمین
تا دعائی بر اسمان نرود

نادر.. در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸۲:

این طرفه که آن دلبر، با توست در این جستن..

نادر.. در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۴۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۷۲:

با توست در این جستن،
آنگه که تو می‌جویی...

نادر.. در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۱۳ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۸:

آنچه که جستند همه اهل دل
مردم چشم تو عیان می‌کند...

اریا در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۰۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷:

ببخشید اونجایی که شاعر میگن صبر زبون هواست..کدوم درسته؟
زَبون یا زِبون... منظور سعدی زبان هوا هست یا از بهونه هوا ؟

دکتر محمد روحانی ( نجوا کاشانی ) در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۴۷ دربارهٔ حافظ » ساقی نامه:

درود بسیار خدمت عزیزان
حضرت حافظ در ابتدای این ساقی نامه برای این که همچنان حافظانه بیندیشد و باشد سه بار هر بار دوبیت موقوف المعانی آورده که هرکدام از آنها با " بیا ساقی " اغاز می شود . در اینجا ظاهران دوتای نخستین درست تایپ شده ولی در سوم اشتباه تایپی رخ داده است . به نظر می رسد بیت پنجم باید با بیا شروع شود ( نه با بده ) چون بیت ششم به درستی با ( بده ) اغاز گردیده
شاد و سربلند باشید

rezasafari در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۲۸ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۲:

در بیت دوم، خم این طاق ؛صحیح است
باتشکر از گنجور

rezasafari در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۱۲ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۸:

دربیت دوازدهم ! خروسان ؛ صحیح است

بی سواد در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۵۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶۳:

کژ کن سر و دنبم را ! من همزه مهموزم
..
بر تابه توام گردان آین پهلو و آن پهلو
در ظلمت شب با تو، براقتر از روزم
و ...
چه حیله کنم تا من خودرا به تو در دوزم
و.....

رضا در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۴۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸:

گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد
بسوختیم در این آرزوی خام و نشد
گداختن : سوز وگداز عاشقی،ذرّه ذرّه ذوب شدن ، سوختن
تمام ِ عمر،جانمان در حال وهوای عاشقی و رسیدن ِ به یارچونان کوره ای سوخت . لیکن دل ِ شیدای ما به حقّش نرسید وماطعم ِ گوارای وصال رانچشیدیم. امیدِ ما به دسترسی ِ یار گویی که آرزویی مَحال بود.
حافظ چه خواهی گروصل خواهی
خون بایدت خورد درگاه وبیگاه
به لابه گفت شبی میر مجلس تو شوم
شدم به رغبت خویشش کمین غلام و نشد
لابه :
اظهاراخلاص بانیازمندی تمام، امّادر اینجا معشوق به قصد فریبِ عاشق سخنی رابا لابه به عاشق گفته است.
معنی بیت: بااظهار اخلاص وصداقت به من اطمینان داد که شبی میهمان ومیر مجلس ِ من باشد. من ساده دل باورکردم وبااشتیاق کمربه غلامیش بستم و برای استقبال آماده شدم امّا دریغا به قولش عمل نکرد!
یابختِ من طریق مروّت فروگذاشت
یا اوبه شاهراهِ طریقت گذرنکرد
پیام داد که خواهم نشست با رندان
بشد به رندی و دُردی کشیم نام و نشد
پیغام فرستاد که بزودی با رندان هم نشین خواهم شد. طریق ِرندی انتخاب کردم وبه رندی دُردی کشی مشهورشهر شدم امّا او بازبدقولی کرد وهمنشین من نشد.
گوشه ی چشم رضایی به مَنت بازنشد
اینچنین عزّتِ صاحب نظران می داری
رواست در بر اگر می‌تپد کبوتر دل
که دید در رهِ خود تاب و پیچ ِ دام و نشد
کبوتر دل : دل به کبوتر تشبیه شده است.
شایسته وسزاوار است ، حقّ ِدل است که در دام ِعشقش در خون ِ خویش بطپد! ازیرا که دام ِ پیچ و تابِ زلفش را درمسیر ِ راهِ خود دید و از رفتن باز نماند وبه دام افتاد.
به دام ِ زلفِ تودل مبتلای خویشتن است
بکُش به غمزه که اینش سزای خویشتن است.
بدان هوس که به مستی ببوسم آن لبِ لعل
چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد
بدان امید وبه آرزوی اینکه به مستی، آن لبِ سُرخ رنگ ولعلگونِ را ببوسم
چه خون ِدلها که خوردم. دلم همچون جام شراب، پرخون شد تاشاید معشوق به جای شراب بردارد وبنوشد وبدینوسیله لبش به جام ِ دل ِ من تماس پیداکند وبوسه ای نصیبِ من گردد امّا نشدکه نشد.
به یادِ لعل لب وچشم مست ومیگونت
زجام غم می لعلی که می خورم خونست
به کوی عشق منه بی‌دلیل راه قدم
که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد
دلیل راه :راهنما ورهبر، پیر ، مرشد
اهتمام: کوشش
معنی بیت:
اگرقصد داری طریق ِ عشق راانتخاب کنی، حتماً می بایست یک نفرراهنما ورهبرداشته باشی تاچگونگی ِ سیرو سلوک وراه ورسم ِ منزلها را به تو بیاموزد وگرنه به رسیدن به سرمنزل مقصود امکانپذیرنخواهد بود. حافظ خودرا مثال می زند که من می خواستم این طریق را بدون راهنما طی کنم هرچه تلاش کردم نتیجه ی مثبتی نگرفتم.
ازهمین روبود که حافظ پس ازآنکه به تنهاتوفیقی دررسیدن به سرمنزل مقصودبدست نیاورد وپس ازآنکه کسی را سزاوارراهنمایی پیدانکرد دست به ابتکاری نو وخلّاقیتی بِکر زد! ابتکاری که تا آن زمان هیچکسی بدان نیاندیشیده ودست به چنین کاری نزده بود. اودرکارگاه ِ خیال یک شخصیّتِ خیالی ازیک انسانِ کامل ِ پاک باطن آفرید. آری اودست به خلقتِ "پیرمُغان زد" وهمه ی فضایل اخلاقی وخصوصیّاتِ شایسته را به اوداد وازاو یک اَبَرانسان ِ بی مانند ساخت تا راهنما ورهبر اوباشد! حافظ این ابتکارراباهوشمندی ورندی انجام داد. او چون فراتر ازآسمانِ طریقت وشریعت وصوفیگری وفرقه گرایی پروازمی کرد به دنبال شخصیّتی بود که به هیچ مذهب ومَسلکی جز رندی وعشق پایبند نبوده باشد. اوهرکس را به عنوان راهنما انتخاب می کرد به ناچارناگزیربود مذهبِ اورانیزبپذیرد! امّا با روحیّه ای که ازحافظ سراغ داریم او درهیچ چارچوبی نمی گنجید! اوهرکاری که می توانست انجام می داد که کسی نتواند به اوجزبرچسبِ "رندی وعشق"برچسبی بزند. اوبه زمین وزمان می شورید تاهیچ فرقه ای نتواند اورامنتسب به خودبنماید! اواندیشه ای جهان شمول داشت ومی بایست راهنما ورهبراونیز آزاداندیشانه رفتارمی کرد تاموردپسندِ حافظ بوده باشد. چه کسی بهترازیک شخصیّتِ خیالی که به هیچ مذهبی وابستگی نداشته باشد؟
به همین سبب است که هیچکس نمی تواند مذهبِ "پیرمغان" رابشناسد! چون اوهیچ مذهبی ندارد! چون او اصلاً وجودِ خارجی ندارد وشخصیّتی خیالی بیش نیست! امّاپاک باطن ِ پاک پندار وپاک رفتاراست. اوهرچه فرمان می دهد عین حقّ است. اوازجنگ وخونریزی بیزار است ومریدانش رابه صلح ودوستی وراستی وخوشباشی سفارش می کند وهیچکس راتهدید نمی کند.
مُریدِ پیرمغانم زمن مرنج ای شیخ
چراکه وعده توکردیّ واوبه جاآورد.
فغان که در طلب گنج نامه مقصود
شدم خراب جهانی ز غم تمام و نشد
گنج نامه : نقشه ی گنج ، همان اسرار ورمز وراز رسیدن به سرمنزل وصال است.
معنی بیت: درادامه ی بیت قبلی می فرماید: بدون ِ راهنما حالی چنین داشتم. به هردری زدم ناامیدبرگشتم ازرمرز وراز مَشربِ مقصود بی خبربودم وراه درست راپیدانمی کردم. افسوس که در طلبِ رسیدن به گنج ِ مراد ،خودم را بدنام ِ جهانی کردم اما به مقصود نرسیدم.
ای آنکه رَه به مَشربِ مقصود بُرده ای
زان بحرقطره ای به من ِخاکساربخش
دریغ و درد که در جست و جوی گنج حضور
بسی شدم به گدایی بر کرام و نشد
گنج ِحضور : آگاه شدن وبه شناخت ومعرفتِ حق وحقیقت
کرام : کریمان ودولتمندان
درادامه ی سخنان قبل:
دردا که دراین راه، من برای اینکه به گنج ِ معرفت و شناخت برسم بارها بر در گاه ِ دولتمندان وکریمان اظهار نادانی، فقر و تهیدستی نمودم دریغا که به مقصودنرسیدم!
حافظ نیز همانند همه ی آدمیان، اشتباهاتِ زیادی مرتکب شده،به خطارفته وخسارت پرداخته است.اواعتراف می کندکه قدرخویش راندانسته وپیش دولتمردان ومتموّلان خود راحقیرساخته است. اوبی هیچ بیم وواهمه ای اقرار می کند که دست ِگدایی به سوی آنان درازکرده وبارها وبارها حقارت را حس وتجربه کرده است! دریغ و درد که در جست و جوی گنج حضور
بسی شدم به گدایی بر کرام و نشد
گنج ِحضور : آگاه شدن وبه شناخت ومعرفتِ حق وحقیقت
کرام : کریمان ودولتمندان
درادامه ی سخنان قبل:
دردا که دراین راه، من برای اینکه به گنج ِ معرفت و شناخت برسم بارها بر در گاه ِ دولتمندان وکریمان اظهار نادانی، فقر و تهیدستی نمودم دریغا که به مقصودنرسیدم!
حافظ نیز همانند همه ی آدمیان، اشتباهاتِ زیادی مرتکب شده،به خطارفته وخسارت پرداخته است.اواعتراف می کندکه قدرخویش راندانسته وپیش دولتمردان ومتموّلان خود راحقیرساخته وگدایی کردهاست. اوبی هیچ بیم وواهمه ای اقرار می کند که دست ِگدایی به سوی آنان درازکرده وبارها وبارها حقارت را حس وتجربه کرده است! امّاآنچه که حافظ را ازخَلقی متمایز می سازد جسارت،شهامت وصداقتِ او دراعتراف به اشتباهاتِ خویش است.اودر شهامت وصداقت همانند بودا وعیسی ودراستخراج حقایق ازدل خطاها واشتباهات،فیلسوفی بی بدیل و بزرگ بود ومانند نداشت.
برای اَبَرانسانهایی مثل حافظ، حقیقت را با اشتباه وخطاکردن ودرون بینی آن به دست می آورند.زیرا دردرون هراشتباه کوچک یک حقیقت بزرگ نهفته است!. کسی که خطا نمی کند احتمالاً درهیچ مسیری حرکت نمی کند که مرتکب اشتباه هم نمی شود. درنظرگاه حافظ خطا برصواب مقدّم است. کسی که اشتباه نکند پیشرفتی نخواهدداشت. بزرگ ترین درسی که حافظ دراین بیت واین غزل به ما می دهد این است که ازاشتباه کردن نترسیم وتواناییِ اعتراف ومیل به درون بینی ِاشتباه راداشته باشیم. کسی که به اشتباه ِ خوداعتراف کند خطاهای دیگران رانیز همانندخطاهای خود تحمّل می کند وبه قدرتِ بخشندگی نایل می گردد. ازهمین روست که حافظ همیشه درجلدِ خطاکاران فرومی رود وخطاها وشتباهات ِ خودرا بیشترازکارهای خوب ِ خود بیان می کند. بیان کردن ِ اشتباهات بستری فراهم می کند که آدمی بتواند حقیقتی که دردرون ِ اشتباه نهفته کشف کند ودرس بگیرد. حافظ به این کشف بزرگ دست یافته بود که تنها راه ِ دست یابی به حقیقت،خطا کردن ،اعتراف به خطا وتجزیه و تحلیل خطاهاست. اوآن هنگام که بر درگاه پادشاهی به گدایی رفت، قبل ازآنکه ازپادشاه انعام یاپاداشی بگیرد حقیقتِ اشتباهِ خودرا دریافت نمود،حقیقتی که به حافظ مناعت طبع بخشید و هزاربارباارزش ترازانعام وپاداش پادشاه بود:
بردَرشاهم گدایی نکته ای درکارکرد
گفت برهرخوان که بنشستم خدارزّاق بود
پس ازاین اتّفاق بود که ندا سرمی دهد:
که بَردبه نزدِ شاهان زمن ِ گدا پیامی؟
که به کوی می فروشان دوهزارجم به جامی
هزار حیله برانگیخت حافظ از سر فکر
در آن هوس که شود آن نگار رام و نشد
حافظ به هرحیلت و چاره اندیشی که بنظرش می رسید برای رام کردن ِنگاربکاربست لیکن متاسّفانه کارسازنیافتاد.
چنانکه ملاحظه می شود پس ازاینکه حافظ تاکید می کند طیِّ مسیرعشق بدون راهنما ودلیل، امکانپذیرنیست،ادامه ی سخن رادر محور ناکامی ونامرادی پیش می برد تا مخاطب با سرنوشت ِیک نمونه ی عینیِ که به تنهایی به سیروسلوک پرداخته وتوفیقی حاصل نکرده مانوس شده واین تجربه رانکندبلکه باالهام گرفتن ازاین سرنوشت، به دنبال یک دلیل راه وپیری پاک پندار وپاک باطن بگردد.
امّا گرچه به ظاهرحافظ درنقش یک شکسته خورده وتوفیق نیافته ظاهرشده است لیکن درچنین شرایطی نیز درسی دیگر داده ومارا به مقاومت واستقامت در رسیدن به هدف می نماید.
مگربه تیغ اَجل خیمه برکُنم ورنی
رَمیدن ازدردولت نه رسم وراه منست

رضا در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۴۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸:

گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد
بسوختیم در این آرزوی خام و نشد
گداختن : سوز وگداز عاشقی،ذرّه ذرّه ذوب شدن ، سوختن
تمام ِ عمر،جانمان در حال وهوای عاشقی و رسیدن ِ به یارچونان کوره ای سوخت . لیکن دل ِ شیدای ما به حقّش نرسید وماطعم ِ گوارای وصال رانچشیدیم. امیدِ ما به دسترسی ِ یار گویی که آرزویی مَحال بود.
حافظ چه خواهی گروصل خواهی
خون بایدت خورد درگاه وبیگاه
به لابه گفت شبی میر مجلس تو شوم
شدم به رغبت خویشش کمین غلام و نشد
لابه :
اظهاراخلاص بانیازمندی تمام، امّادر اینجا معشوق به قصد فریبِ عاشق سخنی رابا لابه به عاشق گفته است.
معنی بیت: بااظهار اخلاص وصداقت به من اطمینان داد که شبی میهمان ومیر مجلس ِ من باشد. من ساده دل باورکردم وبااشتیاق کمربه غلامیش بستم و برای استقبال آماده شدم امّا دریغا به قولش عمل نکرد!
یابختِ من طریق مروّت فروگذاشت
یا اوبه شاهراهِ طریقت گذرنکرد
پیام داد که خواهم نشست با رندان
بشد به رندی و دُردی کشیم نام و نشد
پیغام فرستاد که بزودی با رندان هم نشین خواهم شد. طریق ِرندی انتخاب کردم وبه رندی دُردی کشی مشهورشهر شدم امّا او بازبدقولی کرد وهمنشین من نشد.
گوشه ی چشم رضایی به مَنت بازنشد
اینچنین عزّتِ صاحب نظران می داری
رواست در بر اگر می‌تپد کبوتر دل
که دید در رهِ خود تاب و پیچ ِ دام و نشد
کبوتر دل : دل به کبوتر تشبیه شده است.
شایسته وسزاوار است ، حقّ ِدل است که در دام ِعشقش در خون ِ خویش بطپد! ازیرا که دام ِ پیچ و تابِ زلفش را درمسیر ِ راهِ خود دید و از رفتن باز نماند وبه دام افتاد.
به دام ِ زلفِ تودل مبتلای خویشتن است
بکُش به غمزه که اینش سزای خویشتن است.
بدان هوس که به مستی ببوسم آن لبِ لعل
چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد
بدان امید وبه آرزوی اینکه به مستی، آن لبِ سُرخ رنگ ولعلگونِ را ببوسم
چه خون ِدلها که خوردم. دلم همچون جام شراب، پرخون شد تاشاید معشوق به جای شراب بردارد وبنوشد وبدینوسیله لبش به جام ِ دل ِ من تماس پیداکند وبوسه ای نصیبِ من گردد امّا نشدکه نشد.
به یادِ لعل لب وچشم مست ومیگونت
زجام غم می لعلی که می خورم خونست
به کوی عشق منه بی‌دلیل راه قدم
که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد
دلیل راه :راهنما ورهبر، پیر ، مرشد
اهتمام: کوشش
معنی بیت:
اگرقصد داری طریق ِ عشق راانتخاب کنی، حتماً می بایست یک نفرراهنما ورهبرداشته باشی تاچگونگی ِ سیرو سلوک وراه ورسم ِ منزلها را به تو بیاموزد وگرنه به رسیدن به سرمنزل مقصود امکانپذیرنخواهد بود. حافظ خودرا مثال می زند که من می خواستم این طریق را بدون راهنما طی کنم هرچه تلاش کردم نتیجه ی مثبتی نگرفتم.
ازهمین روبود که حافظ پس ازآنکه به تنهاتوفیقی دررسیدن به سرمنزل مقصودبدست نیاورد وپس ازآنکه کسی را سزاوارراهنمایی پیدانکرد دست به ابتکاری نو وخلّاقیتی بِکر زد! ابتکاری که تا آن زمان هیچکسی بدان نیاندیشیده ودست به چنین کاری نزده بود. اودرکارگاه ِ خیال یک شخصیّتِ خیالی ازیک انسانِ کامل ِ پاک باطن آفرید. آری اودست به خلقتِ "پیرمُغان زد" وهمه ی فضایل اخلاقی وخصوصیّاتِ شایسته را به اوداد وازاو یک اَبَرانسان ِ بی مانند ساخت تا راهنما ورهبر اوباشد! حافظ این ابتکارراباهوشمندی ورندی انجام داد. او چون فراتر ازآسمانِ طریقت وشریعت وصوفیگری وفرقه گرایی پروازمی کرد به دنبال شخصیّتی بود که به هیچ مذهب ومَسلکی جز رندی وعشق پایبند نبوده باشد. اوهرکس را به عنوان راهنما انتخاب می کرد به ناچارناگزیربود مذهبِ اورانیزبپذیرد! امّا با روحیّه ای که ازحافظ سراغ داریم او درهیچ چارچوبی نمی گنجید! اوهرکاری که می توانست انجام می داد که کسی نتواند به اوجزبرچسبِ "رندی وعشق"برچسبی بزند. اوبه زمین وزمان می شورید تاهیچ فرقه ای نتواند اورامنتسب به خودبنماید! اواندیشه ای جهان شمول داشت ومی بایست راهنما ورهبراونیز آزاداندیشانه رفتارمی کرد تاموردپسندِ حافظ بوده باشد. چه کسی بهترازیک شخصیّتِ خیالی که به هیچ مذهبی وابستگی نداشته باشد؟
به همین سبب است که هیچکس نمی تواند مذهبِ "پیرمغان" رابشناسد! چون اوهیچ مذهبی ندارد! چون او اصلاً وجودِ خارجی ندارد وشخصیّتی خیالی بیش نیست! امّاپاک باطن ِ پاک پندار وپاک رفتاراست. اوهرچه فرمان می دهد عین حقّ است. اوازجنگ وخونریزی بیزار است ومریدانش رابه صلح ودوستی وراستی وخوشباشی سفارش می کند وهیچکس راتهدید نمی کند.
مُریدِ پیرمغانم زمن مرنج ای شیخ
چراکه وعده توکردیّ واوبه جاآورد.
فغان که در طلب گنج نامه مقصود
شدم خراب جهانی ز غم تمام و نشد
گنج نامه : نقشه ی گنج ، همان اسرار ورمز وراز رسیدن به سرمنزل وصال است.
معنی بیت: درادامه ی بیت قبلی می فرماید: بدون ِ راهنما حالی چنین داشتم. به هردری زدم ناامیدبرگشتم ازرمرز وراز مَشربِ مقصود بی خبربودم وراه درست راپیدانمی کردم. افسوس که در طلبِ رسیدن به گنج ِ مراد ،خودم را بدنام ِ جهانی کردم اما به مقصود نرسیدم.
ای آنکه رَه به مَشربِ مقصود بُرده ای
زان بحرقطره ای به من ِخاکساربخش
دریغ و درد که در جست و جوی گنج حضور
بسی شدم به گدایی بر کرام و نشد
گنج ِحضور : آگاه شدن وبه شناخت ومعرفتِ حق وحقیقت
کرام : کریمان ودولتمندان
درادامه ی سخنان قبل:
دردا که دراین راه، من برای اینکه به گنج ِ معرفت و شناخت برسم بارها بر در گاه ِ دولتمندان وکریمان اظهار نادانی، فقر و تهیدستی نمودم دریغا که به مقصودنرسیدم!
حافظ نیز همانند همه ی آدمیان، اشتباهاتِ زیادی مرتکب شده،به خطارفته وخسارت پرداخته است.اواعتراف می کندکه قدرخویش راندانسته وپیش دولتمردان ومتموّلان خود راحقیرساخته است. اوبی هیچ بیم وواهمه ای اقرار می کند که دست ِگدایی به سوی آنان درازکرده وبارها وبارها حقارت را حس وتجربه کرده است! دریغ و درد که در جست و جوی گنج حضور
بسی شدم به گدایی بر کرام و نشد
گنج ِحضور : آگاه شدن وبه شناخت ومعرفتِ حق وحقیقت
کرام : کریمان ودولتمندان
درادامه ی سخنان قبل:
دردا که دراین راه، من برای اینکه به گنج ِ معرفت و شناخت برسم بارها بر در گاه ِ دولتمندان وکریمان اظهار نادانی، فقر و تهیدستی نمودم دریغا که به مقصودنرسیدم!
حافظ نیز همانند همه ی آدمیان، اشتباهاتِ زیادی مرتکب شده،به خطارفته وخسارت پرداخته است.اواعتراف می کندکه قدرخویش راندانسته وپیش دولتمردان ومتموّلان خود راحقیرساخته وگدایی کردهاست. اوبی هیچ بیم وواهمه ای اقرار می کند که دست ِگدایی به سوی آنان درازکرده وبارها وبارها حقارت را حس وتجربه کرده است! امّاآنچه که حافظ را ازخَلقی متمایز می سازد جسارت،شهامت وصداقتِ او دراعتراف به اشتباهاتِ خویش است.اودر شهامت وصداقت همانند بودا وعیسی ودراستخراج حقایق ازدل خطاها واشتباهات،فیلسوفی بی بدیل و بزرگ بود ومانند نداشت.
برای اَبَرانسانهایی مثل حافظ، حقیقت را با اشتباه وخطاکردن ودرون بینی آن به دست می آورند.زیرا دردرون هراشتباه کوچک یک حقیقت بزرگ نهفته است!. کسی که خطا نمی کند احتمالاً درهیچ مسیری حرکت نمی کند که مرتکب اشتباه هم نمی شود. درنظرگاه حافظ خطا برصواب مقدّم است. کسی که اشتباه نکند پیشرفتی نخواهدداشت. بزرگ ترین درسی که حافظ دراین بیت واین غزل به ما می دهد این است که ازاشتباه کردن نترسیم وتواناییِ اعتراف ومیل به درون بینی ِاشتباه راداشته باشیم. کسی که به اشتباه ِ خوداعتراف کند خطاهای دیگران رانیز همانندخطاهای خود تحمّل می کند وبه قدرتِ بخشندگی نایل می گردد. ازهمین روست که حافظ همیشه درجلدِ خطاکاران فرومی رود وخطاها وشتباهات ِ خودرا بیشترازکارهای خوب ِ خود بیان می کند. بیان کردن ِ اشتباهات بستری فراهم می کند که آدمی بتواند حقیقتی که دردرون ِ اشتباه نهفته کشف کند ودرس بگیرد. حافظ به این کشف بزرگ دست یافته بود که تنها راه ِ دست یابی به حقیقت،خطا کردن ،اعتراف به خطا وتجزیه و تحلیل خطاهاست. اوآن هنگام که بر درگاه پادشاهی به گدایی رفت، قبل ازآنکه ازپادشاه انعام یاپاداشی بگیرد حقیقتِ اشتباهِ خودرا دریافت نمود،حقیقتی که به حافظ مناعت طبع بخشید و هزاربارباارزش ترازانعام وپاداش پادشاه بود:
بردَرشاهم گدایی نکته ای درکارکرد
گفت برهرخوان که بنشستم خدارزّاق بود
پس ازاین اتّفاق بود که ندا سرمی دهد:
که بَردبه نزدِ شاهان زمن ِ گدا پیامی؟
که به کوی می فروشان دوهزارجم به جامی
هزار حیله برانگیخت حافظ از سر فکر
در آن هوس که شود آن نگار رام و نشد
حافظ به هرحیلت و چاره اندیشی که بنظرش می رسید برای رام کردن ِنگاربکاربست لیکن متاسّفانه کارسازنیافتاد.
چنانکه ملاحظه می شود پس ازاینکه حافظ تاکید می کند طیِّ مسیرعشق بدون راهنما ودلیل، امکانپذیرنیست،ادامه ی سخن رادر محور ناکامی ونامرادی پیش می برد تا مخاطب با سرنوشت ِیک نمونه ی عینیِ که به تنهایی به سیروسلوک پرداخته وتوفیقی حاصل نکرده مانوس شده واین تجربه رانکندبلکه باالهام گرفتن ازاین سرنوشت، به دنبال یک دلیل راه وپیری پاک پندار وپاک باطن بگردد.
امّا گرچه به ظاهرحافظ درنقش یک شکسته خورده وتوفیق نیافته ظاهرشده است لیکن درچنین شرایطی نیز درسی دیگر داده ومارا به مقاومت واستقامت در رسیدن به هدف می نماید.
مگربه تیغ اَجل خیمه برکُنم ورنی
رَمیدن ازدردولت نه رسم وراه منست

یاری اندر کس نمی بینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
. . .
روخوانی : سید محمد علی آل مجتبی
شرح و توضیح : استاد دهقانیانفرد
شاید این غزل اشاره به کشته شدن شاه شیخ ابواسحق و وضعیت اسفبار اجتماعی شیراز پس از وی باشد.
1- در هیچکس حس دوستی و یاری نمی بینیم مگر برای دوستان و یاران چه اتفاقی افتاده است ؟! چطور شد که دوستی ها و رفاقت ها پایان گرفت ؟! برای دوستداران و عاشقان چه اتفاقی رخ داده است ؟!
2- ( آب حیوان = آب حیات در اینجا به معنی خود زندگی است - خضر فرخ پی = گویند خضر هرجا می ایستاد یا می نشست زیر پایش سبزه می رویید ، اشاره به شاه شیخ ابو اسحق دارد - بهاران = ان جمع نیست ، هنگام بهار ) زندگی برای مردم شیراز تیره و تار شده مگر شاه شیخ ابو اسحق به کجا رفته ؟ رنگ زمانه عوض شده است ( مردم خون دل می خورند ) مگر هنگام سر سبزی و خرمی نیست ؟ !!
3- کسی نمی گوید که دوستی هم حق و حقوقی دارد ، کسانی که حق دوستی را می شناختند و ادا می کردند ، چه شدند ؟ کجا رفتند ؟ !!
4- ( کان مروت = اضافه تشبیهی ، مروت و جوانمردی به معدن لعل تشبیه شده است ) سالهاست که لعلی از معدن جوانمردی بیرون نیامده است ، مگر تابش خورشید و باد و باران دیگر تأثیری ندارد ؟ ! ( در قدیم معتقد بودند که در اثر تابش خورشید و باد و باران بر زمین بعضی از سنگها به لعل و گوهر تبدیل می شوند )
5- این شهر (شیراز) جای یاران و دوستان یکدل و سرزمین مهربانان و همدلان بود ، مهربانی کی از بین رفت و شاهان مهربان ( شاه شیخ ابواسحق ) کجا رفتند یا برای شهر دوستان و یاران ( شیراز ) چه اتفاقی افتاده است ؟ !
6- ( توفیق = موفقیت ، کارسازی - کرامت = بزرگواری ، جوانمردی - گوی توفیق و کرامت = اضافه تشبیهی - سواران = مردان مبارزه ، چوگان بازان ) همه وسایل موفقیت و کارسازی آماده است اما مرد میدانی نیست ، دلاوران چه شدند ؟!
7- ( عندلیب = بلبل - هِزار یا هَزار = هم به معنی عدد 1000 است هم نوعی بلبل یا پرنده ی خوشخوان ) اوضاع برای بیدارگری مساعد شد اما صدایی از آگاهان در نیامد ، چه اتفاقی برای بلبلان سخنگو و پرندگان خوش صحبت روی داده است ؟!
8- ( زُهره = ناهید ، الهه ی رقص و موسیقی ، چنگی فلک - ساز = آهنگ - عود = نوعی ساز ، بربط ، رود ، به معنی نوعی چوب که از سوزاندن آن بوی خوش بر می آید هم هست ) الهه ی شادی و موسیقی آهنگ زیبایی نمی نوازد مگر ساز او سو خته است ؟ ! دیگر کسی ذوق میگساری ندارد ، پس باده نوشان کجا رفتند ؟!
9- حافظ لب از شکوه و گلایه ببند که هیچکس راز هستی و مشیت خداوندی را نمی داند ، از چه کسی می داند که گردش روزگار چگونه است ؟!! ( خیام هم می گوید : « اسرار ازل را نه تو دانی و نه من / وین حرف معما نه تو خوانی نه من / . . .

رضا در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۳۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۸:

گــر تیــغ بــارد در کــوی آن مـــاه
گــــردن نــهــادیــم، الــحــکــمُ لـِللّه
اگردرکوی آن محبوبِ ماه رُخسار، تیغ وشمشیر برسرماببارد،ماعاشقان قدمی به عقب نخواهیم گذاشت. برای عاشق ِ صادق چه چیزی والاترازاین است که درراهِ عشق ودرکوی معشوق شهیدشود. مابرای هراتّفاقی آماده ایم و هیچ بیم وخوفی ازبلایا نداریم وتسلیم ِعشق هستیم.شمشیری که درمسیرعشق ورزی به فرق ِ سرعاشق فرودمی آید رحمت است و افتخار.هرچه که خواست ِ خداباشد مابرهمان گردن ِ تسلیم نهاده ایم.
زیـر شـمـشـیـر غـمــش رقـص کنان باید رفت
کان کـه شـد کـشـته‌ی او نیک سرانجام افتاد
آیـــیـــن تـــقــوا مــــــا نــیــز دانــیــم
لیکن چـه چـاره بـا بـخـت گمـراه آیـیـن : راه و روش ، مـذهب
تـقـویٰ : پـارسایی ، پرهیزکاری
دردفاع ازعشق ورزی خطاب به شیخ و زاهد وعابد، که حافظ رادعوت به پرهیزگاری وتقوا می کنن می فرماید:
اینگونه نیست که ما ازروی ناآگاهی وجهالت، عشقورزی را انتخاب کرده باشیم. ما ازروی شناخت ومعرفت این طریق را انتخاب کرده ایم وراه ورسم ِآئین تقوا وپرهیزگاری رانیز می شناسم. مارستگارانیم وطریقِ عشق راه درستی هست که ماانتخاب کرده وبدان پایبندیم. لیکن ما ازنظرگاهِ شما گمراهانیم، پس بختی گمراه داریم وسرنوشت ِ ما این است. شما راه درست راعبادت در مسجد می‌دانید ، و ما طریقت ِعشق ورزی ومهرورزی راگزیده ایم.سرنوشت ما از اول اینگونه رقم خورده است که از زُهدِ ریایی دورباشیم هرچندکه در نظرگاهِ زاهدان طریقِ عشق ،گمراهی وگناه است!.مابه این گمراهی وگناه مفتخریم.
درطریقت هرچه پیش سالک آیدخیراوست
درصراطِ مستقیم ای دل کسی گمراه نیست.
مـا شـیـخ و واعـظ کـمـتـر شـنـاسیم
یـا جـام بــاده ، یا قــصّـه کـوتـاه
حافظ هرگزباشیخ وزاهد وعابد میانه ی خوبی ندارد، وآنها ازچهره های منفی دردیوان حافظ هستند. دراینجا "کمترشناسیم" دراصل به معنای "بیشترمی شناسیم" است! چراکه درحقیقت، هیچکسی مثل ِ حافظ این قشر ریاکار،فریب کاروطمع کار را نمی شناسد! حافظ درون وباطن ِ آنها را به درستی دریافته که به این نتیجه رسیده است.لیکن دراینجا "کمترشناسیم" را به معنای "باآنها سروکاری نداریم" آورده وخواسته است نسبت ِ به آنهابی اعتنایی نشان دهد.َ
شیـخ و واعـظ وعابد اهل شریعت‌اند امّا حافظ اهل ِ عشق ومعرفت وحقیقت است وسروکارش بیشتربارندان وعاشقان ومیگساران است.می فرماید:
حساب ِمرا ازشیخ وواعظ وزاهد جدا کنید من باآنها هیچ خویشاوندی ندارم! یا جام باده بیاورید تامیگساری کنیم یا اگر شراب دردسترس نیست، حداقل ازاین قوم صحبت نکنیدکه خاطرمان مُکدّرنگردد.
بیا وکشتی ماراشَطِ شراب انداز
خروش ووَلوله درجان شیخ وشاب انداز

مـن رنـد وعـاشـق درموسم گل
آن گـاه تـوبـه ‌؟ استغفِـرُ‌‌‌الله
رند : به ظاهرلا اُبالی و بی قیدوبند وشرابخوار وخراباتی،لیکن پاک باطن ،خیرخواهِ دیگران،عاشق مسلک وآزاداندیش.
استـَغـْفـِرُالله : پناه برخدا،از خدا آمرزش می‌طلبم. در ادبیـات فارسی "اسنتغفرالله" علاوه بر طلبِ بخشش، برای ِ "نـفی و انکار، بیان بیزاری و خشم، درمقام تعجّب و به جای "الله اکبر" در مقام تـعـویـذ به جای "اَعـوذ بالله"وغیره بکارمی رود.
می فرماید:: من به چه زبانی گویم که من رند و عاشق هستم، ازمن انتظارتقوا وپرهیزگاری آن هم در فصل بهارنداشته باشید من تـوبـه نخواهم کرد،هرگزبه چنین کاری اراده نخواهم نکرد.
من ترکِ شاهد وساغرنمی کنم
صدبارتوبه کردم ودیگرنمی کنم
مِهـرتـوعـکـسـی بـرمـا نـیـفـکـنــد
آیــــیــنـه رویــا ؛ آه از دلـــت آه
مِهر : ایهام دارد : الف : محبّت ، دوستی ب : خورشید ، استعاره از رُخسار معشوق
عـکـس نیز به چند معنا به کار می‌رود: 1- تابیدن 2-فروغ، پرتو ، اشعه 3- سایه 4- انعکاس تصویر در آب و آیـنـه
منظورازآه حسرت و افسوس است(آه کشیدن) وهمچنین باتوجّه به آئینه، بخارنفسی که درآیینه می نشیند. آئینه تاب وتحمّل آه راهم ندارد وبیدرنگ مُکدّرمی شود.امّا دراینجا گرچه چهره ی معشوق چون آینه هست لیکن سخت دل است وآه ِ عاشق هیچ تاثیری درآن ندارد!
خطاب به معشوق می فرماید:
ای روی توچون آئینه، آه وفغان ازدستِ بی مهری تو، نسبت به من ِ عاشق هیچ توجّهی وعنایتی نکردی. اگرازسرلطف ومرحمت عنایتی به من می کردی، ازفروغ ِ رخسار تو برمن می تابید وتاریکی های جان ودلم را روشن می نمود.دریغ وافسوس که چنین نشد. دل تـو سخت است و من چاره‌ای ندارم جز رنج و آه کشیدن.امّاچه سود؟
یارب این آینه ی حُسن چه جوهردارد؟
که دراوآه مراقوّتِ تاثیرنبود.!
حـافــظ چـه نـالـی گر وصل خواهی
خـون بـایدت خورد در گاه و بی‌گاه
ای حافظ اگرهدفت رسیدن به وصال است پس برای چه ضجّه وزاری می کنی، مگرنمی دانی که بایدگاه وبیگاه خون ِ دلها خورد باید رنج بسیار کشید، بایدصبر وشکیبایی کرد تاشایدرستگاری شامل حالت شود وروزی به سرمنزل مقصود برسی.
دلش به ناله میازار وختم کن حافظ
که رستگاری جاوید درکم آزاریست

عبید زاکانی در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۰۴ دربارهٔ هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶:

این چامه را شادروان استاد محمود کریمی در ردیف آموزشی خود هم در گوشهٔ مهربانی بیات زند خوانده‌اند، که گفته شده و هم در گوشهٔ نصیرخانی (نصیرخوانی) ماهور. بانو پریسا هم در ماهور خوانده‌اند.
هنگامی که در مهربانی بیات زند خوانده می‌شود گویا دلداده از دلبر خود دور بوده و در پندار خویش برای وی می‌خواند. ولی آنگاه که در ماهور خوانده می‌شود گویا دلداده برابر دلبر نشسته و رودرروی با او می‌گوید:
به حریم خلوت ....

احسان در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۵۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰:

غنی و قزوینی:
بشارت بر بکوی مِی فروشان
که حافظ توبه از زُهد و ریا کرد
همچنین بیت نقاب گُل کشید و زُلف سُنبل/گره‌بند قبای غنچه وا کرد به عنوان بیت دوم در این نسخه آمده است که به نظر دلیل ای برای بیت از آن رنگ رُخم خون در دل افتاد/وز آن گلشن به خارم مبتلا کرد به عنوان بیت سوم است.

۱
۳۱۴۸
۳۱۴۹
۳۱۵۰
۳۱۵۱
۳۱۵۲
۵۵۰۷