گنجور

 
فرخی سیستانی

نیک اختیار کرد خداوند ما وزیر

زین اختیار کرد جهان سر بسر منیر

کار جهان بدست یکی کاردان سپرد

تا زو جهان همه چو خورنق شد وسدیر

چون او نبوده اند، اگر چند آمدند

چندین هزار مهتر و چندین هزار میر

چونانکه چون ملک، ملکی نیست در جهان

همچون وزیر او به جهان نیست یک وزیر

هشیار در مشاورت شه بود از آنک

اندر خور مشاورت شه بود مشیر

شهریست پر بشارت ازین کار و هر کسی

سازد همی ز جان وزدل هدیه بشیر

این بود ملک را به جهان وقتی آرزو

وین بود خلق را همه همواره در ضمیر

اکنون جهان چنان شوداز عدل و داد او

کاهو بره مکد مثل از ماده شیر شیر

گر در گذشته حمل غنی بر فقیر بود

امروز با غنی متساوی بود فقیر

آن روزگار شد که همی بود روز وشب

بیچاره ای بدست ستمکاره ای اسیر

گر کدخدای شاه جهان خواجه بوعلیست

بس گردنا که او بکند نرم چون خمیر

مال خدایگان بستاند به عنف و کره

از دست منکرانی چون منکر و نکیر

بیرون کند ز پنجه گردنکشان جهان

ندهد به زادگان عمل مردم حقیر

کار جهان بداند کردن تو غم مدار

آری جهان بدو نسپردند خیر خیر

کاری که چون کمان بزه خم گرفته بود

اکنون شود به رای و بتدبیر او چو تیر

آن کز در چه است فرو افکند بچاه

وان کز در سریر نشاندش بر سریر

ای روبهان کلته به خس در خزید هین

کامد ز مرغزار ولایت درنده شیر

یک چند شادکام چریدند شیروار

امروز گرم باید خورد و غم و زحیر

حقور بحق رسید و جهان بآرزو رسید

وامید خلق کرد وفا ایزد قدیر

صدر وزارت آنچه همی جسته بود یافت

ای صدر کام یافته! منت همی پذیر

از چند سال باز تو امروز یافتی

آن مرتبت کز آن نبود مر تراگزیر

مقدار تو بزرگ شداز خواجه بزرگ

چونانکه چشمهای بزرگان بدو قریر

دایم به خواجه چشم بزرگان قریر باد

چشم کسی که شاد نباشد بدو ضریر

ای دولت خجسته ازو روی بر متاب

ای بالش وزارت با او قرار گیر

طعنی دگر در او نتواند زدن عدو

جز آنکه ژاژ خاید و گوید که نیست پیر

ابلیس پیر بود بیندیش تا چه کرد

بگزید بر بهشت برین آتش سعیر

رای درست باید و تدبیر مملکت

خواجه بهر دو سخت مصیب آمدو بصیر

زان فضل و مردمی که خدای اندرو نهاد

تیری رسیده نیست جهان رابه پشت تیر

تا از گذشتن شب و روز و شمار سال

موی سیه چو قیر، شود بر مثال شیر

تا گه خزان زرد بود گه بهار سبز

آن زرکند زبرگ رزان، وین ز گل حریر

همواره سبز باد سر او و سرخ روی

روی مخالفان بداندیش چون زریر

این خلعت وزارت و این اعتماد شاه

فرخنده باد و باد مر او را خدا نصیر

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

زیرش عطارد، آن که نخوانیش جز دبیر

یک نام او عطارد و یک نام اوست تیر

عاجز شود ز اشک دو چشم و غریو من

ابر بهارگاهی و بختور در مطیر

گیتی چو گاو نیک دهد شیر مر ترا

[...]

ناصرخسرو

با خویشتن شمار کن ای هوشیار پیر

تا بر تو نوبهار چه مایه گذشت و تیر

تا بر سرت نگشت بسی تیر و نوبهار

چون پر زاغ بود سر و قامتت چو تیر

گر ماه تیر شیر نبارید از آسمان

[...]

منوچهری

نوروز فرخ آمدو نغز آمد و هژیر

با طالع مبارک و با کوکب منیر

ابر سیاه چون حبشی دایه‌ای شده‌ست

باران چو شیر و لاله‌ستان کودکی بشیر

گر شیرخواره لاله ستانست، پس چرا

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از منوچهری
قطران تبریزی

ای کرده تیره روز معادی بتیغ و تیر

آمد بخدمت تو گرانمایه ماه تیر

بنشین بناز شاهی و باده دریده خور

لب را ز نوش بهره و جان را ز باد تیر

رفتی بتاختن بسوی شهر دشمنان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

ای نظم تو چو رای بگذشته از اثیر

در نظم هست لفظ تو چون لؤلؤ نثیر

ماننده ستاره ست اندر شب سیاه

معنی روشن تو در آن خط همچو قیر

در بزم و رزم چون تو که باشد شجاع و راد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه