گنجور

 
ظهیر فاریابی

پناه ملت و داعی خلق نصرة دین

تویی که هست ضمیر تو با قضا همراز

کرم،حقیقی و ذاتی تو راست در عالم

هرآنچه هست دگر استعارت است و مجاز

اگر به عنف زنی بانگ ناگهان بر کوه

ز هیبت تو صدا را فرو شود آواز

خدایگانا زان پس که روزگار مرا

بتاخت مدت ده سال در نشیب و فراز

عزیمتم همه آن بود و بس که یکچندی

کنم جناب تو را قبله دعا و نیاز

چه موجب است که از خدمت تو محرومم

نه تو بخیل و نه من جاهل و نه راه دراز