گنجور

 
ظهیر فاریابی

شاها به قدر همت و رای رفیع خویش

از سقف چرخ و ساحت عرش آستانه ساز

وین عندلیب را ز پی مدح گستری

بر شاخسار سایه خویش آشیانه ساز

ساز و نوای جاه تو را این نوای من

در خور بود که خوش نبود بی ترانه ساز

گفتم قصیده ای که ز نظمش حسد برد

اوهام نکته پرور و طبع فسانه ساز

و آمد به حضرت تو شها بلبلی چو من

دلم قبول گستر و وز لطف دانه ساز

یا باز پس فرست ازینجا به خانه ام

یا در جوار بارگه اینجام خانه ساز

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode