رضا در ۷ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۷:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸:
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
که هرچه برسرما میرود ارادت اوست
ارادت: دوستی ازروی اخلاص ومیل قلبی،محبّت ومهرورزی
سرارادت: سری که سرشار ازعشق ومحبّت است
حضرت: پیشگاه، مَحضر.
حضرت دوست: معشوق ازلی وابدی (خداوند بی همتا)
معنی بیت: سرِسرشار ازمحبّت ودلدادگی خودرابرخاکِ بارگاهِ حضرت دوست نهاده ایم. جزخیال عشق ومحبّت، فکری دیگری درسرما وجود ندارد. راه ورود افکارِ غیرازارادتِ دوست رابسته ایم، وجزاندیشه ی سودای عشق اورا راه نمی دهیم ونمی پروریم.
ماقصّه ی سکندرودارا نخوانده ایم
ازما بجزحکایت مِهر و وفامپرس
نظیردوست ندیدم اگرچه ازمَه ومِهر
نهادم آینهها در مقابل رخ دوست
ازمه ومهر آئینه نهادم: یعنی اینکه ماه وخورشید رامثل آئینه دربرابرمعشوق ازلی نهادم تا عکس روی اورامنعکس کنند امّانشد. ماه وخورشیدنیز نتوانستند ظرافت،زیبایی ولطافتِ رخساردوست را نشان دهند. برای نمایاندن جادوی عشوه ونازجمال معشوق قابلیّت ویژه ای لازمست. شعور ودرک واشتیاق لازمست که خداوندآنرا به انسان عطانموده است.
معنی بیت: تمام زوایای هستی راجستجوکردم همانندی برای محبوب (خداوندیکتا) پیدانکردم. اگرچه به تصوّر اینکه ماه و خورشید می توانند نمایی ازرخساردوست رابتابانند،همچون آئینه ای درمقابل دوست گرفتم، لیکن دریافتم که هیچ آئینه ای نمی تواندآن همه لطافت وزیبایی را انتقال وانعکاس دهد.(تنها انسانها که عشق رامی فهمند و قایلیّتِ عشق ورزی رادارند می توانند تصویری ازدوست را نشان دهند. دل انسانها درصورت صیقل خوردن مبدّل به آینه ای می شود که می توان روی جانان رامشاهد کرد.)
روی جانان طلبی آینه راقابل ساز
ورنه ازهرگزگل ونسرین ندمد زآهن ورُوی
صبا ز حال ِ دل تنگ ِ ما چه شرح دهد
که چون شکنج ورقهای غنچه توبرتوست
شکنج: لا به لا، پیچ و تاب، چین و شکنج
بادصبا همان رابط میان عاشق ومعشوق است. درفرهنگ وادبیّات عاشقانه، صباازحال وروزعاشقان خبرهایی به معشوق می برد واوراآگاه می سازد. دراینجا دلِ عاشقِ حافظ، آنقدر تنگ شده و آنقدرهمچون غنچه فروبستگی و فشردگی دارد که به عقیده ی حافظ، صبا نخواهد توانست به عمق ِ فشردگی وبستگی نفوذکرده و میزان دلتنگی ِ اورا به معشوق برساند.
غنچه ای که هنوزشکفته نشده، بدان سبب است که ورق های آن محکم به هم چسبیده وصبا نمی تواند دراین تنگنایِ تودرتونفوذ کند واوراشکوفا سازد. امّا غنچه ای که رسیده وورق های آن ازهم جداشده باشد، بادصبا نیزبه آسانی می تواند بندِ قبای غنچه را گشوده واوراشکوفا ومبدّل به گلی زیبا کند.
معنی بیت: صبا ازانتقال پریشانحالی ودلتنگی ِ من به معشوق عاجزوناتوان است. دل من همانندِ ورق های غنچه تودرتو وفروبسته است، امیدی نیست که صبا بتواند به آسانی درآن نفوذکرده و شرحی ازگِرهِ کورکار مرابرای معشوق ببرد.
نگشاید دلم چو غنچه اگر
ساغری ازلَبش نبوید باز
نه من سبوکش این دیر رندسوزم و بس
بساسراکه دراین کارخانه سنگ وسبوست
سبو: کوزه ی سفالی که درآن شراب بریزند. شراب ازخُم به سبو وازسبو به صُراحی ودرنهایت به پیاله منتقل می گردد تا مصرف شود.
سبوکش: کسی که سبوبردوش گذاشته وآن راحمل می کند.
دیر:آتشکده، عبادتگاه زردشتیان، دیرمُغان، دنیا به دیری تشبیه شده است.
رند: آنکه دربندِ اعتقادات نمی ماند ومرغ اندیشه راپروازمی دهدتاازسقف باورها عبورکرده ودر آسمانِ لایتناهی به پروازدرآید.آزاد ورهادرمرزکُفرودین، بی قید وبند ووارسته
رند سوز: دنیایی که فضای بسته ای دارد(اشاره به فضای بسته واختناق جامعه) فضایی که رندان نمی توانند به راحتی درآن نفس بکشند.
بسا سرا که: بسیارسرها که
کارخانه: کنایه ازدنیا
سنگ وسبو : کنایه ازشکنندگی،چنانکه سنگی سبویی رابه راحتی می شکند.
معنی بیت: نه تنها من دراین دنیای وانفسا که رندی جُرم محسوب می گردد مخفیانه سبو بردوش هستم ورنج ومرارتِ این فضای بسته را تحمّل می کنم، سنگِ ملامت ها می خورم ودرشعله های آتش کینه توزان می سوزم! چه بسیاررندانی که دراین کارخانه (دنیا) همانندِ من،سنگ خورده، دلشکسته وجان سوخته اند! حکایتِ ما رندان، همان حکایتِ سنگ وسبوست(رندان، سبو وتندرویان به مثابهِ سنگ هستند) دراین فضای بسته واختناق رندان کامروانیستند.
بهریک جُرعه که آزارکسَ اَش درپی نیست
زحمتی می کشم ازمردم نادان که مپرس!
مگر تو شانه زدی زلف عَنبرافشان را
که بادغالیه سا گشت وخاک عنبربوست
مگر: شاید
عنبر: مادهای خوشبو و خاکستریرنگ که در معده یا روده ی عنبرماهی تولید و روی آب دریا جمع میشود. گاهی خود ماهی را صید میکنند و آن ماده را از شکمش بیرون میآورند.
زلف عنبرافشان: زلفی که بوی خوش می پراکند.
غالیه: ترکیبی از مُشک و عنبر و مواد معطّر سیاه رنگ که برای رنگ و معطر کردن مو به کار میرود و بسیارخوشبو است.
غالیهسا: همانندِ غالیه،تولیدکننده ی غالیه، بوی خوشساز، پراکننده بوی خوش.
معنی بیت: ای معشوق وای حبیب، شاید توزلفِ معطّر خویش راشانه زدی که باد وخاک اینچنین روح بخش وخوشبوشده اند.
به بوی زلف ورُختمی روند ومی آیند
صبا به غالیه سایی وگل به جلوه گری
نثارروی توهربرگ گل که درچمن است
فدای قدّ توهرسَروبُن که بر لب جوست
نثار: تقدیم، پیشکش
سروبُن: درخت سرو
معنی بیت:خطاب به معشوق است. هربرگِ گُلی که درگلشن وباغ وچمن می روید تقدیم محضر وپیشگاهِ تو وهردرخت سرو که برلب جویباران می رُویدفدای قدوقامتِ والای توباد.
هرسرو که درچمن به روید
درخدمتِ قامتت نگون باد
زبانِ ناطقه دروصفِ شوق نالان است
چه جای کِلک بُریده زبان بیهده گوست
وصف: بیان کردن
زبان ناطقه: زبانی که نطق می کند سخن می گوید.
کِلک: قلم
بُریده: هم اشاره به نوک قلم خوشنویسی دارد که به اصطلاح قط می زنند یعنی نوک قلم رامی چینند ومی بُرند. هم اشاره به اینکه باقلم خوشنویسی نمی توان پشت سرهم نوشت وباید نویسنده برای نوشتن یک کلمه چندین بارقلم را متوقّف کند، مُرکّب بردارد ودوباره به نوشتن ادامه دهد. بنابراین درحقیقت قلم بُریده بُریده حرف می زند.
بیهُده گو: بیهوده گوی. قلم درمقایسه با زبان بیهوده است. ازآن سبب که با سخن گفتن به وسیله ی زبان، راحت ترمی توان موضوعی راشرح داد تا بانوشتن. "نوشتن" سخت است قواعد دست وپاگیری دارد ولی درسخن گفتن، آدمی آزادتراست وراحت ترمی تواند زوایای یک موضوع راشرح دهد. چه بسیارند کسانی که خوب حرف می زنند ولی نویسندگان خوب نیستند! اگرازآنها خواسته شودهمان حرفها رامکتوب کنند عاجزوناتوان می گردند ونمی توانندتمام حرفهای خودرا بنویسند. ازاین رو نوشتن درقیاس باسخن گفتن ،سخت وآزارنده تراست ومیدان مانور وعمل محدودتر.
معنی بیت: زبان وسخن گفتن به رغم آنکه بسیارراحت تراست ومیدان عمل وسیعی دارد درشرحِ اشتیاقِ عاشق وبیانِ چگونگی ِکشش قلبی عاجز وناتوان است چه رسد به اینکه کسی بخواهد باقلم ونوشتن ِ نظم یانثراین کارراانجام دهد و "شوقِ عاشقی" را توصیف کند! به عبارت دیگر حافظ می فرماید من نیزدر تشریح وتوصیف سِرّعاشقی ناتوانم! قلم راآن زبان نبود که سِرّعشق گویدباز
ورای حدِّ تقریراست شرح آرزومندی
هیچکس نه بازبان ونه باقلم نمی تواند به درستی حالاتِ شگفت آور وغریبِ عاشقانه راتشریح کند باید عاشق باشی تابدانی که عاشق چه می کِشد. روانشاداستادشهریاردلسوخته دراین باره خطاب به معشوق غزل بسیارزیبا وسوزناکی دارد.مروراین غزل خالی از لطف نیست می فرماید:
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم
با عقل آبِ عشق به یک جو نمی رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست وسیل اشک به خون شسته بالشم
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم
خَلقم به رویِ زرد بخندند و باک نیست
شاهد شو ای شرار محبّت که بی غشم
باور مکن که طعنه ی طوفان روزگار
جز درهوای زلف تو دارد مُشوّشم
سَروی شدم به دولت آزادگی که سر
با کس فرو نیاوَرد این طبعِ سرکشم
دارم چو شمع سِرّ غمش بر سر زبان
لب میگزد چوغنچه ی خندان که خامشم
هر شب چوماهتاب به بالین من بتاب
ای آفتاب دلکش و ماه پری وَشم
لب بر لبم بِنه بنوازش دمی چونی
تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم
ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار
این کارتُست من همه جورتو می کشم
رُخ تو در دلم آمد مُراد خواهم یافت
چراکه حال نکودرقفای فال نکوست
فال: پیشبینی خوشبینانه
مراد یافتن: کامروا شدن
معنی بیت: تصویرِرُخسارتودردلم نقش بسته،برهمین اساس اطمینان دارم که کامیاب وکامروا خواهم شد. چراکه فال نیکو پیش درآمد ومقدّمه ی احوالاتِ خوش ونیک بختیست.
به ناامیدی ازاین در مرو بزن فالی
بُوَد که قرعه ی دولت بنام ما افتد
نه این زمان دل حافظ درآتش هوس است
که داغدار ازل همچو لاله یِ خودروست
لاله ی خودرو: شقایق،لاله ای که خود رواست ودرباغ وچمن وصحرا خودبخود رویش می کند. شقایق گلی به شکل جام وپیاله هست وسطِ این پیاله یک لکه ی سیاهیست، مثل اینکه داخل آن شراب ریخته شده باشد. حافظ خوش ذوق این سیاهی را به داغ دل تشبیه کرده است، داغی که دردلِ (وسط) پیاله نقش بسته است. حالا شاعر داغ دل خودرا به این داغ لاله تشبیه می کند ازاین رو که هردو ازلیست، یعنی بعداً ایجادنشده ، هردو ازابتدا ی خلقت و بدنیا آمدن بوده اند.
معنی بیت: نه اینکه در این زمانه دلِ حافظ ازآتش اشتیاق شروع به سوزش کرده باشد نه....حافظ از روز اَزل واززمانی که متولّدشده وبه این دنیاقدم گذاشته با داغ ِ عشق به معشوق زاده شده است.همانگونه که لاله ی صحرایی با داغی بردل رویش می کند.
ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده ای
ما آن شقایقیم که با داغ زاده ایم
اشاره به این مطلب دارد که آدمی به لطفِ آفریدگارباقابلیّتِ عشق ورزی آفریده می شود واصلاً برای همین منظوربه دنیا قدم گذاشته است.
نظام هستی بر اساس مهر و محبّت خدا به انسان بوجود آمده وانسان نیزمتقابلاً به عشق ِاوپاسخ مثبت داده ومبتلا به دردِ عاشقی شده است، دردی که جگرسوزدوایی دارد. این داغی که حافظ ازآن سخن می گوید مربوط به همین درداست.
اگرعشق و محبّت نبود نه خورشید وماه طلوع می کردند ونه نه غروبی بود.نه بهاری بود ونه پائیزی. نه جنگلی نه آبشاری نه امواج زیبای دریایی به چشم میخورد و نه ستارگان در آسمان چشمک میزدند. اگرنبود عشق ومحبّت ودلدادگی، شوریدگان ورندان وعاشقان نیز بدنیا نمی آمدند،غزلی سروده نمی شد وکوهی به تیشه ی اشتیاق شکافته نمی گردید. اگرنبودمحبّت ، ذوق و هنرنیزنبود واین همه نقش های اعجاب انگیز رقم نمی خورد . زندگی با عشق و محبّت آغاز شده و جلوه های رنگارنگِ جمال معشوق اَزلی در تمام هستی پدیدارشده است. آدمیان نیز به عنوان بخش مهمّی ازاین نظام هستی، با عشق متولّد می شوند وپس ازسپری کردن یک دوره ی دلدادگی، درنهایت به اقیانوسِ هستی و ابدیّت می پیوندند.
ره رومنزل عشقیم وزسرحدِّ عدم
تابه اقلیم وجوداین همه راه آمده ایم
مهسا در ۷ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۶:۴۰ دربارهٔ حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۶:
با سلام. میشه لطفا معنی بیت آخر رو توضیح بدید?
محمد رضا شریعت در ۷ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۲۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶۵:
با همگان پلاس با همچو منی پلاس کم !
اینجا پلاس به معنای جامه نمی تواند باشد بلکه پلاس به مفهوم نشستن راحت در بزمی ؛ مجلسی؛ هم پیاله شدن ؛ و بی غل وغش بودن است . به این مفهوم که با همگان می نشینی و در بزمشان شرکت می کنی اما با همچو منی که(که بسیار به هم نزدیکتریم از لحاظ روحی) کمتر هم پلاس می شوی ؟!
حسین در ۷ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۵۷ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:
با سلام و احترام
شش در عشق مراحل شش گانه عشق را بیان میکند که کسی که در خوان هفتم قرار دارد آن را طراحی کرده.و اکنون که ششدر بسته شده اشاره به نشدن و قابل طی نبودن این هفت وادی عشق برای شاعر دارد.
با درود به همه همرهان شعر
بهار در ۷ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۴۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰۹:
استاد شهرامناظری در آلبوم رقصانه بی نظیر اجرا کرده.از دست ندهید
مهسا در ۷ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۲۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۹:
سلام. میخواستم بدونم معنی کلاه در بیت اول میتونه تاج باشه؟ در واژه یاب و باقی جستجوهام معنی کلمه «کلاه» به تنهایی، معنی تاج نمیداد. ممنون میشم بهم بگید.
همایون در ۷ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۲۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۰:
شهاب دین سهروردی با کمک گرفتن از نور و فلسفه اشراق دو جهان دیدنی و نا دیدنی را به هم پیوند میزند
و ملا صدرا نیز با حرکت جوهری میان جسم و روح ارتباط پدید میآورد
برای جلال دین وجود شمس دین است که دو جهان را یکی میکند و دویی از میان بر میخیزد و این را بارها گفته است
خسرو جان شمس دین مفخر تبریزیان
در دو جهان همچو او شاه خوش آیین که راست
این حقیقیترین و واقعیترین صورت وحدت و یگانگی در هستی است که انسان محل این پیوستگی است
بر سر منشور عشق جسم چو طغرای ماست
این باور و این پیدائی در نهانی دو کون و دو جهان پیدا نمیشد اگر کالایی چون شمس در بازار ما آدمیان یافت نمیشد و جلال دینی نمیبود که این کالا را بر گزیند و فریاد بر آورد که:
اول و پایان راه از اثر پای ماست
جالب این است که آنان که عقیدهای به دو جهان ندارند و فقط به دنبال کشف جهان مادی هستند به دو جهان ذره و موج رسیدند و آنان که به جهان باور دارند کوشش میکندند این دو را در جایی به هم پیوند زنند حتی اگر آنجا بهشت باشد
کمال داودوند در ۷ سال و ۷ ماه قبل، سهشنبه ۲۶ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۵۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۲:
4596
همایون در ۷ سال و ۷ ماه قبل، سهشنبه ۲۶ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۱:
این غزل را اگر با غزل زیر مقایسه کنیم که میگوید :
ای ساقی جان پر کن آن ساغر پیشین را
با احتیاط میتوان گفت این غزل پس از شمس است و آن دیگری پیش از آن سروده شده است
اینجا شاه رو نمایی میکند و ماه وجود از ابر تن بیرون آمده است و باده گگون و دسته گل و نسرین بکار میآیند چون وصال تنگ و نزدیک است
ساغرها پیاپی خالی میشوند و هر لحظه شادیای از راه میرسد و آیینی نو میآورد
چون خسرو جان شمس دین که پادشه هر دو جهان است پیدا شده است و یگانگی در جان انسان پدید آمده است دیگر صحبت دویی نیست
همایون در ۷ سال و ۷ ماه قبل، سهشنبه ۲۶ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۱۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱:
با احتیاط میتوان این را از غزلهای ابتدایی و پیش از شمس شمرد
هر چند دو مصرع زیبا دارد
این حالت اگر باشد اغلب به سحر باشد
رستم چه کند در صف دسته گل و نسرین را
ساغر پیشین و امت یاسین و امت عیسی و باده انگوری ترکیبات کمیاب در غزلهای آتشین اند و اغلب در غزلهای معمولی ابتدایی آماده است
جایی میگوید
سوره یاسین بسی خواندم از عشق و ذوق
زان که مرا خوانده بود سوره یاسین من
و جایی دیگر
جان ویسند و رامین سخت شیرین شیرین
مفخر آل یاسین وز خدا ارمغانی
اما در جایی دیگر چنین میسراید
گویند بخوان یاسین تا عشق شود تسکین
جانی که به لب آمد چه سود ز یاسینی
میلاد قیصری در ۷ سال و ۷ ماه قبل، سهشنبه ۲۶ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۰۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴۰:
با سلام
این شعر از زبان خالق نقل شده و مخاطبش انسان است.
احمدرضا در ۷ سال و ۷ ماه قبل، سهشنبه ۲۶ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۲۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶:
حضرت حافظ این شعر را در جواب به حضرت مولانا گفته.منظور شمس تبریزی است
خاک نماد جسم انسان است و مولانا توسط شمس به کیمیا تبدیل شد و صوفی شد
حافظ تو سن بالا به این مهم دست یافت
واسه همین آرزو میکنه شخصی مثل شمس پیدا بشه و اون رو هم تبدیل به کیمیا کنه
هیچ ربطی هم به شاه نعمت اله ولی بزرگوار نداره
معصومه در ۷ سال و ۷ ماه قبل، سهشنبه ۲۶ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۱۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۹:
بسیار عالی و زیبا معنی کردید اقای علی ساقی، واقعا سپاسگزارم
علی رجبی در ۷ سال و ۷ ماه قبل، سهشنبه ۲۶ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۱۴ دربارهٔ اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۰ - در ستایش شاه بودلف گوید:
بیت هشتم اینگونه نگارش خوانش را راحت تر میکند
به "فر اش" توان رفت بر مشتری
بیت چهل و دو اشتباه تایپی
کند باز "قندیل" رهبان به روم
بیت شصت و دوم مصرع دوم اشتباه تایپی
"نه" بر هیچ مهمان درش بسته شد
علی سلطانی آذر در ۷ سال و ۷ ماه قبل، سهشنبه ۲۶ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹۸:
ور بسکلم نظر را.
بُسُکلم که از فعل سُکلیدن (سُکلیدن تار، رشمه، ریسپان) برآمده است، درست است. این فعل تا کنون هم در زبان دری گفتاری افغانستان رایج است.
شفیعی کدکنی : بُسُکلم= بگسلم دانسته .از گسلیدن به معنی گسیختن. آنوقت به معنی نظر بر دارم میشود .
لیکن بنظرم از سکلیدن باشد یعنی چشم بدوزم ( علی سلطانی آذر )
ر.غ در ۷ سال و ۷ ماه قبل، سهشنبه ۲۶ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۳۳ دربارهٔ ناصرخسرو » سفرنامه » بخش ۴۰ - اسکندریه و منارهٔ آن:
سلام لطفا تصحیح شد: ایشانبرود -
ایشان برود
علی رجبی در ۷ سال و ۷ ماه قبل، سهشنبه ۲۶ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۰۱ دربارهٔ اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۸ - در صفت جان و تن گوید:
بیت سوم
پدیدارِ بیداری و زندگی
علی رجبی در ۷ سال و ۷ ماه قبل، سهشنبه ۲۶ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۱۴ دربارهٔ اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۶ - در صفت طبایع چهارگانه گوید:
بیت سوم غلط املایی
"چهارند" لیکن همی زین چهار
بیت ششم قافیه ها شکل صحیح بصورت زیر باید باشد
ره روزی از آسمان "اندروست"
ولیکن زمین راه او را "دروست"
بیت نوزدهم مصرع دوم
واقعا نمیدونم این "ط" چیست ولی اگر منظور "تا" بوده باشه که با زیرکی فراوان در شعر جا گذاشته شده
ولی چیزی که در وزن مورد استفاده قرار میگیره خوانش هست پس این "ط" در خوانش هجای بلند میشه و اشتباه است...
بیت بیست و هفتم مصرع اول اشتباه تایپی
زمین را به "بخشندگی" یار نیست
بیت سی ام اشتباه تایپی
تشدید باید روی حرف "ر" قرار گیرد
نه هرگز خوشهاش "برِّد" ز هم
و همینطور مصرع دوم از نظر وزن مشکل داره
بهتره این استفاده بشه
نه مهمان او گرد انبود کم
نه مهمان او گردد انبوه کم
بیت سی و نهم
شکل صحیح
یکی زر "بِفَت اش" ، دهد خسروی
عبدالله جهانسری در ۷ سال و ۷ ماه قبل، سهشنبه ۲۶ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳۶:
استاد محمدرضا لطفی این شعر را در دستگاه چهارگاه خوانده اند...اجرای کلن.
محسن در ۷ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۷:۵۳ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۲: