ابراهیم در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، سهشنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۳۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹۵:
مولوی این غزل را به احتمال زیاد از این رباعی ابوسعید ابوالخیر الهام گرفته؛
ای نه دلهٔ ده دله هر ده یله کن
صراف وجود باش و خود را چله کن
یک صبح با خلاص بیا بر در دوست
گر کام تو بر نیامد آنگه گله کن
سینا فاتحی در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، سهشنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۰۱ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۱:
شاید قضیّه طرابلس یا خندق طرابلس اینگونه بوده که عدّه ای از صلیبیان یا همه صلیبیان یا عدّه ای از مسیحیان، عدّه ای از مسلمانان و عدّه ای از یهودیانو اسیر کرده بودن و به زور، به کار یا کارِ سخت، وا می داشتن.
همچنین شاید مطالعه لینکِ
پیوند به وبگاه بیرونی">پیوند به وبگاه بیرونی
که درباره یهود هست، سودمند باشه و شاید مطالبِ موجود در لینکِ
پیوند به وبگاه بیرونی">پیوند به وبگاه بیرونی
درست باشه، چون شاید وب سایتِ ((حوزه)) 1 وب سایتِ دینیِ معتبر باشه.
بنابراین شاید عباراتِ ((اسیر فرنگ)) و ((طویله نامردم)) و ((بیگانگان)) صحیح باشن و شاید عباراتِ ((اسیر فرنگ)) و ((طویله نامردم)) و ((بیگانگان)) مربوط به بدی کردنِ اون صلیبیان یا اون مسیحیان به عدّه ای از مسلمانان و عدّه ای از یهودیان یا بدی کردنِ همه صلیبیان یا عدّه ای از صلیبیان یا عدّه ای از مسیحیان و عدّه ای از یهودیان به عدّه ای از مسلمانان در طول تاریخ یا بدی کردنِ همه صلیبیان یا عدّه ای از صلیبیان یا عدّه ای از مسیحیان و عدّه ای از یهودیان در حقّ اسلام در طول تاریخ باشن.
بعل در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، سهشنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۵۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷:
کاملا واضحه که شعر مصاحبه شیطان با حافظ میباشد.
یکم تفکر و مطالعه بکنید مشاهده میکنید که تنها کتاب مقدس قرآن نیست و نبوده تورات و انجیل هم مقدس هستند و ملک بودن شیطان از تورات ذکر شده.
مشخصا حد و اندازه شیطان در اصول تفکر و تعمل و مرام عشق بیشتر از حد تفکر سطحی دوستانی که خوار شمردن بوده و هست.
استعاره به داستان عرش میباشد مَلَک :فرشته منطقی تر از پادشاه است
Golnar در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، سهشنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۳۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۳۰ - تصدیق کردن استر جوابهای شتر را و اقرار کردن بفضل او بر خود و ازو استعانت خواستن و بدو پناه گرفتن به صدق و نواختن شتر او را و ره نمودن و یاری دادن پدرانه و شاهانه:
تصحیح بر نویس احولا به بر نویس احوال
رضا در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، سهشنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹:
کنون که در چمن آمد گل از عدم به وجود
بنفشه در قدم ِ او نهاد سر به سجود
عَـدم : نیستی ونبودی، زمانی که هستی آفریده نشده بود.
گویا ایّام گل وموسم بهاراست که شاعرصحنه ی خیال انگیزی ازرویش گلها را درپس زمینه ی غزل خویش به سرانگشتان سحرآمیز به تصویرکشیده است.
معنی بیت:
حالیا که به دستِ خالقِ زیبائیها، گل سرخ ازگودال ِ نیستی،نرم نرمک پای به چمنزارگذاشته وشکوفته است.حال که می بینی بنفشه به احترام ِ فرّوشکوه ِ او سر به زیر قدم های اونهاده است....ادامه ی جمله دربیتِ بعد:
بنوش جام ِ صبوحی به نالهی دف و چَنگ
بـبـوس غَبغبِ ساقی به نغمهی نی و عود
تونیزدست بکارشو وغفلت مکن.شرابِ صبوحی که درصبحگاهان می نوشند به آواز چنگ ودف بنوش وبر صورتِ ماهِ ساقی به آواز نغمه وآهنگ نی وعود بوسه زن وبه عیش وشادمانی بپرداز که این موسم پایدارنخواهدماند.
به دور گل منشین بی شراب و شاهد و چنگ
که همچو روز بـقـا هفتهای بـُـوَد مـعـدود
دور: ایهام دارد ا-دوران ،فصل"دورگل" کنایه از بهار است 2- گِرداگِردِگل
شاهد : معشوق زیبارو
روز بـقـا : روز زیستن ، در بعضی نسخهها دور بقا آمده که به معنی مدت عمر و حیات است.
مـعـدود : محدود،قابل شمارش ، انگشت شمار و زودگذر
معنی بیت: زیرک وهوشیارباش وهنگام بهاریابه گِرداگِرد گل، بدونِ شراب و موسیقی وبی حضورِ معشوق منشین که بهار هم مانند عمر آدمی زودگذر است. تا فرصت شادی هست به مستی و شادی بپرداز.
گل بی رخ ِیارخوش نباشد
بی باده بهارخوش نباشد
شد از خروج ریاحین چو آسمان روشـن
زمین به اختر میمون و طالــع مسـعود
ریاحین : جمع ریحان ، گلها
خروج ریاحین : رویشِ گلها
میمون : مبارک ، خجسته ، سعد
طالع : بخت و اقبال
مسعود : خجسته و نیک
معنی بیت:
بارویش ِ گلها وشکوفا شدن ِآنها، زمین همانندِ آسمان روشن شده است. گلها مثل ستارگان چشمک می زنند.
، بدین معنی که با روئیدن گلها ، زمین هم مانند آسمان با داشتن گلها که ستارگان خوشبختی هستند ، روشن شده است .
گلها به ستارگانِ خوشبختی تشبیه شده اند وهمچون آسمان ، زمین نیزبه برکتِ موسم بهار بخت واقبالی خجسته پیداکرده است وتورا به شادی وعیش وعشرت می خواند.
بهار وگل طَرب انگیزگشت وتوبه شکن
به شادی رخ گل بیخ ِ غم زدل برکن
ز دستِ شاهدِ نازک عـذار عیسی دم
شراب نوش و رها کن حدیث عاد و ثـمود
عذار : چهره ، قسمتی از چهره که در آن مو میروید
عیسیدم : جانبخش ، زنده کننده ، گویند که یکی از معجزات حضرت عیسی دمیدن در مردگان و زنده کردن آنان بود.
حدیث : 1- روایت 2- داستان وماجرا عاد : یکی از اقوام قدیم عرب ساکن جزیرهی عربستان که در زمان "هود" می زیستند و چون پیامبری او را نپذیرفتند و از فرمان او سرپیچی کردند ، آنها را نفرین کرد ، پس باد صرصر آنها و کشورشان را نابود کرد.!
ثـمود : یکی از اقوام قدیم عرب که بین شام و حجاز در حدود موصل امروزی زندگی میکردند ، "صالح " از میانشان به پیامبری رسید ، چون از او معجزهای خواستند ، حضرت "صالح" شتری از کوه برایشان بیرون آورد که این شتر برایشان برکت آورد ، اما آن قوم به بهانهی اینکه اگر شتر از آب چشمه بخورد ، آب چشمه کم و خشک میشود دست و پای شتر صالح را بریدند ، پس دچار عذابی وحشتناک شده ونابودشدند!
(امیدواریم کشورهایی مثل آمریکا وانگلیس وروسیه که این همه مرتکبِ جنایت های وحشتناک می شوند بزودی به سرنوشتِ "عاد وثمود" دچارگردند)
معنی بیت:
اکنون که موسم ِبهاراست تافرصت داری، ازدست معشوقِ لطیف چهرهیِ جانبخشی شراب بنوش وخوش باش. ماجرای قوم ِعادثمود رابه کناری نِه. ازآنها صحبت نکن،حیف است که اوقاتمان درحال سپری شدن است فقط به عیش وعشرت بپرداز.
حافظ صمیمانه به ماتوصیه می کند که ازبحث وجَدل های قدیمی ِ بی ثمر ومَلال آورپرهیزکنیم، به جای عاد وثمودازگل وبلبل وبهاربگوئیم وبرغبغب ساقی بوسه زنیم وبامعشوق خوش بگذرانیم. حافظ دراین بیت برهمه چیزشوریده وعصیانگرانه همه چیز را برهم می ریزد تاهمه چیز را دوباره ازنو بنیاد کند. اووقتی مشاهده می کند که مردم برسر چه چیزهایی بیهوده وقتشان راتلف می کنند، احساس مسئولیت می کند،حیفش می آید که زمان ووقتِ مردم برای بیان ِ اینکه عاد وثمود درهزاران سال پیش چه کردند وچه شد صرف شود!
چه جای شکروشکایت زنقش نیک وبداست
چوبرصیفه ی هستی رقم نخواهدماند!
جهان چو خُـلـدِ برین شد به دور سوسن و گل
ولی چه سـود که در وی نـه مـمـکن است خـلـود
خُلدِبرین :بهترین نقطه ی بهشت
خلود : همیشگی وجاودانگی
به برکتِ رویش ِ سوسن و گل سرخ وفرارسیدنِ بهار،جهان همچون بهشت جاویدان شده است ، لیکن چه سود که این وضعیّت پایدارنخواهدماند ورهزنان دی وبهمن بی اَمان به تاراج ِ این سرسبزی خواهندتاخت.
ذخیره ای بنه ازرنگ وبوی فصل ِ بهار
که می رسند زپِی رهزنانِ بهمن ودی
چو گل سـوار شـود بر هـوا سلیمان وار
سحر که مرغ درآید به نغمهی داوود
منظوراز:"سوارشدن گل برهوا به شیوه یِ سلیمان" کنایه از روئیدن ِ گل برشاخه هست. ضمن ِ آنکه تلمیحی نیز به داستان ِتخت ِسلیمانست که برروی هوا حرکت می کرد. "گل سُرخ" نیز دراینجا به مَددِ لطافتِ اندیشه ی حافظ، همچون سلیمان، درعرصه ی چمنزار فرمان روایی می کند وتختِ پادشاهی اش برهوا سوارمی شود وبنفشه به احترامش سربه سجودمی نهد.
تختِ زُمرُد زده ست گل به چمن
راح چون لعل آتشین دریاب
زُمرُد به ضرورتِ وزن بدون ِ تشدید ومیم ساکن خوانده می شود.
سلیمان وار : به شیوهی سلیمان ،
مرغ : بلبل
نغمه : آواز
داوود پدر حضرت سلیمان که صدای خوبی داشته و آوازهای او معروف است.
معنی بیت: آن هنگام که گل(نمادِمعشوق) همچون سلیمان برهوارسوارمی شود، شکوفاشده وبه نسیمی به رقص درمی آید، وصبحگاهان که بلبل (نمادِعاشق) آوازِ خوش ِهمچون آوازداودی سرمی دهد.....ادامه ی جمله دربیتِ بعد:
به باغ تازه کن آیـیـن دیـن زردشـتی
کنون که لاله بر افروخت آتـش نمرود
آیین : رسم ، شیوه،مذهب ودین
آتش ِنمرود : لقب آتشی بزرگ که نمرود فرمانروای بابل برافروخت و ابراهیم را در آن افکند ولی گویندآتش به اَمرخدا مبدّل به گلستان شد.
در این بیت،حافظ خلّاقیّت ِ بی نظیری نشان داده و تشبیهِ بسیارجالبی خَلق کرده است .چمن زار را لاله(نمرود) به آتش کشیده،(همه جاسرخ است) امّا به اراده ی خالق ِ زیبائیها،آتش سردشده وچمن زاربه گلستانی مبدّل شده وگل سرخ(ابراهیم ِچمن زار) نجات یافته است. امّاخلّاقیّت هنوز تمام نشده ودرحال ِ فَوَران واوج گیریست! دراین غزل که بزم پیامبرانست ،عیسی سلیمان وداود ،هود ،صالح وابراهیم حضور دارند جای یک نفرازپیامبران جهانی خالیست!. حافظ که ارادتِ خاصّی نیز به زردشت داشته وهمه جابااحترام قلبی ازاویادکرده، حیفش آمده دراین بَزم ِ روحانی، این انسانِ اندیشه گرا ،صلح دوست وپاک باطن حضورنداشته باشد. بنابراین حافظ چمن زار رابا سُرخی گل ِ لاله به آتش کشیده وبه استقبالِ این پیامبرایرانی ِ نیک پندارنیک گفتار ِ نیک کرداررفته است.
معنی بیت:
اکنون که چمن زاران رالاله به آتش کشیده و دشتی از آتش شکل گرفته است، آئین دین نیاکانمان،دین ِ زرتشتی را زنده کن وبه رسم ِ زردشتیان،گِرداگِردِ این آتش(گلستان) به نوشیدن شراب بپرداز .
حافظ دراین غزل بایادکردن ونام بُردن از تعدادی پیامبر که به صلح دوستی، انسان دوستی وعشق ورزی به انسانیّت وپرهیزازجنگ وجَدل شهرتی جهانی دارند، باشهامت وشجاعتی فیلسوفانه، ارچارچوبِ مرز ومذهب وتعصّب خارج شده وازدیدگاهِ جهان شمول ِ خود پرده برداری می کند. حافظ به هیچ کس وهیچ مَسلک ومذهبی، تعصّبِ خشک نشان نمی دهد وهرجا که کسی ازانسانیّت،مِهرورزی وعشق سخن گوید بااحتراماتِ قلبی اراویادمی کند.
ازآن به دِیرمُغانم عزیزمی دارند
که آتشی که نمیرد همیشه دردل ماست
بخواه جام صـبـوحی به یـادِ آصفِ عـهــد
وزیـر مـلکِ سـلیمان عماد دین مـحـمـود
آصف : پسر برخیا. نام وزیر یا دبیر سلیمان نبی و دانشمندی از بنی اسرائیل ، گویند او آنقدرتوانمندبود که توانست تختِ بلقیس ِ سبا را از دوماهه راهی دور به چشم برهم زدنی به پیشگاه سلیمان آورد و حاضر ساخت .
آعصف لقبیست که در ادبیاتِ ما به وزیران ِ مدیرومدبّرولایق اطلاق میشود.
"ملک سلیمان" درنظرگاه ِ حافظ استعاره از فارس و شیراز است.
عماد دین محمود : عمادالدین محمود وزیر شاه شیخ ابو اسحاق اینجو ازدوستانِ صمیمی وهمدلِ وهمراهِ حافظ بود. حافظ چنانکه درآن دوره معمول بوده،دراین غزل به پاس ِ دوستی واُنس واُلفتی که با وی داشته اسم اورا نیزیادآورشده است. واینگونه یادآوری یک اسم درغزل، دلیل آن نیست که مخاطب کُلّ ِغزل اوبوده است. حافظ بهترازهرکسی می دانست که اگرمُخاطب ِ کُلّ ِ غزل شخص گمنامی چون عمادالدین محمود باشد، عمرغزل ومحبوبیّت ِ غزل نیز به میزان ِ عمر ومحبوبیّتِ عماد یا هرممدوح دیگر خواهدبود وبرای عامه ی مردم، وجالب وخواندنی وبه یادسپردنی نخواهدبود! به همین دلیل حافظ سعی می کرد از سرودن ِ چنین غزل وقصیده های خسته کننده وکسالت بارپرهیزکند وهمانندِ این غزل یک بیت به حرمتِ دوستی،به چنین دوستانی اختصاص دهد.
معنی بیت: در این ایّام وساعاتِ فرح بخش ِ بهاری، شرابِ صبحگاهی را به سلامتی ِ وزیرباکفایت و دانشمندِ شاه ابواسحق ، عماد الدین محمود بنوش وشادمانی کن.
بُـوَد که مجلس حـافــظ به یـُمـن تربـیـتـش
هـر آنچه میطـلـبـدجمله باشدش مـوجـود
بُوَد: سزاواراین چنین است، حقش این است.به این امید
یُمن: خجستگی،مبارکی ومیمنت
حافظ وقتی می بیند ازروی معذوریّت ِ اخلاقی،یابه میل واراده ی قلبی،یابه هردلیلی، شخص محترم وصاحب مَنصبی چون وزیرعماد رامَدح کرده، رندانه فضاسازی نموده وسعی می کند شخص ِ ممدوح را درشرایطی قراردهد که ناگزیرباشد حداقل هدیه ای چشمگیر به شاعردرنظربگیرد. امّاروش ِ حُسن طلبی حافظ منحصربفرد بوده و باهمه ی شاعران تفاوتِ اساسی دارد. درست است که همه ی شاعران ازصاحب منصبان ووزیران وپادشاهان، هدیه وپاداش می گرفتند، لیکن حافظ ازهرکسی به روشی خاص ومتناسب با رابطه ای که با اوداشته درخواست چیزی یا طلبِ هدیه می کرده است.برای مثال،دراینجا مناعتِ طبع حافظ اجازه نمی دهد که حافظ خودراکوچک کرده ومستقیماً ازوزیر چیزی درخواست کند. سخن را طوری پیش می برد که نه تنها به مناعتِ طبعش لطمه ای نخورد بلکه بیشتر سببِ عزّت وسربلندی شود!
معنی بیت:
این حقّ ِ مسلّم ِ حافظ است که به میمنتِ وبرکتِ تربیتی که داشته، آموخته هایی که داشته، هرچه راکه اراده کند، بلادرنگ موجود ودردسترس باشد.! اگرغیرازاین باشد ناحق است. حافظ با اعتماد به نفسی ستودنی، خودرادرجایگاهی می شمارد که درهرمجلسی حضورداشته باشد،هرچه بخواهد می تواند به دست آوردچراکه به درستی تربیت یافته ،آموزش دیده، تحصیل وتحقیق کرده واستحقاق این رایافته که هرچه بخواهد به دست آورد.
برای حافظِ وارسته و آزاده فرق نمی کند که صوفی، زاهد ،عابد یاحتّا شاه بوده باشد اگر به رندان بی حُرمتی کند، اوبی پاسخ نخواهد گذاشت وقطعاً واکنشی درخور خواهدداشت.
شاه اگرجُرعه ی رندان نه به حرمت نوشد
التفاتش به می صافِ مُروق نکنیم
سیاوش در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، سهشنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۷:
با سلام
کاش دوستان به جای صحبت از خوانندهها در مورد خود شعر و تفسیرهای دیگر استادان اهل ادب در مورد این شعر صحبت میکردند
rezasafari در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، سهشنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۰۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹:
اندکی ازخود برآ، عالم سر بام است وبس...
بیدل
بی سواد در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۴۹ دربارهٔ ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹:
هست رازی ازلی در دل شیراز نهان
خرم آن روز که من بر سر آن راز رسم
کمال داودوند در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۳۴ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۷۷:
بنده این رباعی را با دوستان خود به اشتراک گذاشتم وجمع این رباعی از 7735
rezasafari در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۵۹ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹:
این سرت از رشته بس است،آن سر دیگر مگشا...
صحیح است
سعید در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۱۷ دربارهٔ اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴:
سلام کدام درست تر است
مرا با دوست پیمانی قدیمَست
یا
مرا با دوست پیمانی قدیمیست
اروند در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷:
در بیت ششم که بیت بسیار زیبا و مست کننده ایست حافظ میفرماید: دیشب بر یاد همکیشان که همان خراباتیان و ملامیان است به خرابات رفتم که به غمی از دل برکنم و این درد فراق را به فراموشی بسپارم نگو آنجا هم نتوانست درد دل من را تسکین دهد زیرا می که مسکن درد است ناراحت دیدم و پایش را در گل دیدم که بسیار زیبا استفاده شده همانطور که برای عمل آمدن شراب آن را تا نصفه در خاک فرو میبرند
رضا در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۰۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱:
کِی شعر ِ تَر انگیزد؟ خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
غزلی زیبا ، ناب،خوش آهنگ وخلاصه هرچه که باید یک غزل ِ خوب داشته باشد تا ماندگار بماند وروح نوازدلها وفرح فزای جانهاباشد این غزل دارد.
به نظرنگارنده ی این سطور،غزل درپاسخ به شخصی مثلِ شاه شجاع سُروده شده است.چنین به نظرمی رسد که حافظ با بی مهری ِمخاطب روبروشده ومدّتی ارتباط ِ خودرا با مخاطب قطع کرده است. بااین احتمال که تنهاظنّ وگمانی بیش نیست، انتظارمُخاطب پس از مدّتی بسرآمده وجویای حالِ حافظ شده واز وی تقاضای شعر ِآبدار وتازه کرده است. اگراین احتمال درست بوده باشد، شاه شجاع ازکرده ی خویش پشمان شده وبادرخواستِ شعر ازحافظ،قصد دلجویی و آشتی درسرداشته است.
تَر: طروات و تازگی ، ناب ، سلیس و روان ، آبدار
معنی: حقیقت،مطلب وموضوع
معنی بیت:
کِی ،کجا وچگونه شعر ِ آبدار وباطراوت ازخاطری که اندوهگین است تراوش می کند؟ حافظ بااین جمله ی شاعرانه هم اندوه وغمگینی ِ خودرا به اطلّاع مخاطب رسانده وهم درپاسخ به درخواست ِ اوشعری آبدار وباطراوت سروده است! حافظ شاعرتضادّهاست. اواستاد ماهر جمع ضدّین است. ازطرفی می فرماید: ازخاطراندوهناک،شعرآبدار نمی تروَاد، ودرعین ِ حالی که این جمله رابیان می کند غزلی نغز و باطراوت وتازه می سراید! درادامه نیز به منظور اینکه شدّت ِ غمگینی خودرا انعکاس دهد، می فرماید:
ازاین حقیقت، ازاین موضوع،نکته ای سربسته گفتم وجزاین چیزی نیست.اتّفاق خاصی نیافتاده است. غمگینی باعث درسکوت فرو رفتنم شده است. چون خاطرم اندوه زده است شعر با طروات بَرنمی آید!
گویی که مُخاطب سئوال کرده بوده که چه شده دیگر ازآن شعرهای آبدار وناب خبری نیست آیا ازما دلگیرشده ای ، موضوع چیست؟
همین که حافظ دلیلِ سکوتِ خودرا غمناکی اعلام می کند، غیرمستقیم به مخاطب می رساند که من نیز دلتنگِ توهستم، یعنی ناراحتم ازاینکه رابطه امان به سردی گرائید! خیال مکن که من دردورانِ سردیِ رابطه حال وروز خوشی دارم!
نگارنده ازآن جهت تصوّرمی نماید که "شاه شجاع" جویای حال وی شده وحافظ پاسخ خود را بااین غزل داده است که بین این دو رابطه بسیارگرم وصمیمانه بلکه عاشقانه بوده وازحال وهوای این غزل چنین برمی آید که مدّتی این رابطه بادسیسه وتوطئه ی بدبینان واطرافیان قطع شده بوده وحال دوباره هردو به این نتیجه رسیده اند که رابطه ی عاطفی ِ ازهم گسسته شده را دوباره ترمیم کنند.
عشقبازی راتحمّل باید ای دل پای دار
گرمَلالی بودبود وگرخطایی رفت رفت
از لَعلِ تو گر یابم انگشتریِ زنهار
صد ملکِ سلیمانم در زیر نگین باشد
لَعل : سنگی قیمتی،زینتی و سرخرنگ که برای نگین استفاده می کنند. چون قیمتی ،خوشرنگ و به رنگِ لب است درادبیّاتِ ما استعاره از لب است. لبِ لعل
انگشتریِ زنهار :درقدیم گاهی پادشاهان علامت مخصوص و مُهر خودرا بر نگین انگشتری حَک می کردند و وقتی امان نامه ای را با آن انگشتری مُهرمی کردند صاحبِ امان نامه درامان محسوب می شد. اشاره به همان مطلب است. امّا دراینجا مُهر ِ لب بسیارباارزش تراز مُهرپادشاهیست، چراکه مُهرلب در حقیقت گرفتن ِ بوسه ازمخاطب است.
معنی بیت:
ازلبِ سرخ تو اگر بوسه ی ِ مهرآمیزی (امان نامه ای) دریافت کنم وموردِ لطف وعنایتِ توباشم،وضعیّتی فوق العاده پیدا می کنم. بطوریکه گویی فرمانروایِ صدها ملک سلیمان هستم. یعنی جایگاهی همآنندِ سلیمان که انگشتری سحرآمیزداشت به دست می آورم. صاحبِ همه چیز می شوم وکامروا می گردم.
دهان ِ تنگِ شیرینش مگرمُلکِ سلیمانست
که نقش خاتم ِ لعلش جهان زیرنگین دارد.
غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل
شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد
معنی بیت:
خطاب به دل خود ش می فرماید:
ای دل، اگرحسودان وتوطئه گران، دَسیسه هاکردند ورابطه ی میان تو ومعشوق رابه هم زدند، یا زیان وخسارتی به توواردکردند، غمگین واندوهیگین مباش، شاید به ظاهر توضررکردی لیکن این صورتِ کاراست واحتمال دارد چه بسا اگرزاویه ی نگاهِ خودرا عوض کنی ماجرا به سود ونفع توبوده باشد.
اگراحتمالی که دربیت های پیشین متصوّرشدیم قریب به یقین بوده باشد، حافظ به دل ِ خویش دلداری می دهد امّا به گونه ای نیزبه گوش ِ مخاطب می رساند که حسودان رابطه ی مارا به هم زدند ومن درارادتِ به توصادق بودم امّا تواشتباه کردی به حرفِ آنها توّجه نمودی وتحتِ تاثیربدگویی های آنها قرارگرفتی هم خودرا وهم مرارنجاندی.
گربدی گفت حسودیّ ورفیقی رنجید
گوتوخوش باش که ما گوش به احمق نکنیم.
هرکو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
کِلک: قلم
کِلک خیال انگیز : قلم آفرینش ِ نقّاش هستی
" نقشش به حرام " یعنی کسی که زیبائی رانمی فهمد درتاریکی زندگی می کند و زندگانیش بیهوده است هیچ نقشی موثری ندارد، کارش فقط خوردن وخوابیدن است.
صورتگرچین: مجسمّه سازان ونقّاشانِ چینی به ویژه درمینیاتور درقدیم زبانزدِ همگان بودند وشهرتی جهانی داشتند.
معنی بیت:
هرکس که از این نقّاشی ِ خیال انگیز جهان هستی، وازهنرمندی ِقلم زیبا آفرینِ نقّاش کائنات به ذوق وشوق نیاید، زیبائیها رانبیند و درک نکند، اگرچه این شخص،خود نقّاش ومجسمّه ساز چینی بوده باشد،زندگانیش باطل وبیهوده باد.
حافظ جهان بینی ِ جالبی دارد. اوکائنات راهمانندِ نقّاشی ِ سحرانگیز می بیند وعبادت وبندگی را درفهم ِ زیبائیها وتحسین کردن ِ نقّاش هستی می داند. اوبه جای تعظیم کردن،تحسین کردن رامی پسندد. تفاوتِ اساسی وبنیادی ِ نگرش ِ حافظ بازاهد وعابد دقیقاً درهمین نکته هست. اوبا دیدن ِ زیبائیها به زیبای مطلق ونقّاش ِ هستی می اندیشد. اوزیبا می بیند وبه زیبائیها نظرمی افکند(نظربازی) ودرغایت به زیبائی نیز می رسد.
خیزتابرکِلکِ آن نقّاش جان افشان کنیم
کاین همه نقش ِعجب درگردش ِ پرگارداشت.
جام ِمی و خون دل هر یک به کسی دادند
در دایره ی قسمت اوضاع چنین باشد
بعضی ازشارحان بدون شناختِ جهان بینی حافظ، بااستناد به یک یاچندبیت، عجولانه قضاوت کرده واتّهام جبری گری به این اَبَرانسانِ آزادمنش ِ آزاداندیش می زنند ! آنها نمی دانند که حافظ جزدرعالم محبّت،درپشت ِهیچ مرزی منتظرنمی ماند ودرمسیر جُستن ِ حقیقت درهیچ چارچوبی آرام نمی گیرد. اوتابع هیچ عقیده ای جزعشق ورزی نیست وانتسابِ اوبه هرمَسلک وهرفرقه ای جفای نابخشودنی به حافظ است. حافظ نه جبری گرا، نه مسیحی،نه زردشتی، نه مسلمان، نه کافر، نه شافعی، نه سنُّی، نه شیعه ونه هیچ چیز دیگراست.حافظ حافظ است وبس.
معنی بیت:
جام می(نمادِ شادخواری ) رابه یکی وخون ِ دل( نمادِغمخواری) رابه یکی دیگرداده اند. آری این تصمیم خالقِ هستیست. قسمتِ هرکس چیزی شده است واین قانونیست که ازابتدای خلقت بوده است.
حافظ ازاین موضوع ناراحت وگله مند نیست. اوقانونی را متذکّرمی شود که ازآغازهستی به اجراگذاشته شده است. درآغاز خلقت یکی آدم(مرد) ودیگری حوّا(زن) خَلق شده است وهمه چیز برهمین منوال پیش رفته است. مگرمی شد هردو "آدم" (مرد) خَلق می شد!؟ تفاوتهاست که زندگی می آفریند،هیجان وشوق می آفریند وعشق می آفریند. باید یکی سیاه باشد دیگری سپید که دیده شوند. تصوّرکنید همه جارابرف سپیدی فراگرفته باشد درآن میان دو خرسِ سپیدِ برفی رانیزتصوّرکنید که باهمدیگر گلاویزشده وبرروی برفها کشتی می گیرند، آیا دیدن ِ این صحنه هیچ ذوقی در آدم برمی انگیزد؟ آیا اصلن این صحنه دیده می شود؟حتّا تصوّرچنین صحنه ای غیرممکن است؟ پس حق وعدالت دراین است که حتمن یکی سیاه ودیگری سپید باشد، یکی شوخ طبع، دیگری عبوس، یکی شاد،دیگری غمگین،یکی کوچک،دیگری بزرگ، یکی زیبا،دیگری زشت، و.... تابدین وسیله نقّاشی هستی شکل بگیرد. تفاوت ها ورنگ آمیزی وسایه روشن هاست که به نقّاشی جلوه می دهد.
بنابراین حافظ به یک نکته ی بسیاراساسی وبنیادی اشاره دارد وباقاطعیّت می فرماید که غیرازاین ممکن نبود، باید اینگونه همه چیز متمایز ومتفاوت باشد. مگرمی شودهمگان دریک اندازه، یک شکل، یک وزن با یک خُلق وخو، بایک طبع، بایک صدا وبایک خصوصیّات ووو وبوده باشد؟ درآنصورت هیچ چیزخوشآیند نمی بود وقطع یقین دستِ انسان پی چیزی می گشت تا این یکنواختی ویکدستی را برهم زند،ازبنیاد برافکند وتفاوت وتمایزایجادکند. مگرمی شود همه چیز یک رنگ ویک بو ویک نوع می شد؟
تنوّع ،تفاوت وتضاد،پویایی وحرکت آفرین وهیجان بخش است .اگرهمه عاشق می شدند پس نقشِ معشوق راچه کسی بازی می کرد. کارگردان ِ هستی برای هرکس نقشی درنظرگرفته وازهرکس براساس ِ نقشی که دارد،استعدادی که دارد،امکاناتی که دارد، انتظاردارد تا به بهترین وجه ایفای نقش کند واین ازنظرگاهِ حکیمانه ی حافظ عین ِ عدالت است. حافظ درمقابل ِ این شرایط همانندِ خیّام شورش نمی کند بلکه خردمندانه،فیلسوفانه ورندانه آن راقبول کرده وسعی دراین دارد که نقشش را به خوبی ایفاکند ونقشش به حرام وباطل نگردد.
ساقی به چندرنگ مِی اندرپیاله ریخت
این نقش ها نگرکه چه خوش درکدوببست
"کدو" کلّه های ما وباده های رنگارنگ افکار واندیشه های ماست.
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد
در مورد گل و گلاب نیزبعضی از شارحان محترم به خطا رفته وجای گلابِ بازاری وگلِ پرده نشین را اشتباه گرفته اند!
حضرت حافظ می فرماید:
اراده و فرمان خالقِ زیبائیها درموردِ هرکس متفاوت است. تقدیر بر این بوده که گلاب همیشه ودرهمه جا دردسترس باشد. زمستان وبهار ندارد هرکس هروقت اراده کند می تواند گلاب راازبازارتهیّه وازآن استفاده کند. درست است که گلاب عصاره ی گل است،امّا این حاصل دسترنج بشریست وطی فرآیندی به منظوردسترسی ِ راحت تر و بیشترحاصل ودرطول ِ سال موردِ استفاده قرارمی گیرد. درشیشه بودن ِ گلاب به معنی پرده نشینیِ او نیست. اتّفاقاً درشیشه بودن یعنی دربازار ودردسترس بودن است. این گل است که درپرده ی غنچه پنهان است. درنظرگاهِ حافظ گل نماد وسمبل ِ معشوقیست. معشوق همیشه درپرده نهانست. معشوق حافظ هرگز شخصیّتِ بازاری ندارد وپرده پنهانست. ضمن ِ آنکه حافظ خود درهمین بیت سرنخ رمزرا به جویندگان داده است. به خوانش بیت دوباره نظری می افکنیم تاببینیم آنحضرت چه می فرماید:
حافظ ابتدا "گلاب" را مطرح کرده سپس "گل" را. درادامه ودرمصرع دوّم: وان شاهدبازاری وین پرده نشین باشد. چون ابتدای سخن گلاب آمده پس "آن"(که برای اشاره به دورتربکارمی رود) به گلاب که نسبت به گل دورتراست تعلّق دارد و"وین"(که اشاره به نزدیک است)
به گل متعلّق است. برای اطمینان ازاین نظریه به دیوان آنحضرت که رجوع می کنیم، می بینیم که درجای دیگر می فرماید:
به غنچه می زد ومی گفت درسخنرانی
که تنگدل چه نشینی زپرده بیرون آی
پس می بینیم که گل درپرده ی غنچه نهان شده وعاشقانش منتظربیرون آمدنِ گل ازپرده هستند.
یادرجایی دیگرمی فرماید:
چون گل ومِی دَمی ازپرده بردن آی ودرآ
که دگرباره ملاقات نه پیداباشد
به هرصورت منظورحافظ ازبیان این مطلب این است که بسیاری ازمسایل خارج ازاختیار واراده ی ماست. به هرکس نقشی داده شده،باید درآن نقش فرورود وخوب بازی کند. گل نمی تواند ازاین موضوع که چرامن پرده نشین باشم وگلاب بازاری؟ دلگیرشود. حُکم ازلی براین بوده وبایدپذیرفت. قبلن گفته شد که مانمی توانیم ازاینکه چرا پدرومادر من این دونفرهستند ناراحت شویم! دراینجا ماهیچ اختیاری نداریم،حکم ازلی چنین بوده که ماحاصل ازدواج این دونفرباشیم. مابایدسعی کنیم با نقشی که به ماداده اند ارتباط ب قرارکنیم وآن راخوب بازی کنیم.شایدکسی دوست داشته باشد ای کاش به جای خودش ، مثلن فلان کس می بود وشب وروز ازاینکه چرابه جای فلان کس آفریده نشده نق وناله کند! قطعاً این شخص هرکاری کند نمی تواندبه جایِ آن شخص موردِ نظرش بوده باشد. باید به نقش ِ خود توجّه کند وبپذیرد که بسیاری ازامورات رانمی توان تغییر داد.روانشادشریعتی جمله دعاییِ جالبی دراین مورددارد می فرماید:
پروردگارا! به من آرامشی عطا فرما تا بپذیرم آنچه را که نمی توانم تغییر دهم و شهامتی،تا تغییر دهم آنچه را که می توانم و بینشی تا تفاوت این دو را بدانم.
آن نیست که حافظ را رندی بشود از دست
کاین سابقه ی پیشین تا روز پسین باشد
اگرآن احتمالی که درموردِ پیشقدم شدن ِ شاه شجاع برای آشتی که درابتدای غزل متصوّرشدیم درست بوده باشد، بااین حساب،حافظ درپایان ِ غزلی که درپاسخ به اوسروده شده، چراغ سبزی به مخاطب نشان داده وتمایلِ خویش را به ترمیم ِ رابطه ی عاطفی ِ ازهم گُسسته شده اعلام ومی فرماید:
نه اینگونه نیست که حافظ رندی،نظربازی وعاشقی را فراموش کرده و کنار گذاشته باشد. هرگزچنین نبوده است. "رندی ونظربازی" نقشیست که به من داده شده است. تقدیرمن از ازل اینگونه بوده و تا قیام قیامت اینگونه خواهدبود.
ازصباپُرس که ماراهمه شب تادَم صبح
بوی زلفِ توهمان مونس جانست که بود
فرشید در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۵۷ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸:
این غزل شیخ اجل براستی گوهری یگانه و برجسته ای در گنجینه ادبیات فارسی است.
موجود دوپا بروی این کره خاکی میبایست از سه مرحله گذر کرده و تکامل یافته تابه وادی، مکان، مقام ویا هرآنچه چه مایل هستید نام ببرید، وارد شود که بنام آدمیت (آدم شدن) از آن یاد میشود. این چهار مرحله حیوانیت، بشریت، انسانیت و آدمیت است. وقتی که به مقام آدمیت رسیدید فرشتهگان بر شما سجده خواهند کرد.
بیاییم به پیام و مفهوم درونی این غزل زیبا توجه داشته باشیم و از آن مهم تربه آن عمل کنیم. بحث در مورد مقام، مکان، وادی ویا هرچیز دگر، درجا زدن در این مسیر است. این غزل یک نقشه راه در زمینه اخلاق و عمل است که ما را به مدینه فاضله رهنمون است.
لیلا در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۴۳ دربارهٔ ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰:
این شعر رو دوست دارم
چون عزیزی برام خونده که خیلی دوستش دارم و عاشق لحن و صداشم
اروند در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۳۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۰:
حافظ این غزل را در ستایش شیخ ابو اسحاق بعد از گریز از شیراز به اصفهان سروده و با توجه به استفاده رمزی از کلماتی مانند طره ی هندو(موی سیاه) منظور ایشان است و یا پهلو(ایهام به کنار و هم راد مردی و جوانمردی ) که از صفاتی است که به والی شیراز شیخ ابواسحاق میداده.
منبع: حافظ خراباتی،دکتر رکن الدین همایون فرّخ
منصور در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۱۴ دربارهٔ حافظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶:
بین تا بتده و تابنده جناس زیبایی اتفاق افتاده است
شادی در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۵۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴:
متشکرم از شما عزیزان بابت نوشتن پی نوشت برای این شعر بسیار زیبا
ابوالفضل حدادی در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۴۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵۹:
در مورد سرودن این غزل در مناقب العارفین افلاکی [فصل 3 بند 21] این چنین آمده است:
ملک المدرّسین مولانا شمس الدین ملطی رحمة الله علیه، از کِبار یارانِ محرم بود و در انواعِ حِکَم مشارٌ الیه و متفقٌ علیه، روایت کرد که روزی مصحوبِ حضرت مولانا در باغِ جنیدالزمان، معروف الوقت، چلبی حُسام الدین بودیم و حضرت مولانا هر دو پای مبارک خود را در آبِ جوی کرده و معارف میفرمود. همچنان در اثنای کلام به اثنای صفات سلطان الفقرا مولانا شمس الدین تبریزی مشغول گشته، مدحهای بینهایت فرمود و خدمت مقبول الاقطاب بدرالدین ولدِ مدرّس رحمةالله که از اکابرِ کُمَّلِ اصحاب بود، در آن حالت آهی بکرد و گفت: زهی حیف، زهی دریغ. مولانا فرمود که چرا حیف و چه حیف و این حیف برکجاست و موجبِ حیف چیست و حیف در میانِ ما چه کار دارد؟ بدرالدین شرمسار گشته، سرنهاد و گفت: حیفم بر آن بود که خدمت مولانا شمسالدین تبریزی را درنیافتیم و از حضورِ پرنورِ او مستفید و بهرهمند نگشتیم و همهی تاسف و تلهّف بنده بدان سبب بود. همانا که حضرت مولانا ساعتی عظیم خاموش گشته و هیچ نگفت. بعد از آن فرمود که اگر به خدمت مولانا شمسالدین تبریزی، عظَّم اللهُ ذکرَه، نرسیدی، به روان مقدس پدرم، به کسی رسیدی که در هر تای موی او صد هزار شمس تبریزی آونگان است و در ادراکِ سرِّ سرِّ او حیران!
اصحاب شادیها کردند و سماع برخاست و حضرت مولانا این غزل آعاز فرمود:
گفت لبم ناگهان نام گل و گلستان
آمد آن گلعذار کوفت مرا بر دهان
گفت که سلطان منم جان گلستان منم
حضرت چون من شهی وآنگه یاد فلان
الی آخره. و گویند که قُربِ چهل روز چلبی بدرالدین رنجور و مهجور خفته بود، مستغفر گشته، صحت یافت، باز به عنایت مخصوص شیخ مشرف شد.
کرمانشاهی در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، سهشنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۳۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۳۷ - حکایت مارگیر کی اژدهای فسرده را مرده پنداشت در ریسمانهاش پیچید و آورد به بغداد: