ابوحمزه صائب در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۰۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۶۵ - در آمدن حمزه رضی الله عنه در جنگ بی زره:
کلمه هژبر در بیت سوم اشتباها هزبر تایپ شده.
بیت مشهور اول هم انگار حذف شده است
نادر.. در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۳۹ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۲۴۷:
دوست عزیز
در مصرعی که بدان اشاره نموده اید، در کلمه "چیزی" یک هجای بلند جای دو هجای کوتاه را گرفته است که ایراد محسوب نمی شود و متداول است..
اگر به جای این کلمه، به طور مثال کلمه "عملی" قرار گیرد، به لحاظ وزن مشابه سایر مصرعها خواهد شد
جعفر مصباح در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۳۲ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۲:
بغطاق: دستار. عمامه. روسری
یلمه: قبا
جاق: فریاد
شمع چگل: زیباروی ترکستان
کریاس: خلوتکده
مهل: فلز گداخته
یاساق:آیین مغول ها
سوقی: بازاری
رواق: قدح
آیاق: جام
بنطاق: پیشبند
خلوتگه آماق: گوشه چشم
بشماق: نعلین
حسین در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۵۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۲۳ - تشبیه مغفلی کی عمر ضایع کند و وقت مرگ در آن تنگاتنگ توبه و استغفار کردن گیرد به تعزیت داشتن شیعهٔ اهل حلب هر سالی در ایام عاشورا به دروازهٔ انطاکیه و رسیدن غریب شاعر از سفر و پرسیدن کی این غریو چه تعزیه است:
محمد رضا جان
کاش یه نگاهی هم به خودمان کنیم ببینیم چه کسی منجمد است؟
آقای اشکان عقیده ی خودشو بیان کرده و دلیل هم داره
تو هم به جای اهانت ، دلایلت رو بیار
موفق باشی
بابک در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۰۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۸۷:
سلام.این شعر قطعا در مورد خداوند یا امام زمان عج نیست.و در بیت آخر به طور مشخص نام شمس تبریزی آمده است.و اینکه به طور مشخص به روج او اشاره می کند که روح او را یک مرغ عرشی می داند که در خون و خلط و بلغم و صفرا که از ویژگیهای جسم انسان می باشند گرفتار شده است.لطفا در اسعار تامل کنیم
نادر.. در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۷:۴۲ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱:
بر امید هم آوازی شب و روز
طریق گنبد دوار دارم..
نادر.. در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۷:۲۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۶ - رفتن پسران سلطان به حکم آنک الانسان حریص علی ما منع ما بندگی خویش نمودیم ولیکن خوی بد تو بنده ندانست خریدن به سوی آن قلعهٔ ممنوع عنه آن همه وصیتها و اندرزهای پدر را زیر پا نهادند تا در چاه بلا افتادند و میگفتند ایشان را نفوس لوامه الم یاتکم نذیر ایشان میگفتند گریان و پشیمان لوکنا نسمع او نعقل ماکنا فی اصحاب السعیر:
آدما معنی دلبندم بجوی..
جعفر مصباح در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۶:۲۴ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۶:
فتنه ٔ سامریش در دهن شورانگیز
نفس عیسویش در لب شکّرخا بود.
سعدی .
جعفر مصباح در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۶:۲۰ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۶:
شکرخا ست ترا
کمال داودوند در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۲۹ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۷۱۷:
شهادت حضرت علی بن موسی الرضا تسلیت باد
جمع این رباعی از 5913
همایون در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۴۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴۱:
غزل سیاووش
باز هم توصیفی زیبا از شب و بیانی دیگر از شب روان
که سیاووش زیبا و پاک و دلیر و دانا سرور آنان است سوار بر اسب سیاه شب
راز آمیزی با تاریکی سر و کار دارد زیرا به وصال روز میرود
روزی که خود میسازد نه روز خرگوشان و موشان
از این رو است که هر شب با دیشب رقابت دارد و از آن پیشی میگیرد
چون روزی نو را در شکم خود دارد و بادهای نو را در جوش انداخته است
که شب نوردان سر جوش آنرا به چنگ میآورند زیرا خود سازندهٔ آنند و در راه صبح بیدار و
در آغوش شب صدای چاووش روز نو را میشنوند
و خروش و هنجار دف شادی آنان که آگاهی را از دل تاریکی شب عشق و دل و یگانگی و دلداری و وفا بیرون میآورند
بسیار زنده تر و فرا تر از انانی است که با کوشش فراوان اندکی دانش را از چاه تاریک روز بیرون میکشند
دانلود کتاب آمازون در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۴:
بسیار عالی ممنون
مخلص شما در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۲۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۲:
همه نظرها محترم هستند . ولی وقتی واقعا به تاریخ اول بشر تا حالا تو کتابا نگاهی می اندازیم همیشه دروغها را توسط دین به مردم خوراندند و اینطوری مردم را فریب میدادن . کاهنان بت پرست . آتش پرستان . بودایی ها . مسیحیان . و من در دوره عمر خودم چون با هیچ کدوم اینها سر و کار نداشتم به غیر از اطرافیان فعلی و بسیار از اینها هم دروغ نیرنگ و فریب کاری دیدم بنا بر این متاسفانه نمیتونم به تفسیر نامعلوم آقایونی که دین شخصی خودشون را میخان به زور و توسط شعر خیام به ما الهام زوری کنند بپذیرم . و بدون اینکه لحظه ای درنگ کنم مجبورم به دید فارسی اصیل به اصل صحبت جناب خیام دقت کنم نه تفسیر عرفانی بعضی آقایون که مشخص نیست بعدش برامون یه نقشه ای کشیده باشن .
به قول یکی از اساتید دانشگاه در هنگام نصیحت به من : گفتند پسرم هر کسی را دیدی که پیشانیاش جای مهر داشت بلافاصله از او دوری کن چون یه تابلوی بزرگ روی پیشانیش داره که برات یه نقشه مهلک کشیده . مومنان ریاکار نیستند .
جاهای دیدنی ایران در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۲۰ دربارهٔ رضیالدین آرتیمانی » ساقینامه:
سلام و سپاس
به طور اتفاقی با سایت شما آشنا شدم ، در زمینه شعر بسیار زیبا و کامل هست و امیدوارم روز به روز بهتر شود.
با تشکر.
رضا در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴:
گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب
گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب
این غزل گفت وشنودِ عاشق و عشق زمینیست. معشوق حافظ نیز مانندِ خودش رند است و پاسخ های رندانه می دهد.
معنی بیت:
گفتم ای پادشاه خوبرویان برمنِ غریب وبی کس رحم کن گفت: هرکس که به دنبالِ تمنیّات وخواهش های دل ِ خودروان گردد بی تردید راهِ خودرا گم می کند ای بینوای غریب تونیز حق داری که گمگشته و سرگردان شده ای.
به دام زلفِ تو دل مبتلای خویشتن است
بکُش به غمزه که اینش سزای خویشتن است
گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار
خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب
گفتم به معشوق لحظه ای درنگ کن ومرو گفت: من درخانه پرورش یافته وازغم غربت وغریبی چیزی نمی دانم! من چگونه می توانم غم واندوه تو وسایرغریبانی که دردنبال دل راه گم کرده اند را درک کنم؟!
حافظ اندیشه کن ازنازکی خاطریار
بروازدرگهش این ناله وفریادببر
خُفته بر سَنجابِ شاهی نازنینی را چه غم
گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب
سنجاب: حیوانی مثل سمور به رنگ خاکستری، که پوستی قیمتی دار.
سنجاب شاهی: پوستین یا تشکچهای از پوست سنجاب که برای شاهان ساخته شده باشد.
خاره: سنگ سخت، خارا
درادامه ی بیت قبلی:
من نازپروده ای هستم که همیشه درنازونعمت بوده ودرد ورنج غریبی نچشیده ام! من که همیشه سربربالین نرم گذاشته وبر پوستین سنجاب مخصوص پادشاهان آرمیده ام چگونه می توانم وضعیّتِ غریبی مثل تورا که سربرخشت وسنگ خارا می نهی درک کنم؟ ازمن انتظاری نداشته باش که برتو ترحّم کنم!
نگرفت درتوگریه ی حافظ به هیچ روی
حیران آن دلم که کم ازسنگِ خاره نیست
ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناست
خوش فتاد آن خال مُشکین بر رخ رنگین غریب
دراین بیت،غریب ایهام دارد. هم به معنای غریبه وبیگانه وهم باتوجّه به حالتِ "خوش" افتادن ِ خال، به معنیِ شگفت انگیزاست. یعنی استثنائیست هیچ خالی برصورتِ معشوق اینچنین خوش ننشسته است.
ای که درمیان حلقه های گیسویتِ دلهای دلدادگان زیادی جای گرفته وبه بندکشیده شده اند، آن خالِ سیاهِ زیبایت بر روی رنگینِ تو بسی شگفت انگیزوبی مانندنشسته است. درآمیختن سیاهی خال با دیگررنگهای اجزای صورتت مثل لب وگونه و....جالب واستثنائیست.
غریب به معنی غریبه:
آشناها درحلقه های زلفت گرفتاروبه بندکشیده شده اند، امّا این خال سیاهِ بی ارزش و غریبه، دربهترین نقطه ی سیمایت چه زیبا برای خودش جاخوش کرده است!.
خالِ مُشکین که برآن عارض ِ گندم گونست
سِرّ آن دانه که شد رهزن ِ آدم بااوست
مینماید عکس مِی در رنگِ روی مَهوش اَت
همچوبرگِ ارغوان بر صفحه ی نسرین غریب
می نماید: نشان می دهد،منعکس می کند.
مهوش: مانندِ ماه
صورت ماهِ توبس که سپید ونورانیست، عکس باده ای که دردست می گیری درآن می افتد وانعکاس داده می شود مثل این شده که تصویربرگِ گل اَرغوان بر روی صفحه وگلبرگِ نسرین افتاده است، شگفت انگیزاست.
دراینجاتشبیه زیبا ولطیفی صورت گرفته است. اوّل اینکه صورت مهوش ِ یار مثل برگ گل نسرین سپید ولطیف است. دوم اینکه تصویرارغوانی رنگِ شراب برروی یاروگونه هایش همانندِ گل ارغوانیست که برروی گل نسرین افتاده باشد.
آن روزشوق ساغرمِی خرمنم بسوخت
کآتش زروی عارض ِ ساقی درآن گرفت
بس غریب افتاده است آن مور خط گِرد رخت
گر چه نبود در نگارستان خط مشکین غریب
مور: بسیاری ازشارحان مور را مورچه معنی کرده اند وموهای لطیفِ گِرد صورت معشوق را به صف مورچگان تشبیه کرده اند! تصوّرصفِ مورچه، گِرداگِرد صورت کسی، نه تنها شاعرانه نیست بلکه بسیارمشمئزکننده وچندش آوراست! نمی دانم این شارحان چرا چنین برداشتی کرده وبه خودزحمت نداده اند درموردِ "مور" لغتنامه راورقی زده ومعناهای دیگرآن رابررسی کنند تا هم شانِ خودرا زیرسئوال نبرند وهم اشعار نغزوناب حضرت حافظ رااز زیبایی نیاندازند!
به این تفسیری که یکی ازاساتید معروف دانشگاه جناب دکتر....
برداشت فرموده اند توجّه فرمائید:
(موی گرد صورتت حال غریبی دارد، گویی مورچه دور صورتت را گرفته؛ اگر چه در نگارستان وجود خط سیاه تعجبی ندارد.(
هیهات! جناب دکتر! بااین همه مورچه ای که روی صورت معشوق ریخته اید بایدهم حال غریبی داشته باشد!
