گنجور

حاشیه‌ها

امید باصری در ‫۲ سال و ۱۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۱ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۶:۲۶ دربارهٔ سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الاوّل: در توحید باری تعالی » بخش ۱ - در توحید باری تعالی:

معنای بیت 29

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

سست جولان ز عزّ ذاتش وهم

تنگ میدان ز کُنه وصفش فهم

سست جولان،ناتوان در حرکت،در تاخت و تاز،جولان همون جَوَلان هست،در تاخت و تاز سست است،ناتوان است،کی ناتوان است؟ وهم،قوّه وَهم در مقابل عزت و بزرگواری خداوند بسیار ناتوان است،و تنگ میدان ز کُنهِ وصفش فهم و فهم انسان هم برای شناخت حقیقت صفات او ناتوان است،تنگ میدان بودن،ناتوان بودن،حتی صفات خداوند را،قوه فهم انسان نمیتونه درک کنه، و متوجه بشه...

 

امید باصری در ‫۲ سال و ۱۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۱ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۶:۲۵ دربارهٔ سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الاوّل: در توحید باری تعالی » بخش ۱ - در توحید باری تعالی:

معنای بیت 28

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

عقل اوّل نتیجه از صفتش

راه داده ورا به معرفتش

عقل اول شد همون اول ما خلق الله العقل،کی را راه داده؟ کی اجازه داده که عقل اول اون را بشناسه؟ خداوند،می فرماید،عقلِ اولی که همان عقل کل است،عقل کل که نتیجه ای از صفات خداوند می باشد و خداوند اجازه داده اندکی او را بشناسد،راه داده وِ را به معرفتش،به شناخت او،این شین مرجع ضمیر بر می‌گردد به خداوند،راه داده،اجازه داده که اندکی او را بشناسند...

 

امید باصری در ‫۲ سال و ۱۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۱ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۶:۲۴ دربارهٔ سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الاوّل: در توحید باری تعالی » بخش ۱ - در توحید باری تعالی:

معنای بیت 27

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

دل عقل از جلال او خیره

عقل جان با کمال او تیره

دلِ عقل از جلال او خیره،دلِ عقل اضافه استعاری است،عقل را که موجود،یک انسانی تصور کرده که دارای دل است،دلِ عقل و همچنین است،عقل جان در مصراع دوم،جان هم به انسانی تشبیه شده که دارای عقل است،هر دو اضافه استعاری هستند هم دلِ عقل و هم عقل جان،حقیقت عقل در مقابل عظمت و بزرگی خداوند،مات و مبهوت می شود و عقلِ جان هم،حقیقت جان هم،در مقابل کمال و عظمت خداوند،تیره و تار است...

 

امید باصری در ‫۲ سال و ۱۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۱ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۶:۲۳ دربارهٔ سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الاوّل: در توحید باری تعالی » بخش ۱ - در توحید باری تعالی:

معنای بیت 26

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

هیچ دل را به کُنه او ره نیست

عقل و جان از کمالش آگه نیست

روشن هست معنایش،هیچکس به ذات باری تعالی پی نمی‌برد،واقعا خداوند کیست؟ این عقل و جان همون،خلقت اول و دوم، اول ما خلق الله العقل،همون مبدع و ابداع و انبعاث که هفته پیش در موردش عرض کردم خدمت شما،میگه حتی عقل کل و نفس و جان،روح منظورش است،این نفس منظورش نفس عماره نیست،منظورش جان هست،حتی عقل و جان از کمال خداوند،عظمت خداوند،بزرگی خداوند،هیچ اطلاعی ندارد،هیچ آگاهی ندارد...

 

 

امید باصری در ‫۲ سال و ۱۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۱ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۷:۲۲ دربارهٔ سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الاوّل: در توحید باری تعالی » بخش ۱ - در توحید باری تعالی:

معنای بیت 25

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

او ز ناچیز چیز کرد ترا

خوار بودی و عزیز کرد ترا

آغاز سوره انسان،نام دیگر سوره انسان،دهر هست،یک اشاره ای کوتاه به اون قسمت داره،خداوند می فرمایدهَلْ أَتَیٰ عَلَی الْإِنْسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئًا مَذْکُورًا چند تا آیه آغازین سوره دهر یا انسان رو بخونید،اشاره به آن قسمت ها دارد،که می فرماید: آیا بر انسان روزگارانی نگذشت که چیزی هیچ لایق ذکر نبود؟ إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِیهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِیعًا بَصِیرًا که چند تا آیه بعدی اش هم،اشاره به اون اطعام حضرت علی و حضرت فاطمه و امام حسن و  امام ‌حسین داره،زمانی که می خواستند افطار کنند،یک روز فقیر،بعد یتیم،بعد مسکین اومد،تمام غذای خودشان را به اون افراد دادند،حالا آغاز سوره دهر اشاره میکنه که روزگاری بر انسان گذشت که هیچ شیئ قابل ذکر نبود،هیچی نبود هَلْ أَتَیٰ عَلَی الْإِنْسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئًا مَذْکُورًا آیا روزگاری بر انسان نگذشت که شیئ قابل ذکری نبود إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِیهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِیعًا بَصِیرًا ما انسان را از آب نطفه آمیخته ای از زن و مرد آفریدیم،خلق کردیم،این اشاره به اون قسمت داره که انسان خوار بود،بی ارزش بود،ناچیز بود،چیزی نبود،او زِ ناچیز چیز کرد تو را،خوار بودی عزیز کرد تو را،فردوسی تقریباً عین همین مضمون،می فرماید: که یزدان زِ ناچیز،چیز آفرید،بدان،تا توانایی آرد پدید،چرا این کار را کرد؟ بدان جهت،تا توانایی آرد پدید،میخواست آن توانایی خودش را آشکار کند،در واقع او ز ناچیز چیز کرد تو را،یعنی شما را از عدم آفرید،ای انسان! خار بودی،بی ارزش بودی و تو را با عزت کرد،با ارزش کرد،پس او ز ناچیز،چیز کرد تو را،شما را از عدم آفرید و موجودی بی ارزش بودی،شما را بسیار عزیز و گرامی داشت...

 

امیرکبیر در ‫۲ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۳:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۲:

اینجا هم منظور بوسیدن معشوق الاهیه و شراب ، شراب نیست آیا ؟؟؟؟؟؟؟؟

 

جهن یزداد در ‫۲ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۰:۵۳ دربارهٔ عارف قزوینی » تصنیف‌ها » شمارهٔ ۲۱:

جانم برخی اذرپادگان باد  آذرپادگان باد

 

جهن یزداد در ‫۲ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۲۷ دربارهٔ عارف قزوینی » تصنیف‌ها » شمارهٔ ۳۶:

اخر له پای خویشتن زد گمانم یعنی به پای خویشتن زد

 

 

برگ بی برگی در ‫۲ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰:

ابر آذاری  برآمد ، باد نوروزی  رسید

وجه می میخواهم و مطرب که میگوید  رسید

این غزل نیز مانند همه غزلیات حافظ عرشی  و معنوی ست ، همانطور که خود فرموده است شعر حافظ همه بیت الغزل  معرفت است . ابر آذاری نماد سرمای زمستان‌ است و غم ورنج و درد ، در مقابل باد نوروزی که سرتاسر  لطافت و رویش است و شادمانی ،و اکنون باد آذاری برآمده و سپری شده ، بهار و فصل شکوفایی رسیده  ، گل به باغ آمده و موسم عاشقی ست و بی ذوقی می نماید اگر انسان نیز  به نو شدن و تحول نیندیشید  ، اما انسان برای  عاشقی ، تحول و دگرگونی ، نیازمند می است ، می معرفت و خرد ایزدی  همواره  بنا به درخواست انسان بر وی جاری می‌شود،  اما همانند هر نوع شراب دیگری آن را به رایگان به انسان نداده و بلکه وجه آن را مطالبه میکنند ، مطرب هم بدون مواجب در هیچ مجلسی حاضر نمیشود ، مطرب رمز جنس خداست که شادی اصیل  بدون عوامل بیرونی بوده و در انسان به ودیعه  گذاشته شده است  و بازگشت این شادی و طرب به انسان ، منوط  به پرداخت وجه می  خواهد بود .اما چه کسی وجه این می را  که موجب دگرگونی  و طرب انگیزی  در انسان میشود پرداخت میکند ؟ 

شاهدان در جلوه  و من شرمسار کیسه ام

بار عشق و مفلسی  صعب است ، می باید کشید 

شاهد ، اصل خدایی انسان است که در زمستان و باد آذاری  به محاق رفته بود و اکنون در باد نوروزی جلوه گری میکند  اما بدست آوردن دوباره او مستلزم پرداخت بها و هزینه است ، همانگونه  که می‌دانیم   عشق و حتی عشقهای زمینی خریدنی نیستند که در آنصورت عشق نامیده  نخواهند شد ، پس این هزینه و بهای مورد نیاز ، چیزهایی ست که باید عاشق سالک از آنها دست کشد تا یار ماه روی  و اصل خدایی او چهره بنماید و بازگردد ، اما حافظ می‌فرماید که بار عشق و مفلسی  صعب و دشوار است ، یعنی انسانی که فاقد معنویت است  از بدست آوردن شاهد و یار خود عاجز و ناتوان خواهد بود ، اما او ناچار به کشیدن این بار بر دوش خود خواهد بود ، یعنی که برای رستگاری ، هیچ چاره ای جز بازگشت آن شاهد و یا اصل خدایی خود ندارد.

قحط جود است ، آبروی خود نمی باید  فروخت 

باده و گل از بهای  خرقه می باید خرید 

می‌فرماید  قحط جود است ، یعنی چیزی  را مجانی  به انسان نخواهند  بخشید ،  پس بهتر است انسان آبروی خود را نفروشد و تقاضای بی مورد نکند  زیرا که اجابت  نمیشود ،  اما عاشق سالک متوجه خرقه خود میشود ، خرقه  پوشینه ایست که فقرا و دراویش  با دوختن  تکه پاره های بی ارزش پارچه های پشمی برای خود   تهیه می کردند  ، ما انسانها نیز در طول زندگی خود چیزهای با ارزش را  که گمان می بریم  اصل زندگی هستند به  یکدیگر  متصل کرده و هویت  خود را در  آن چیزها جستجو میکنیم ، پول و ثروت ، اعتبار و تایید ، مقام و منزلت علمی یا شغلی  ،  باورها و اعتقادات  ، جوانی و زیبایی ، و ..... تکه های خرقه ای هستند که طی چندین سال برای خود دوخته و  مانند صوفی و دراویش  هویت خود را از آن خرقه طلب میکنیم ، حافظ میفرماید اگر انبار گندم چهل ساله ات از معنویت خالی ست و در واقع تهیدست  هستی  ، خرقه هم هویت شدگی های خود را میتوانی بفروشی و برای آن می معرفت و  باز شدن گل وجود خود هزینه کنی ،  این به معنی از دست دادن چیزها  و دارایی های مادی نمی باشد  ، بلکه منظور این است که انسان هویت خود را از  آن چیزها  برکنده  و  از این پس خود را از جنس خدا بداند و نه از جنس چیزها ، یعنی که بود و نبود آنها  تاثیری  بر او نگذاشته  و با آنها شاد و بدون آنها غمگین نشود . در اینصورت است که شایستگی  دریافت آن می  شادی بخش خرد ایزدی را داشته  و به  وصال شاهد یا اصل خدایی خود خواهد رسید ،  چرا که هزینه و بهای آن را  پرداخت کرده و  با این کار  نه تنها آبروی خود را نفروخته ، بلکه آبروی واقعی اش را بدست آورده است .

گوئیا خواهد گشود از دولتم کاری که دوش 

من همی کردم دعا و صبح صادق  می دمید 

اما پرداخت چنین بهایی برای می جان بخش ایزدی کاری  سهل و آسان نبوده و حافظ میفرماید او یا سالک عاشق برای توفیق پرداخت چنین هزینه ای باید  بسیار دعا و  با خدای خود راز و نیاز  کند تا سرانجام صبح صادق  فرا رسیده و پرتوهای  نور خورشید زندگی یا خدا   بر وی  بتابد . در این حالت است که بنظر میرسد گره از کار و بخت انسان سالک باز و لطف و عنایت  خدا شامل او شده ، شایسته  رها کردن خرقه و دریافت می گردد  .

با لبی و صد هزاران خنده آمد گل به باغ

از کریمی  گوئیا در گوشه ای  بویی شنید 

پس از دریافت و نوشیدن آن  می ایزدی  ست که گل وجود اصلی سالک عاشق باز و خندان شده و بلکه با  هزاران شادی و برکت  که از وجود او به عالم می ریزد  به باغ  بهشت این جهان وارد میشود  ، یعنی غم و درد از  وجود او رخت بربسته  و آرامش و نیکبختی  در انتظار اوست و  این‌همه از بو  و  برکت  آن خدای  کریم  بزرگ است . گوشه ، کنایه از این جهان فرم است  ، یعنی در همین جهان به این رستگاری رسیده و البته که  در جهان دیگر  بسی بیشتر از این به او  خواهند داد .

دامنی گر  چاک شد در عالم رندی چه باک 

جامه ای  در نیک نامی نیز می باید  درید 

چاک شدن دامن ، همان فروختن خرقه دلبستگی ها و تعلقات  برای  دریافت می و آن شراب روحانی  ست که در عالم رندی و مکتب عاشقی حافظ اتفاق افتاد  و برای سالک عاشق  هیچ باکی از انجام آن کار نبوده و نیست  اما اکنون که گل وجودش شکوفا و به‌خدا زنده شده ،  کار دیگری نیز برجای مانده است که باید صورت پذیرد و او باید این جامه نو و زیبارا  نیز بدرد ، کنایه از اینکه طمع  رسیدن به بهشت و نعمتهای آن را از  دل بیرون کرده و  از خدا  فقط خدا را طلب کند تا به مقام و فنا  برسد  که آن رستگاری عظیم است  .

این لطایف کز لب لعل  تو  من گفتم  که  گفت  

وین تطاول  کز سر زلف تو من دیدم  که دید 

حافظ خطاب به حضرت معشوق  میگوید  چه کسی به‌ این لطافت  و زیبایی از لب لعل تو  ،  سخن گفت؟ یعنی چگونگی رسیدن به مقام و فنا  را  با تمثیل  و کنایه ها با ملاحت تمام برای  ما بیان کرده است . اما  بجای پاداش  هیچکس  نیز به اندازه او از سر زلف حضرتش تطاول و جور و جفا ندیده است . مصرع دوم بیانگر این مطلب است که داغ فراق برای انسان عاشقی که درد را حس می‌کند  بسیار  سخت و دشوار است  و هرکه در این حلقه نیست ، فارغ از این ماجراست .

عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان  عشق 

گوشه گیران را  ز آسایش  طمع باید   برید 

مظلومان عشق  سالکان  راه  هستند که حضرت معشوق  اجازه میده سر زلف  حضرتش را به دست گیرند  اما  روی خود را به عاشق نمی نماید  ، و چه جوری بالاتر از این بر ای عاشق  وجود دارد ، پس اگر عدل سلطان  جهان به این منوال باشد که به دادخواهی  عاشق خود وقعی نگذارد  ، بیم آن می‌رود گوشه گیران یا هبوطیان  و ساکنان این جهان فرم  باید از رسیدن به آرامش  دست بشویند  ، یعنی که همواره در خوف و رجا بسر برند  که آیا توفیق دیدار  روی آن سلطان  را بدست خواهند آورد  و یا خیر  .

تیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ  که زد 

آنقدر دانم که از شعر ترش خون می چکد 

البته که حافظ  میداند  که سلطان ، خود  تیر عاشق کش  را بر دل او زده است  وگرنه که  خرقه خود را از برای  بهای می رها نمیکرد و از آن دل نمی برید  ، شعر تر یعنی شعری که آب زندگانی و حیات جاودان در آن جریان دارد  و شعری که از آن خون می چکد  ، یعنی با درک آن شعر ، دردها ی انسان  فروریخته و شادی و نشاط  جای آن را میگیرد  ، یعنی انسان به اصل خود زنده میشود و حقیقت  نیز همین است . پس چه شعری در جهان ، تری  شعر حافظ را دارد ؟

درود  بر روح بلندش

 

 

 

احسان در ‫۲ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۲۹ دربارهٔ نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۲ - (مناجات اول) در سیاست و قهر یزدان:

ظاهراً «صفر کن» به معنای «خالی کن» یا «تهی کن» است و شاعر در ادامه ی ابیاتی که در همه شان از خدا می خواهد که ظواهر خلقت از قبیل آسمان و زمین و زمان را کنار بزند و خودش را بی واسطه نشان دهد، در اینجا نیز می خواهد که خداوند این برج، هم به معنای نجومی و فلکی آن و هم کنایه ای از کل جهان، را از طوق هلال رها کند. «طوق هلال» نیز هم اشاره ای به شکل هلالی ماه در تناسب با برج فلکی دارد و هم کنایه ای به «قید» و وابستگی است. معنای مصرع دوم هم که واضح است. یعنی در نهایت معنی بیت ظاهراً این است که: این جهان را از قید و بند این ظواهر خیالی آزاد کن و واقعیت را نشان بده. 

 

مهدی جلوانی در ‫۲ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۹:۴۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۱۶ - بعد مکث ایشان متواری در بلاد چین در شهر تختگاه و بعد دراز شدن صبر بی‌صبر شدن آن بزرگین کی من رفتم الوداع خود را بر شاه عرضه کنم اما قدمی تنیلنی مقصودی او القی راسی کفادی ثم یا پای رساندم به مقصود و مراد یا سر بنهم هم‌چو دل از دست آن‌جا و نصیحت برادران او را سود ناداشتن یا عاذل العاشقین دع فة اضلها الله کیف ترشدها الی آخره:

با دروود بیکران

در بیت

صدر را صبری بد اکنون آن نماند           
بر مقام صبر عشق آتش نشاند


«نماند» به اشتباه «نماد» آورده شده است، که هم ایراد قافیه ای ایجاد می کند و هم ایراد معنایی.
در بیت 4160 دفتر ششم، تصحیح عبدالکریم سروش نیز «نماند» آمده است.

 

هادی در ‫۲ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۹:۲۹ در پاسخ به اميد دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۳ - ظاهر شدن عجز حکیمان از معالجهٔ کنیزک و روی آوردن پادشاه به درگاه اله و در خواب دیدن او ولیی را:

بله عموم ایرانیان ابتدا سنی مذهب بوده اند چون ایران در زمان خلفا و اکثرا زمان عمر فتح شد ولی بعدها با آشنایی بیشتر با اسلام و خصوصا بعد از ورود امام رضا به ایران و بعد از آن بعد از تشکل حکوت های شیعی به مذهب تشیع روی آوردند 

 

هادی در ‫۲ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۹:۱۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۵۱ - بیان آنک حق تعالی هرچه داد و آفرید از سماوات و ارضین و اعیان و اعراض همه باستدعاء حاجت آفرید خود را محتاج چیزی باید کردن تا بدهد کی امن یجیب المضطر اذا دعاه اضطرار گواه استحقاقست:

منظور این است که دهقان (کشاورز) آب را به کشتزاری میبرد که تشنه باشد .

طبیب دارو را نزد کسی میبرد که دردمند است .

پس تو هم دنبال آب نرو تشنگی به دست آور تا ببینی که چگونه آب را نزد تو خواهند آورد .

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۲ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۲:۲۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۰:

دامن دوست به دنیا نتوان داد از دست

حیف باشد که دهی دامن گوهر به خسی

کلمه دامن در اینجا با دو معنا به کار رفته است کاری که سعدی زیاد با کلمات انجام می دهد

در مصرع اول دامن از دست دادن و رها کردن دامن دوست منظور است یعنی دامن دوست را نمی توان رها کرد حتی اگر دنیا را در مقابل آن بدهند.

در مصرع دوم دامن به معنی دیگری است. جلوی لباس که آن را از چیزی مانند گل یا گوهر یا ... پر کنند

حیف باشد که یک دامن پر از گوهر و جواهر را به خسی بدهی یعنی با یک چیز بی ارزش مثل دنیا معامله کنی

(دوست گوهر است و دنیا خس)

برای روشن تر شدن معنای دامن در مصرع دوم این سخن دیباچه سعدی راهنمای خوبی است:

بامدادان که خاطر باز آمدن بر رای نشستن غالب آمد دیدمش دامنی گل و ریحان و سنبل و ضیمران فراهم آورده

 

کوروش در ‫۲ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۱:۴۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۶۹ - بازگشتن به حکایت علی کرم الله وجهه و مسامحت کردن او با خونی خویش:

چون مرا سوی اجل عشق و هواست

نهی لا تلقوا بایدیکم مراست

وَأَنفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّـهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ ۛ وَأَحْسِنُوا ۛ إِنَّ اللَّـهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ

و در راه خدا انفاق کنید، و خود را با دست خود به هلاکت میفکنید، و نیکی کنید که خدا نیکوکاران را دوست می‌دارد.

 

آیه ای از سوره بقره

 

 

 

طوقدار در ‫۲ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۹ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۰:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶:

منهم نمیدونم چرا بعضیا سعی دارن حافظ را شرابخوار و بی دین و قشری جلوه بدن .آیا از این قضیه چه سودی میبرن البته به نظر من هر دو نظریه اشتباه است .ما نمی توانیم شخصیت حافظ را قضاوت کنیم .و فقط این حق را داریم که در بارهٔ اشعار این شاعر ( معروف) نقد.بررسی و اظهار نظر نمائیم. البته به نظر بنده اگر نگویم همهٔ غزلیات و حتی همهٔ رباعیات و ساقی نامه لسان الغیب که صد البته باید بگویم ولی اکثر اشعار خواجه عرفانی معنوی ودارای بطن های تودرتو میباشد و برای اثبات این ادعا کافی است از هزاران بیت از این دست فقط این بیت را جهت تفکر تدبر وپیگیری مدعیان یادآور شوم. هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ. از یمن دعای شب و ورد سحری بود. ناگفته نماند آنهائیکه خود را ادیب حافظ شناس و حتی عارف و بصیر و پرده دار و نکته دان میدانند چرا از ظاهر اشعار حافظ پیشتر نرفته و فقط به همین ظواهر استناد میکنند. درحالیکه یک انسان متعهد ودارای وجدان بیدار با مطالعات و تلاش های متواتر باید به عمق و ژرفای این اقیانوس بی انتها غور کرده و گنجها ازاین خزائن پر در و گوهر کسب و به تشنگان این وادی بنوشاند. نکتهٔ دیگر اینکه در بعضی حواشی آنقدر جملات توهین آمیز و رکیک درج شده که واقعأ از تکرار و ادای آن شرمنده و معذورم واین برای سایتی عظیم و عالی چون گنجور ناشایست ونا پیند است و امیدوارم که این قبیل جملات را این سایت ادب پرور و هنرآموز درج نکرده و در زشتی زدائی این موارد کوشا باشند. با سپاس. موفق باشید.
 

برگ بی برگی در ‫۲ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۹ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۸:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۹:

بخت از  دهان دوست نشانم نمی دهد 

دولت خبر ز راز  نهانم  نمی دهد 

بخت به معنیِ طالع و اقبال آمده است و رسیدن به دهانِ دوست در فرهنگِ عرفانی کنایه از تقاضایِ دمیدنِ روح و جانی تازه است در کالبدِ مُرده ی سالک پس از آنکه به خویشتنِ توهمی و دروغینِ خود کشته و مرده شد، پس‌ سالکِ عاشقی  که قاتلو انفسکمِ ذکر شده در قرآن را به فعلیت در آورده و حقیقتن به خویشتنِ برآمده از ذهنش کشته شد نیازمندِ دهانِ حضرت دوست است تا همچون مسیح بر دهانِ او گذاشته و با دمیدنِ نفسِ قدسی در کالبدش بار دیگر عاشق را به جانِ اصلی و حقیقیِ خود زنده کند، حافظ می‌فرماید بخت و طالعی که از ازل برایِ او مقرر شده است او را به سویِ دهانِ حضرت دوست راهنمایی و دلالت نمی کند، به بیانِ دیگر پس از رهایی سالکِ عاشق از ذهن و مُردن به خویشتن، آنچه او نیاز دارد لطف و عنایتِ خداوند است تا به نشانیِ دهانِ حضرتش راهنما باشد. حافظ در مصراع دوم این راهیابی و یافتنِ نشانِ دهان را مشروط و منوط به مطلبِ دیگری نیز می کند و آن با خبر شدن از رازی درونی است که آن دولت باید دست دهد تا سالک به امرِ مهمِ دیگری دست یابد و با خبر شود که دوست یا محبوب از درونِ او و هر انسانِ دیگری بیرون نیست تا برایِ مثال از آسمان بیاید و با دهانِ خود در کالبدِ او دمیده و او را به خویش زنده کند، و نشانیِ آن دهان از آنچه او تصور می کند بسیار نزدیکتر است به او.

از  بهر بوسه ای ز لبش جان همی دهم 

اینم همی  ستاند و آنم  نمی دهد 

لازمه دمیدنِ روح در کالبدِ عاشقی که به خویشتن یا نفسِ خود مُرده، بوسه یا گذاشتنِ لبِ حضرتِ دوست است بر لبِ عاشقِ ذکر شده، یعنی همان دهانِ بیتِ نخست، پس حافظ می‌فرماید از برایِ رسیدن به این لب و بوسه نه یکبار بلکه هر دم و لحظه (همی) جان می دهد تا به منظورِ خود برسد و لبِ حضرت دوست یا زندگی را بر لبانش احساس کند و این بوسه رقم بخورد، او همی و هر لحظه به کرّات جان را می ستاند اما از دادنِ آن بوسه حیات بخش خودداری می کند.

مردم در این فراق و در آن پرده راه نیست 

یا هست و پرده دار  نشانم  نمی دهد 

حافظ ادامه می دهد آن بوسه و گذاشتنِ دهان بر دهانِ عاشقش رقم نخورد و او نزدیک است که در غمِ این فراق به جسم هم بمیرد اما در آن پرده راه نیست تا رازِ گشایی کرده و ببیند در پرده چه می گذرد و چرا معشوق رُخ نمی‌نماید و به بوسه ای او را با جانِ اصلیِ خویش زنده نمی کند، در مصراع دوم می‌فرماید شاید هم راه هست و پرده دار و حاجب مانع می شود و اجازه راهیابی به درونِ پرده و نشانِ حضرتِ معشوق را نمی دهد. پرده دار همان مراقب است که در کوی و برزن از معشوقِ زیبا روی مراقبت می نمود تا عاشقان نتوانند به او نزدیک شده و عشقِ خود را ابراز کنند، پس در اینجا نیز پرده دار همان رقیب و حاجب است که مانعِ راهیابیِ حافظ و عاشق به حضورِ حضرت دوست می گردد، علتِ این ممانعت در این است که عاشق در ذهنِ خود معشوق را دارایِ نشان تصور نموده است، یعنی مصراع دوم از بیتِ نخست هنوز درباره او قطعیت و فعلیت نیافته و عاشق از دولتِ رازِ نهانی و درونی با خبر و برخوردار نشده است وگرنه معشوق را نشان دار و در پرده تصور نمی‌کرد تا در جستجوی او برآمده و در دیدارش پرده دار را مانع ببیند. مولانا نیز در غزلی تصورِ نشان داشتنِ خداوند را که قدیم است و ازلی موجبِ شگفتی دانسته می فرماید؛  "چه چگونه بُد عدم را، چه نشان نهی قِدَم را؟    نگر اولین قَدَم را که تو بس نکو نهادی"

زلفش کشید باد صبا، چرخ سفله بین 

کان جا مجال بادوزانم  نمی دهد 

حافظ می‌فرماید سرِ زلفِ حضرت دوست در دستان او بود و کم مانده بود که فراق مبدل به وصال گردد و آن بوسه ی زندگی بخش به حقیقت پیوندد، اما با زیاده خواهیِ او یا عاشق و نشان دار کردنِ معشوق است که بادِ صبا زلفِ حضرتش را کشیده و از دستِ او بیرون می آورد، حافظ این کار را از چشمِ چرخ یا روزگارِ دون و پست می بیند که با دمی رفتنِ عاشق به ذهن و خیالِ راهیابی به درونِ پرده و تصورِ نشانِ حضرت دوست موجب شد صبا سرِ زلف را از دستانش کشیده و بیرون آورد، پس لازم است عاشق بار دیگر خویش را از ذهن رهایی بخشد و بارها به خویشتنِ ذهنی بمیرد تا شاید بار دیگر سرِ زلفِ معشوق را بدست آورده، تقاضایِ دهان و لب نماید. در مصرع دوم بادوزان می تواند به معنیِ جولان دادن از سویِ عاشق باشد وقتی که هنوز صبا سرِ زلف را از دستِ وی نکشیده بود و اکنون چرخِ سفله و پست مجالِ این کار را از او گرفته است.

چندان که برکنار چو پرگار  می شدم 

دوران چو نقطه ره به  میانم  نمی دهد 

نقطه همان مقام ذات حق تعالی ست یعنی جایی که همه حجابها برداشته  شوند ، میان  نیز به همین معنی می باشد، یعنی یکی شدن کامل سالک با حضرت معشوق، حافظ می‌فرماید  پرده دار یا باد صبا همچنان که عارف را از  دست یافتن به مقام ذات حق تعالی  باز داشته و دور میکند  ، عارف سماجت کرده و  پرگار وار به گرد آن نقطه ذات  میگردد اما دوران و روزگار  نیز به یاری پرده دار آمده و اجازه راهیابی و یکی شدن با معشوق را نمیدهد به دلایلی که حافظ در بیتِ قبل به آن پرداخت.

شکَّر به صبر دست دهد  عاقبت ولی 

بد عهدی زمانه  زمانم  نمی دهد 

شکر ،‌شیرینی لحظه وصال  سالک عاشق با حضرت معشوق  است که با صبر و قانون مزرعه یعنی با کار و کوشش  حاصل خواهد شد، اما عمر جسمانی‌ انسان محدود ، در حالیکه انسان در این جهان و با وجود جسمانی خود باید به حضور حضرت معشوق  رسیده و با عشق یکی شود، بد عهدی زمانه به انسان عمر نوح نخواهد داد، یعنی باید کار معنوی را زودتر شروع کنیم اگر طالب شکر و برکت و شادیِ زندگی باشیم، اگر به مقام و نقطه راه نباشد گرد آن نقطه و میان که میتوان چرخید . 

گفتم روم به خواب و ببینم جمال دوست 

حافظ ز آه و ناله  امانم  نمی دهد 

اما حافظ یا عارف که  تمنای دیدار روی و جمال  حضرت دوست امانش را بریده است آرزوی دیدار یار در خواب را در سر می پروراند ،تایید دیگری که انسان  را در بیداری و هشیاری جسمی راهی به آن ذات و میان مقدس  نمیباشد  همان گونه  که موسی نیز تمنای دیدار جمال حضرتش را داشت و رسیدن به نقطه ذات ،  اما ندای لن ترانی به او یادآوری کرد که امکان ندارد ولی  با متلاشی کردن  کوه ذهن و هشیاری جسمی ، با چشم باطن قادر به دیدار  جمال او خواهد  شد ، برای هر انسان عاشقی نیز چنین امکانی وجود دارد . در مصرع دوم یکی دیگر از عوامل مانع دیدار روی حضرتش  ، آه و ناله و شکایت از وضعیتهاست ، اینکه چرا دیدار جمال یار میسر نبوده و یا به تاخیر می افتد ، که همه از سر ذهن  بوده و امان یا مهلت و فرصت  دیدار روی معشوق را از انسان میگیرد . یعنی تنها با ذهنی خاموش ولی خلاق امکان دیدار جمال یار با چشم دل فراهم خواهد شد . 

 

 

 

سالار هارونی در ‫۲ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۹ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۴۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۵۶ - در بیان آنک حال خود و مستی خود پنهان باید داشت از جاهلان:

پُر واضح است در بیت نخست "حکیم پرده ای" صحیح میباشد و کلمات دیگری مانند بَرده ای یا بُرده ای و ... نه تنها تکان دهنده نیستند که مسخره مینمایند و بی معنی.

اگر در نام شعر دقت کنیم "در بیان آنکه حال خود و مستی خود را پنهان باید داشت" مسئله حل میشود 

هرجا در اشعار فارسی کلمه پنهان آمده است همراه کلمه پرده یا در پرده بوده است 

حکیم پرده ای کسی است که حکیمانه حال خود را و مستی خود را در پرده پنهان مینماید 

و مولانا در بیت دوم کاملا تعیین مینماید منظورچیست میگوید:

چونک از میخانه مستی ضال (منحرف) شد

تسخر و بازیچهٔ اطفال شد

پس حکیمانه در پرده مستی کن و حال خود در پرده دار که این فرموده حکیم پرده ای ست...

و چند بیت دیگر در این شعر است که در اینجا آورده نشده است:

شب نگردد روشن از ذکر چراغ
نام فروردین نیارد گل به باغ
تا قیامت صوفی ار مِی مِی کند
تا ننوشد باده ، مستی کِی کند

والسلام

 

مهدی در ‫۲ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۹ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۰۳ در پاسخ به کیومرث دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۴۲۱:

دی بر سر گور دله غارت کردم 
مر پاکانرا جنب زیارت کردم 

کفاره روزه‌ایکه خوردم رمضان 
در عید نماز بی‌طهارت کردم

 

این رباعی در الخزائن مولااحمد نراقی ۱۲۴۵ م و چندین دفتر و کتاب خطی دیده شده و در هیچیک نام گوینده آن بنظر نرسیده است. 


دی عبارت از زمان ماضی است ولکن زمان حال مراداست و گور عبارت از بدن انسانیست که روح در او مدفونست و دله عبارت از قوی نفسانی که بخل و حرص و حسد و کینه از آنجمله است و لازمه نفس اماره است. غارت کردم عبارتست از مخالفت نفس و آنکه میگوید کردم یعنی مخالفت نفس را از قوه بفعل آوردم. و پاکان اشارتست بمرشدان و کاملان که طالبان بواسطه آن هستند و از لوث هستی پاک و مطهر میگردند. جنب گفتن، مراد انصاف دادنست چون طالب بسروحدت نرسیده است هنوز از شرک دوئی خلاص نشده و خود را جنب میداند و زیارت کردم بمعنی توجه است و توصل کاملان و چون مقرراست که طالب را بجهت حصول بمقصد از ماکول و مشروب لذیذ در ابتداء حال منع میفرمایند. می‌گویند کفاره آنکه روزه خوردم رمضان. لفظ رمضان مجاز است چون روزه مخصوصست برمضان، این ماه را ذکر کرده است مقصودش آنست که آن ریاضت که فرموده بودند به تقدیم رساندیم. و عید اشارتست که بمقام مشاهده رسیدیم. و نماز بی‌طهارت کردم یعنی بمقام فناء فی‌الله و بقاءبالله رسیدم و از هستی موهومی نجات یافتم و نمازمیت بر نفس گذاردم چه در نماز میت طهارت شرط نیست

 

کیان در ‫۲ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۹ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۲۲ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » تصنیفها » در حجاز (غزل ضربی):

آیا هزار به معنی بلبل هست ؟

 

۱
۱۰۵۷
۱۰۵۸
۱۰۵۹
۱۰۶۰
۱۰۶۱
۵۰۷۷
sunny dark_mode