گنجور

حاشیه‌ها

سرگشته در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۳۶ دربارهٔ نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۲۷ - داستان پیرزن با سلطان سنجر:

دربارۀ بیتی که مورد بحث است:
بی گنه از خانه به رویم کشید
موی کشان بر سر کویم کشید
مهم نیست چه چیزی از نظر ما معنی دار تر به نظر می رسد. مهم این است که مصحح محترم که قاعدتاً چند نسخه را در اختیار داشته کدام واژه را صحیح تر دانسته باشد و ضبط کرده باشد.

مهدی کاظمی در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۳۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۹۱ - تفسیر قول حکیم: به هرچ از راه وا مانی، چه کفر آن حرف و چه ایمان، به هرچ از دوست دور افتی، چه زشت آن نقش و چه زیبا، در معنی قوله علیه‌السلام ان سعدا لغیور و انا اغیر من سعد و الله اغیر منی و من غیر ته حرم الفواحش ما ظهر منها و ما بطن:

تو برای خدمت عاشقانه این عالم رو بوجود اوردی ..لطفی بر گرفته از لطف تا با تجربه این عالم باز بتو برگردیم و قدر تورو بدونیم و باتو یکی شویم
این من و ما بهر آن بر ساختی
تا تو با خود نرد خدمت باختی
تا من و توها همه یک جان شوند
عاقبت مستغرق جانان شوند
حالا دیگه ما بوجود اومدیم بیا ایکسیکه با فرمان موجود باش ما بوجود اومدیم(امر کن) ایکه تو از هر بیان و کلام برتری ..
این همه هست و بیا ای امر کن
ای منزه از بیا و از سخن

مهدی کاظمی در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۲۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۹۱ - تفسیر قول حکیم: به هرچ از راه وا مانی، چه کفر آن حرف و چه ایمان، به هرچ از دوست دور افتی، چه زشت آن نقش و چه زیبا، در معنی قوله علیه‌السلام ان سعدا لغیور و انا اغیر من سعد و الله اغیر منی و من غیر ته حرم الفواحش ما ظهر منها و ما بطن:

برای خشنودی و رضایت شاه یگانه خودم عاشق درد و رنجی ام در زندگی متحمل میشم ...مولوی معتقده عاشق لطف یار بودن سهل و اسونه و عاشق جور یار بودنه که مرد راه عشق رو مدعیان دروغین تمییز میکنه...عاشق خاک غم و اندوه نگار رو سرمه چشمانش میکنه تا ازین دریای اشک چشماش مروارید های روحانی حاصل کنه و دست خالی بدیدار معشوق نائل نشه
عاشقم بر رنج خویش و درد خویش
بهر خشنودی شاه فرد خویش
خاک غم را سرمه سازم بهر چشم
تا ز گوهر پر شود دو بحر چشم
گریه و اشکی که درین راه ریخته میشه همون گوهر و مروارید دریای عشقه و مردمان عادی اون قطرات اب و اشک معمولی می انگارند .این گریه ها حاکی از شاکی بودن من از جان جانم نیست که من در مقام تسلیم و رضا هستم در واقع من راوی این احوالات هستم
اشک کان از بهر او بارند خلق
گوهرست و اشک پندارند خلق
من ز جان جان شکایت می‌کنم
من نیم شاکی روایت می‌کنم
یه چیزی تو درونم ندایی سر میده که من رنجیده خاطرم از آن شاه خوبان اما من به این دورویی میخندم
دل همی‌گوید کزو رنجیده‌ام
وز نفاق سست می‌خندیده‌ام
بزرگی کن ای که من بر استانه درگاهت ولی تو در صدر جایگاه عشاق راستین هستی ...براستیکه بالا و پایین توی عالم معانی که تو هستی بیمعناست و ماهمه اونجا یکی هستیم و آنیکی تویی
راستی کن ای تو فخر راستان
ای تو صدر و من درت را آستان
آستانه و صدر در معنی کجاست
ما و من کو آن طرف کان یار ماست
تو از قید من و ما ازادی و روحی واحد در مرد و زن هستی مرد و زن وقتیکه یکی شوند و جنسیت معنی پیدا نکنه اون تویی ای روح مجرد ای معشوق نهانی وقتیکه حتی همین یکی شدنها هم ازبین میرن اون چیزی که میمونه اون تویی..
ای رهیده جان تو از ما و من
ای لطیفهٔ روح اندر مرد و زن
مرد و زن چون یک شود آن یک توی
چونک یکها محو شد انک توی
تو برای خدمت عاشقانه این عالم رو بوجود اوردی ..لطفی بر گرفته از لطف

حسین،۱ در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۰۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷۱:

جناب جمشید پیمان
بسیار عالی بود
نکته سنجی ، روانی و ،،،،
به شما تبریک می گویم
زنده باشید

جمشید پیمان در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۴۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷۱:

چند دهی وعده ی فردا به من؟
«جمشید پیمان»
شِکوِه کنم از دلِ تو یا دلم
کرد دلت واله و شیدا دلم
غیر تماشای رخ خوب تو
نیست قرارِ دگری با دلم
بی تو چه گویم که دلم چون بوَد
همچو پریشانیِ دریا، دلم
یاد تو و این دلِ دلتنگِ من
نیست دگر جای تمنّا دلم
باغ دلم بی تو ز گُل شد تهی
خشک تر از پهنه ی صحرا دلم
چند نشینم که تو آئی ز در
چند کند خواهش بی جا دلم
کار جنونم چه تماشائی است
شد ز غمت خانه ی سودا دلم*
چشم من و رویِ تو ؟ این آرزوست
گشته پریشیده ی رؤیا دلم
چند دهی وعده ی فردا به من
گو چه کند با غم فردا دلم
*مطلع غزلی از جلال الدین بلخی


د

فرشید در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۵۹ دربارهٔ عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۴۳:

با سلام این رباعی 305 انوری می باشد لطفا تصحیح نمایید

تماشاگه راز در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳:

شیرینی بیت 2 با خواندن بیت زیر از غزل 69 حافظ صد جندان میشود :
گر پیر مغان مرشد من شد چه تفاوت
در هیچ سری نیست که سری ز خدا نیست

حمید بیمقدار در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۶:

دوستان با سلام و وقت بخیر
با کمی دقت در نظرات دوستان و اشفتگی این همه تحلیل و إظهار نظر
متضاد در میابیم که حضرت مولانا چه بجا و با دقت به انتخاب ابیات
ابتدایی مثنوی معنوی خود میپردازد انجایی که میگوید:
هر کسی از ظن خود شد یار من وَز درون من نجست اسرار من
و یا جایی که حضرت حافظ میفرماید:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
دوستان داستان ما مثل داستان چند تا بچه دبستانی است که از زبان
معلمین خود در خانه یا مدرسه چند کلامی راجع به فیزیک کوانتم شنیده اند
و حالا دور هم جمع شده اند و میخواهند راجع به شنیده های خود إظهار
نظر کنند.
عزیزان ، عالم روحانی یک هشیاری پاکیزه الهی است . تا حالا کسی در این عالم خاکی از فرامین و یا نظرات کسی که در خواب است ویا کاملا
مست است پیروی کرده است ؟ حکم ما حکم انسانهایی است که در خوابند و راجع به انسانهای بیدار إظهار نظر میکنند. بیایید ابتدا از خواب بیدار شویم و بعد دیگر احتیاج به بحث و گفتگو نخواهد بود. ممکن است که
بفرمایید چگونه ؟ اینجا است که مطالب در این غزل زیبا به کمک ما میاید.
با یاد گیری هنر مردن به شکل اختیاری.
همانطور که بعضی از دوستان اشاره کرده اند، برای انسان دو نوع مرگ
متصور است. مرگ اجباری و مرگ اختیاری.
مرگ اجباری همان مرگی است که برای تمامی موجودات زنده که از سطحی از زندگی به سطح دیگری از زندگی منتقل میشوند، رقم خورده
است. این مرگ را حتی أولیا و أنبیاء هم تجربه میکنند.
مرگ اختیاری تنها مخصوص انسانهایی است که توانایی عبور از موانعی
چون لشکر خواب ، لشکر غم ، لشکر خشم، لشکر شهوت ، لشکر حرص و
طمع ، لشکر وابستگی و در نهایت لشکر منیت( Ego ) را پیدا میکنند.
مرگ عبارت است از خروج نیروی روح از بدن . این نیرو از قسمتهای تحتانی بدن از تک تک سلولها و بافتهای بدن خارج میشود و به سمت بالا
میرود. کسانی که تجربه دیدار یک شخص محتضر را داشته اند میدانند که روح به مرور از انگشتان پا خارج میشود و به سمت بالای بدن حرکت میکند
و در نهایت از دریچه چشم درون ( روزن دل، در دل، چشم دل ) که بین دو ابرو از درون واقع شده است، خارج میشود . اگر شخصی در هنگام خروج
روح چشمش باز باشد بعد از خروج روح اگر کسی چشم او را با دست
نبندد ، این چشم باز میماند و پس از مدتی که عضلات پلک خشک شد، دیگر با دست هم بسته نمیشود.
حالا ممکن است بفرمایید که چگونه باید مردن را تجربه کنیم!!!
جواب شما در دست أنبیاء و أولیا است. انان هر یک در زمان خود با آرائه
یک روش عملی به مریدان خود اموختند که چگونه مرگ اختیاری را تجربه
کنند.این روشها را اصطلاحا در عالم روحانی مراقبه یا مدیتیشن مینامند.
مراقبه پیامبر گرامی اسلام نماز بوده است ، برای همین است که نماز را
ستون دین مینامد. در زمان شمس و مولانا مراقبه رقص سماع بوده است
حضرت حافظ هم به سماع اشاره میکند انجایی که میگوید:
چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش
که دست افشان غزل خوانیم و پا کوبان سر اندازیم
اساتید زنده امروز هم روشهای دیگری به مریدانشان عرضه کرده اند که
در مرحله عملی شباهت زیادی با تکنیکهای قبل دارد با کارایی بیشتر
در این مورد مطلب زیاد است و وقت ضیق. عزیزانی که دوست دارند در در رابطه با این غزل بیشتر بشنوند ، میتوانند به کانال مخصوصی که بر روی تلگرام موجود است با نام:
( گوش به فرمان بزرگان جهان هستی )
مراجعه کنند تا با شرح و تفصیل بیشتری راجع به مباحث روحانی که در
این غزل مطرح شده است بدانند.
لینک این کانال : پیوند به وبگاه بیرونی
با تشکر به امید روشنایی دل و دیده

پامک عزیزی در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۷:۵۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲:

باور بکنید و یا نکنید دختر 2ساله من با این شعر حضرت مولانا و صدای حیرت انگیز همایون شجریان رقص سماع می کند... دوست دارم روزی ویدیو غرق شدن کامل او را در این اثر برای قدردانی از همایون و اهنگساز این اثرجناب ژانو باغومیان به اشتراک بگذارم که بدانند چه دارند و بدان ببالند که هنرشان اتش میزند بر جان و دل و حق است اگر بگوییم "چو ان حال ببینی بگو جل جلالا"

امین در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۵۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۳:

*هخامنشیان ندارد

امین در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۴۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۳:

سلام دوستان ازتون خواهش میکنم که ندونسته حرف نزنید و این موضوع رو بیشتر گنگش نکنید در ضمن آقا ایمان ازتون خواهش دارم ابتدا تاریخ ورود اسلام به ایران و کتاب های تاریخی رو بخونید بعد از خودتون حرف در بیارید اولا حمله اعراب به ایران در زمان یزگرد سوم بود که در دوران ساسانیان چه ربطی به سلسله هخامنشیان داره دوما پر افتخار ترین دوران تاریخی مربوط به هخامنشیان بوده و هرگز به دنبال خون و خونریزی نبودن متاسفانه دارید متعصبانه نظر میدید اینو میتونید حتی تو ویکی پدیا هم مطالعه کنید
در مورد عجمم هم باید بگویم یعنی ایرانی و عرب ها از آن به عنوان غیر عرب یاد میکنند آقا اشکان این چه حرف بی سندیه که میگید معنیش میشه گنگ و لال من بهتون توصیه میکنم تو ویکی پدیا عجم رو سرچ کنی مطالب جالبی گیرتون میاد و در ضمن عجم در بینت معروف سعدی به طور واضحی آشکاره
بسی رنج بردم در این سال سی . عجم زنده کردم بدین پارسی
با همه این تفاسیر واقعا سخته که بفهمیم این ابیات از آثار فردوسیه یا نه
امیدوارم از لحن صحبت من ناراحت نشید

مجتبی طلائیان در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۳۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۶ - حواله کردن مرغ گرفتاری خود را در دام به فعل و مکر و زرق زاهد و جواب زاهد مرغ را:

با درود، من هم به
در کف شیر نر خونخواره ای
غیر تسلیم و رضا کو چاره ای
رای می دهم.

محمد در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰:

این رو هم اضافه کنم که حدیثی که در منابع اهل سنت درباره القای آیات شرک آمیز بر پیامبر توسط شیطان و پذیرفتن این آیات از سوی پیامبر و خواندن آیات توسط پیامبر و شادی و سجده مشرکین آمده معروف به " غرانیق " است . بیت دوم شعر بالا هم اشاره به حدیثی از پیامبر در کتب اهل سنت دارد که پیامبر به عمر می فرماید : شیطان تو را در هیچ جایی نمی بیند مگر آن که از راهی غیر از راه تو می رود . خوب سوال اینجاست که چگونه شیطانی که حتی جرات نزدیک شدن به عمربن خطاب را ندارد یا به قول جناب مولوی با دیدن عمر سرش را به زیر می اندازد ، پیامبر را فریب می دهد ، آیات شرک آمیز را بر پیامبر القا می کند و پیامبر هم آنها را باور کرده و برای مردم می خواند و مشرکین نیز از شنیدن آن خوشحال شده و به سجده می افتند .

سیدمحمد در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۲۰ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد اول » ماجرای اشک:

در پاسخ به جناب منصور عقیلی
کلمه ای که فرمودید "بُوَد" هست. در ضمن "است" با وزن شعر سازگاری ندارد .
با احترام

کمال داودوند در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۳۶ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۷۱۱:

5789

محمدرضا لله‌گانی در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۳۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۲:

در میزان تکامل جناب مولا

nabavar در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۳۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۷:

بابک جان
شنیده‌ام که تو را التماس شعر رهیست
تو کان شهد و نباتی شکر چه می‌خواهی
تا آنجا که من فهم می کنم می گوید :
شنیده ام که در آرزوی مویِ رهروی {نیکویی} هستی
ولی تو که خود بهتر از آن داری به دنبال چه هستی؟
زنده باشی

محمد علی در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۴۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۸:

1-حدیث پنج و چهار ، کنایه به عملکرد عقلگرایانه و حسابگرانه آدمیست؛ یک مشکل و صد هزار مشکل که در مصرع دوم آمده هم نوعی حسابگریست. شاعر پرسش میکند اما با پرسشش بر مخاطب می تازد؛نهیب می زند.در مصرع اول بیت دوم، کلمه ی چنگ ایهام دارد؛ یعنی دو معنی دارد و صنعت ایهام یکی از آرایه های ادبیست؛ طبعا مصرع یاد شده دو معنی پیدا می کند.چنگ، یکی به معنی چنگال دست آدمیست ؛آدمی را به خاک تشبیه کرده؛خاک نماد بی ارزش و بی چیز بودن است می گوید ای ساقی ما همه ی آدمیان خاک هستیم و خاک را چنگ بزن و در مشت خود گیر و بر باد بده این مشت خاک را.
2-آیا تاکنون به بیابان و شن زار رفته اید ؟ تصور کنید در آنجا مشتی خاک برداشته اید و آن را بر باد داده اید . چنگ زدن خاک و بر باد دادن آن نشان از نابودی و پوچیست . این صنعت ادبی تصویر سازی است ( ایماژ ) . کلمه ی باد و تشبیه آدمی به آن ، این تصویر سازی را تکمیل میکند .
و اما معنی دوم چنگ که نوعی ابزار موسیقی است ؛ ( او چنگ برگرفت و در پرده ی عشاق این قصیده آغاز کرد . . . رودکی ؛ یا مولوی : ما چو چنگیم و نوا در ما ز توست ، زاری از ما ، نی ، تو زاری می کنی ) .
چنگ بساز یعنی ، چنگ را برگیر و بنواز که ما همچون خاک بی ارزشیم و عقل و حساب و کتاب را به کناری بنه ؛ ما همچون باد درگذریم ؛ شراب بیاور برایمان تا مست شویم و از خود بیخود ؛ تا این توهم عقلانیت ( حدیث پنج و چهار ) را فراموش کنیم.
3 - براستی کدامین برداشت از"چنگ ساختن" با مفهوم رباعی یادشده متناسب است ؟
در کنار هم آمدن "خاک"، "چنگ" و" باد "،برداشت نخست را به ذهن رهنمون می کند. واژه ی "باده" در مصرع پایانی، چنگ موسیقی و معنی دیگر را تناسبی است؛ در مجلس باده گساری ،ساقی باده پیش می آورد و دیگران باده پیمایی می کنند، چنگ نواخته می شود و حضار بر باد فنا می روند و حساب و کتاب فراموششان می شود(می،خور که ز دل قلت و کثرت ببرد---و اندیشه ی هفتاد و دو ملت ببرد/پرهیز مکن ز کیمیایی که از او، یک جرعه خوری، هزار علت ببرد ؛ خیام ) . هم از این روست که صنعت پیش گفته را ایهام تناسب نامیده اند.

رضا در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۵۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱:

اگر تندبادی برآید زکنج بخاک افکند نارشیده ت٬ رنج کاملا درست است کنج به معنی بیابن میباشد همچنین در زمان فردوسی به ترنج تر٬ نج گفته میشده است

انا الساجد در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۰۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۱:

مصانع به معنای اب انبار است نه به آن شکلی که مااز آب انبار های خودمان در ذهن داریم/ مصانع جمع مصنع از ریشه صنع..به معنی دست ساخته است... و وجود او در بیابان 2 امید به بیابان گردها می دهد اول اینکه از تشنگی هلاک نمی شوند دوم راه را درست آمده اند چرا که مصانع را در کناره ی خطوط اصلی جاده های بیابان و در مسیر رفت و آمد ها درست می کردند...فرق اش با غدیر این است که غدیر به گودال های طبیعی در پهنه ی بیابان گفته می شود /اما مصانع ساخته دست است

۱
۳۱۴۹
۳۱۵۰
۳۱۵۱
۳۱۵۲
۳۱۵۳
۵۵۵۴