درلغتنامه ی دهخدا درمعنای "مور" موج زدن وتموّج نیز آمده است. دقیقاً معنای موردِ نظرحافظ همین است.
خط ِ گِرد رخ: موهای لطیفیست که به ویژه درایّام نوجوانی وجوانی،گِرداگِردصورت می روید وبرزیباییِ صورت می افزاید. درنگاهِ حافظ این موها گرداگردِ صورت معشوق موج می زنند. ضمن آنکه با توجّه به مصرع بعدی،موج وانحنایی که درخطّاطی به حروف وکلمات می دهند نیز مدِّ نظرحافظ نکته بین بوده است.
نگارستان: نمایشگاه وکارگاهِ خطاطی ونقّاشی. رخسار معشوق به سببِ همین خطوطِ سیاه رنگ ورنگین بودنِ لب وگونه و.... به نگارستان تشبیه شده است.
دربیتِ پیشین دیدیم که خالِ سیاه درمیانِ رنگهای لب وگونه ی یارغریب افتاده بود. حال دراینجا خطوطِ گِرداگرد صورتِ یار غریب(هم به معنی غریبه وبیگانه ،هم جالب و شگفت آورافتاده است.
معنی بیت: آن موهای ظریف ولطیفی که گِرداگِردِ رخسارت موج می زند بسی خیال انگیز و شگفت آور وغریب افتاده است! گرچه درنمایشگاه ونگارستانها نیز چنین تموّجی باخطوطِ سیاه رنگ وجوددارند وچیزغریبی نیست.
نه تنها دراین بیت بلکه در بسیاری ازغزلها، انحنا وموجِ "خطِّ گِرداگِردِ صورتِ" معشوق،موردِ توجّهِ حافظِ نکته بین بوده است در بیتِ زیر"حُسن"به دایره ای تشبیه شده (گردی صورت) "خال" مرکزاین دایره و"خط" مدار این دایره!
ای روی ماه منظرتو نوبهارحُسن
خال وخطِ تومرکزحُسن ومَدارحُسن
وجالب است که دربیتی دیگر"خط" به جام هلالی تشبیه شده است!
عشق من باخطِ مُشکین توامروزی نیست
دیرگاهیست که زین جام هلالی مستم.
گفتم ای شام غریبان طُرّه یِ شبرنگِ تو
در سحرگاهان حَذر کن چون بنالد این غریب
طرّه:بخشی ازمو که برپیشانی ریزند.طرّه سرّغریبی دارد وهربیننده رامجذوب خودمی کند وبراندام خیلی ها لرزه می افکند.
شبرنگ: مانند شب سیاهرنگ
شام غریبان: درقدیم کسانی که دردیارغربت، سرگردان بودند معمولاً به علّتِ نداشتن امکانات (چراغ وشمع و...) شبهای غم انگیز، وحشتناک وتاریکی درغربت سپری می کردندازهمین رومعروف شده است.
گفتم ای آنکه طرّه ی مشکین تو(ازشدّتِ سیاهی)همانندشام غریبان تاریک است ولرزه براندام آدمی می اندازد! اینقدر سنگدل مباش وبه حالِ عاشقانِ غریب،بی توجّهی مکن، اگر سحرگاهان این مسکینان و غریبان،آه بکشند وناله کنند، ممکن است آتشِ آهشان دامنِ تورافراگیردمواظب باش واز تندخویی پرهیز کن.
البته که آه وناله ی عاشقی مثل حافظِ شیدا وشیفته، هرگزباعث ِ وارد شدن صدمه ای به معشوق
نمی شود.
گرازاین دست مرابی سرو سامان داری
من به آهِ سحرت زلف مشوّش دارم
گفت حافظ آشنایان در مقام حیرتند
دور نبود گر نشیند خسته و مسکین غریب
حیرت:خیرگی، سردرگمی و سرگردانی، حیرت یکی از منازل سیروسلوک نیزهست. حافظ به زیبایی هردومعنی را درهم آمیخته ومضمون زیبایی خلق کرده است.
دورنَبُوَد: بعید نیست
معشوق گفت: ای حافظ چه توقّعی داری؟!هنوز آشنایان (عاشقان قدیمی تر) درمرحله ی سرگردانی وحیرت، سرگشته مانده اند ونتوانسته اند قدمی پیش تر گذاشته ونزدیک من بشوند.!
خیلی دورازانتظاروعجیب نیست، چنانچه غریب و بیگانهای مثل تو،اینچنین وامانده وناتوان در گوشه ای بنشیند وخیره بماند. توراهی طولانی درپیش داری وهنوززوداست!
هرکه خواهدکه چوحافظ نشود سرگردان
دل به خوبان ندهد وازپی ِ ایشان نرود.
همایون در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۲:
فرهنگ جلال دین فرهنگ نوروزی ایرانی است این فرهنگ است که با خرافات و دین سالاری میستیزد
هر چند هر از گاه دین به حمایت حاکمان خود خوانده و برای تقویت پایگاه خود بساط پس مانده خود را بر سرزمین ما میگستراند
همین دین فروشان اند که همواره با عرفای پیش گامی چون جلال دین میستیخته ولی هرگز نتوانسته اند جشن نوروز ما را که بن مایه فرهنگ ماست بر چینند
نو گرائی و اینکه اندیشه خود در رویارویی با هستی هر لحظه نو میشود دست آورد عظیم انسان است که در غرب تازه با آمدن دکارتها و کانتها و هگل و مارکسها از قرن هفده آغاز میشود
نو کردن اندیشه کار اسانی نیست جلال دین آنرا فنا و طلوع و مشرق انسان میداند و هدف عرفان نیز همین فنای انسان است که بی پایان است و هر روز روز نو و اندیشه نو را با خود میآورد
جلال دین عقیده بزرگ تری را مطرح میکند و آن اینست که عالم و جهان هم ثابت نیست و همیشه تغییر میکند چون با نگاه و اندیشه ما بستگی درد
تو مبین جهان ز بیرون که جهان درون دیده است
چوو دو دیده را ببستی ز جهان جهان نماند
شاید این باور را حتی بزرگترین فیزیکدانان ما هم پی نبرده باشند بلکه فکر میکنند جهان ثابت است و کار ما شناسایی آن است و در بدر به دنبال کوانتمها و اتمها و ستارهها و سیاه چالهها و رویدادهای فضایی و یافتن شکل جهان اند و اندیشه را شاخه شاخه کرده اند و هرگز نتوانسته اند به اندیشهای واحد و یکپارچه دست یابند هر چند که که مرزهای دانش را بسیار گسترش داده اند که این خود از دست آوردهای اندیشه است که ذاتا راه نویی را میرود
جلال دین انسان را بر تر از اندیشه میداند و آن جهان ساز بودن اوست
ز اندیشه بگذر چون قضا پیشانه شو پیشانه شو
و این گونه نگرش انسان است که او را زیبا و یوسف میکند و سیاوش
حسن در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۵۸ دربارهٔ خیام » ترانههای خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » هرچه باداباد [۱۰۰-۷۴] » رباعی ۸۶:
به نظرم اگر این شکل بود بهتر بود:
شیخی به زنی فاحشه گفتا پستی
هر لحظه به آغوش دگری پیوستی
گفتا که من آنچه مینمایم هستم
آیا تو چنان که مینمایی هستی؟
ارمین در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۳۲ دربارهٔ ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۵۱ - کل الصیدفی جوفالفرا:
این شعر بر وزن رمل مثمن محذوف است
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
سید ابراهیم جوادی در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۳۶ دربارهٔ سنایی » طریق التحقیق » بخش ۶۷ - وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلّا وارِدُها کانَ علی رَبِّکَ حَتْماً مَقْضیّاً:
پر بارگران گرفتاری
زیر بار گران گرفتاری
ناشناس در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۵۱ دربارهٔ شیخ بهایی » دیوان اشعار » مخمس: