گنجور

حاشیه‌ها

هیچ در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۳۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۶:

با سلام خدمت دوستان
من با کمال احترام با جناب همایون مخالف هستم.
چرا که کامل ترین و بزرگ ترین ابزار که ما در اختیار داریم عقل است. و همین ما را بس.
و حضرت مولانا همیشه به فکر کردن و اندیشیدن سفارش کردند. و اگر انسان بتواند به عقل و مغز خود کامل دست پیدا کند میتواند تمام هستی را جابجا.
و بقول‌ سعدی بزرگوار
رسد ادمی به جایی که بجز خدا نبیند
ببین تا چه حد است طیران ادمیت.
اینها شدنی نیست جز با همین عقل بزرگ.
شاد باشید.

 

علی در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۵۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۷:

لطفا تصحیح شود:
مرا آرزو بد که در بسترست
به
مرا آرزو بد که در بسترت

 

علی در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۲۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۵:

یک بیت جا افتاده. بعد از:
میان سپه دید سهراب را /// چو می لعل کرده به خون آب را
باید این بیت بیاید:
سر نیزه پرخون و خستان و دست/// تو گفتی ز نخجیر گشتست مست

 

علی در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۰۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۵:

لطفا تضحیح شود:
دمان باد پایان و گردان دژم
دمان بادپایان و گردان دژم

 

علی در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۵۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۵:

لطفا تصحیح شود:
به کوتاه نیزه همی بافتند
به
به کوتاه نیزه همی باختند

 

علی در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۵۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۴:

لطفا تصحیح شود:
نگه کرد رستم بدان سرافراز
به
نگه کرد رستم بدان سرفراز

 

علی در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۵۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۴:

لطفا تصحیح شود:
چو من با تو باشم بورد بس
به
چو من با تو باشم بآورد بس

 

همایون ویسی شیخ رباط در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۳۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰:

خرما دور وصالی و خوشا درد دلی
که به معشوق توان گفت و مجالش دارند

 

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۲۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱:

رضا ساقی گرامی
از خدا و خودت برای دل نوشته های حافظانه و بی غل و غش ات از ته دل سپاسگزارم.
باشد که همین را برای دیگر شعرای فاخر انجام دهید.
زندگی دراز و شادی ات جاودان.

 

سید در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۵۵ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۰۳:

با سلام
واقعا این اشعار بسیار پر مضمون هستند برای اهل دل
و جناب صائب تبریز خود جواب آقا محسن رو داده
یاران تلاش تازگی لفظ می‌کنند
صائب تلاش معنی بیگانه می‌کند

 

همایون ویسی شیخ رباط در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۱۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲:

تا غمی پنهان نباشد رقتی پیدا نگردد....
درد بر روان سعدی

 

تماشاگه راز در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۸:

معانی لغات غزل (358)
کران : حدّ و مرز، انتها .
به تَرکِ خدمت پیر مغان … : خدمت پیر مغان را ترک …
مصلحت : خیر، صلاح .
آفتاب قدح : ( اضافه تشبیهی ) قدح یعنی کاسه بزرگ شراب با آفتاب تشبیه شده .
ارتفاع : بلندی، بهره برداری از محصول، در اصطلاح نجوم به مقدار اوج کواکب از افق تا سمت الرأس گویند که حداکثر آن 90 درجه است .
طالع : در اصطلاح نجوم وضعیّـت منطقة البروج و ستاره یی که در آن لحظه و وضعیت طلوع می کند اگر منطبق با لحظه ولادت کسی باشد کیفیت طالع سعد یا نحس بودن طلوع آن ستاره را طالع آن مولود گویند.
طالع وقت آنچنان نمی بینم : وقت را مناسب نمی بینم .
با خود دار : به همراه خود داشته باش .
مشایخ : بزرگان، پیرمردان قوم، مُرشدان .
دو آینه : کنایه از دو چشم .
عیان : آشکارا .
خمار : ملالت و دردسر پس از صرف شراب و مستی سنگین .
مویِ میان : 1. موی رسیده تا کمر ، 2. کمر باریک مانند مو .
سفینه : کشتی، دیوان شعر .
من و سفینه : من با سفینه ( واو تخصیصی ) .
بضاعت : سرمایه، مال، مکنت .
سخن دُرفشان : سخن بلیغ، سخن گهربار و با ارزش .
معانی ابیات غزل ( 358)
1) برای غم و اندوه روزگار که هیچ حد و مرز و پایانی ندارد به غیر از شراب ارغوانی رنگ، چاره یی نمیشناسم .
2) من دست از خدمتگزاری موبد پیر میکده معرفت نمی کشم، زیرا خیر و صلاح خود را در تَرکِ آن نمی بینم .
3) از جام شرابی که چون خورشید می درخشد، عیش و خوشی بهره برداری کن زیرا حال و احوال روزگار را چندن بر وفق مراد نمی بینم .
4) علامت مرد خدا، عاشق بودن اوست. این علامت را با خود داشته باش چراکه در سران و بزرگان جامعه امروزی، این نشان نمودار نیست!
5) بایستی بر دو چشم نگران و سرگشته من هزار بار افسوس خورد که با وجود آنکه به مانند دو آینه همه چیز در آن مشهود است، با آن، روی معشوق را به وضوح نمی بینم .
6) از آن لحظه که قامت سرو مانند تو از برابر چشمان اشک بار من دور شد، به جای دیدن سرو قامت تو جز آب روان چیز دیگری نمی بینم .
7) کسی در رنج خمارآلودگی، دیگر به من جرعه ای شراب نمی دهد نگاه کن که یک نفر اهل در میان مردم دیده نمی شود .
8) از من نشانی کمر باریک و موی بلند او را که دل در آن بسته بودم مپرس، چرا که ( از بس در آن باریک شده بودم) دیگر وجود خود را هم حس نمی کنم .
9) ( از این به بعد) سر و کار من با دفتر شعر حافظ است. چرا که به جز در این دریای سخن در هیچ جای دیگر کالای سخن گهرباری را سراغ ندارم .
شرح ابیات غزل (358)
وزن غزل : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن
بحر غزل : مجتّث مثمّن مخبون اصلم
*
خواجو کرمانی : گلــی بـه رنـگ تـو در بـوستان نمی بینم
بـه اعــــتـدال تـو ســروی روان نمی بینم
*
خواجو کرمانی یکی از شاعران دربار شیخ ابواسحاق و یکی از مداحان اوست. قصاید و ترکیب بند و ترجیع بندهای مطوّلی در مدح این پادشاه سروده که به شیوه شعرای مدّاح در لفّاظی و اغراق چیزی فروگذار نکرده است . حافظ در بدو شعر و شاعری اشعار خواجو را به دقت مطالعه و به ویژه در غزل، مدت ها از او تقلید می نمود . غزل های خواجو بسیار دلنشین و خوش بیان است چنان که به اعتقاد همگان اگر خورشید حافظ در آسمان ادب ایران طلوع نکرده بود اعتبار و درخشندگی غزل های او صد چندان جلوه می کرد .
حافظ در ایام جوانی این غزل را به استقبال غزل خواجو سروده و زمان سرودن آن به هنگام متواری بودن شاه ابواسحاق است و سعی او بر این بوده تا در قالب شِکوه وشکایت از رویدادهای زمانه به صورت ایهام وار منظور نظر خود را در غزل بازگو کند. به این سبب درمقایسه غزل خواجو با حافظ بدون در نظر گرفتن ایهاماتی که منظور نظر حافظ بوده غزل خواجو سلیس تر نمی نماید لیکن با توجه به التزامی که حافظ در خلق مضامین عرفانی و ایهامی داشته و با توجه به تجربه کمتر او در ساختن غزل، در مقایسه با غزل خواجو از مقام بالایی برخوردار است و ما در اینجا غزل خواجو را به معرض دید خوانندگان نهاده سپس توضیحاتی را به عرض می رسانیم :
گلـــی بـه رنـــگ تـو در بـوسـتـان نمی بینم
بـه اعــتـدال تـو ســــروی روان نمی بینم
سـتــاره یـی که ز بــرج شـرف شـود طــالـع
چـو مـــهر روی تـو بـر آســمان نمی بینم
ز چشــم مسـت تــو دل بـر نمی تـوانـم داشت
کــه هیـچ خسـته، چـنان ناتـوان نمی بینم
بــر آسـتان که غـباری چو شخص خاکی خویش
ز رهــگــذار تــو بــر آســتــان نمی بینم
ز عشــق روی تــو ســر در جـهـان نــهم روزی
ولــی ز عشـــق رخـت در جـهان نمی بینم
به قـاصــدی ســوی جـانـان روان کنـم جـان را
کـه پیـــک حضـرت او جـز روان نمی بینم
شــبـم بـه طـلـعـت او روز مـی شــود ور نــی
در آفــتـاب فــروغــی چــنـان نمی بینم
مــگر میــان ضـعیـفش تــن نحــیف مــن است
کـه هیچ هستـــی ازو در مــیان نمی بینم
ز بــحر عشــق گــرت دســت مـی دهد خـواجـو
کــــنار گــیر کـه آن را کـــران نمی بینم
غزل حافظ با بیان غم و اندوهی که از متواری شدن شاه ابواسحاق و تسلّط امیرمبارزالدّین به حافظ دست داده بوده شروع می شود. این نکته نشان واضحی است که حافظ شاعری است راست و صریح و بازگو کننده مکنونات قلبی و عقاید باطنی خود و برای بیان عقاید خویش هیچ گونه مقدمه چینی لازم نمی بیند و به همین دلیل در بیت دوم غزل موضوع مسئله روز خود را بیان می کند. در غزلی دیگر شرح داده شد که اطرافیان و دوستان حافظ که نان را به نرخ روز می خوردند او را به احتیاط سفارش می کرده و از تظاهر به فسق و درشت گویی نهی می کردند. او در این بیت می گوید :
به ترک خدمت پیر مغان نخواهم گفت چرا که مصلحت خود در آن نمی بینم
حافظ در بیت سوم به پیروی از خواجو که در بیت دوم غزل خود از برج شرف ستاره یی دم میزند و اصطلاحات نجومی را به کار می گیرد می فرماید : از آفتاب قدح ارتفاع عیش بگیر و همانطور که در معنای لغت ارتفاع گفته شد اندازه گیری اوج ستارگان از افق را ارتفاع می نامند اما حافظ از معنای دیگر لغت ارتفاع نیز سود جسته و آن بهره برداری از حاصل کشت و کار می باشد و معنای بیت چنین خواهد بود که تا می توانی به عیش و شادی و مستی بکوش و دست از دامن پیاله شراب مکش چرا که اوضاع و احوال زمانه را در زمان امیر مبارزالدین خوب و مطلوب نمی بینم و در عین حال شاعر پافشاری خویش را در مِـی خوارگی نشان داده و به صورت غیر مستقیم با تبلیغات نهی از منکر سلطان وقت به مبارزه بر می خیزد .
شاعر در بیت چهارم نشان عشق و عاشقی و معرفت به مبداء را نشان بارز مردان خدا می داند و این سخنی سخت منطبق با عقل و منطق است اما او این نشان را در امیر مبارزالدین متظاهر به مذهب نمی بیند و بلا فاصله در بیت پنجم به منظور نمایاندن تواضع خود می گوید افسوس که این دو چشم چون آینه من که همه چیز را به وضوح می بیند قادر به دیدن جمال خالق متعال، که آرزوی باطنی من است نمی باشد .
بالاخره مضمونی را که خواجو در بیت هشتم غزل خود آورده او هم در بیت هشتم غزل خود میگنجاند و به زبان و نحوه دیگری بازگو می کند . اهل بصیرت به خوبی در می یابند که تکرار مضمون نمی تواند امتیازی کسب کند مگر این که انحراف معنایی در آن کاملاً مشهود باشد و نظر خواننده و شنونده شعر را به موضوعی دیگر جز مضمون اولیه شاعر قبلی جلب نماید . و درست این کاری است که حافظ انجام داده و هر چند از مو و میان دل و هستی صحبت کرده اما مضمون آن تکراری نیست .
در پایان، دید عمیق حافظ و ابتکارات او در سرودن غزل هایی که به استقبال شعرای دیگر رفته حاکی از حسن سلیقه و قدرت و تسلّط او در امر شعر و شاعری است .
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 

محمود روحانی در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۱۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۳:

از توضیحات برخی حاشیه نویسان دانشمند بسیار بهره بردم. دربارۀ بیت "آنک ز تاب روی او نور صفا به دل کشد / و آنک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم" توضیحی ندیدم و دوست دارم معنای آن را بدانم. خوشحال می شوم اگر کسی دربارۀ معنای این بیت توضیح بدهد.
همچنین دربارۀ بیت چهارم مصرع دوم "گر ز سرم کله برد من ز میان کمر برم" نیز محتاج توضیح بیشتر هستم. این که آیا کلاه از سر ربودن مثلاً یک بازی، سنت، یا رسم جاافتاده بوده و اگر بوده آیا چیز مثبتی بوده یا مثلاً معنای کلاهبرداری داشته. و دیگر این که از میان کمر بردن به معنای شال کمر کسی را باز کردن بوده و اگر بوده آیا هنر یا امتیازی محسوب میشده.

 

همایون در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۳۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲:

غزل از جنس شطح و طامات است، لبریخته و آکنده از معانی ژرف چون سحر، جان، جان افزا، شاه، شاهراه، بیخبری، مستی، خون، عاشق و آسمان
نهایت انسان، جان جان و خون صاف و شراب کهنه همان روز که میخواست پای به هستی بگذارد با شاه خود هم پیاله میشود، و ساقی نیز خود انسان است
گویی حافظ عزیز این معنی را از اینجا گرفته است که میگوید
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند

 

دکتر زنوزی در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۵۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۰۰ - بیان این خبر کی کلموا الناس علی قدر عقولهم لا علی قدر عقولکم حتی لا یکذبوا الله و رسوله:

در مورد بیت سوم هیچ اشکال یا منع اخلاقی ندارد در بسیاری از اشعار شعرا یا عرفای بزرگ از چنین الفاظی استفاده کرده اند که هدف در آنها روشنگری مستقیم تر و بهتر مفاهیم است. مولانا در مثنوی در «حکایت شهوترانی کنیز با خر خاتون» و بسیاری جاهای دیگر از این الفاظ برای بیان روشن تر موضوع و انتقال مفهومی با اهمیت به ذهن خواننده استفاده کرده است.
باید بدانیم که برای رشد کردن و فهم کردن واقعیتهای موجود در این دنیا ضروری است حساسیت های وسواس گونه را از ذهن بزداییم...
پیامبر گرامی و ائمه نیز هرگز چنین حساسیتهایی نداشته اند اما خوارج بسیار داشته اند!

 

داوری در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۰۸ دربارهٔ رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴:

بنظر من ( گر بر دگری خرده نگیری مردی) صحیح است

 

امیرحسین در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۵۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱۸:

سلام
خطاب به دوست عزیز، زهره نامدار:
دوست عزیز این غزل در نسخه تصحیح بدیع الزمان فروزانفر وجود داره، با شماره غزل 1118

 

انیس در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۰۷:۵۶ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹:

در پاسخ به نادر
اشاره به علمیون واقع گرا است که فقط واقعیت رو دیده و به حقیقت اعتقادی ندارند

 

محمد ربیعی در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۰۷:۵۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۸:

تضمین غزلی از حضرت حافظ محمد ربیعی
شور این شعر اگر در دل دنیا فکنم…
در همه جای جهان یک تنه غوغا فکنم…
باید این درد کهن بر ره سودا فکنم…
«دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
و اندر این کار دل خویش به دریا فکنم»
گر شوی راهنما،ای که شبم را ماهی…
در دل تُنگ شرابت بشوم چون ماهی…
پر حرارت شوم و مست ؛ اگر می خواهی…
_«از دل تَنگ گنهکار برآرم آهی
کآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم»
در بهاری که همه ابر سبک سار آن جاست…
رویش و بارش و خوش بودن گُفتار آن جاست…
دفترم خالی و شور همه اشعار آن جاست…
«مایه خوشدلی آن جاست که دلدار آن جاست
می‌کنم جهد که خود را مگر آن جا فکنم»
کنج این کلبه چو درویش نشستم ز گناه…
گر قدم رنجه کنی پیش بیایی ای شاه…
توتیا میکنم آن خاک که برخواست ز راه…
«بگشا بند قبا ای مه خورشیدکلاه
تا چو زلفت سر سودازده در پا فکنم»
آه... بیزارم از این غائله ی مردم پست…
همه ی کار جهان آینه ای از مکر است…
من همانم که شد آزرده و از عالم رست…
«خورده‌ام تیر فلک باده بده تا سرمست
عقده دربند کمر ترکش جوزا فکنم»
ساقیا ،ماه وشا، می بده چون می دانم…
ساقی مست تویی، ای که تویی در جانم…
مست مستت که شوم ،از تو غزل می خوانم…
«جرعه جام بر این تخت روان افشانم
غلغل چنگ در این گنبد مینا فکنم»
بی خیال از همه ی غصه و غم ها که مرا…
مست کردی ز خودت ای همه مستی و لقا…
وه چه خوش گفت در این ورطه ی پر دام و بلا…
«حافظا تکیه بر ایام چو سهو است و خطا
من چرا عشرت امروز به فردا فکنم»
#محمدربیعی

 

محمد در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۰۷:۲۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹۴:

وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَیٰ أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ ۖ قَالُوا بَلَیٰ ۛ
و به یاد آر هنگامی که پروردگار تو از پشت فرزندان آدم ذرّیّه آنها را برگرفت و آنها را بر خودشان گواه ساخت که آیا من پروردگار شما نیستم؟ همه گفتند: بلی، ما گواهی دهیم.
172 سوره اعراف

 

۱
۱۳۸۴
۱۳۸۵
۱۳۸۶
۱۳۸۷
۱۳۸۸
۵۰۴۸
sunny dark_mode