به عزم گشت چو آن نازنین سوار شود
هزار خسته دلش خاک رهگذار شود
پی شکار چو راند برون رود آهو
به پیش راه وی از دور تا شکار شود
چنان به فکر رخش نازک است خاطر من
که یاد غمزه آن چون کنم فگار شود
رسید جان به لب و دم نمی توانم زد
که سر عشق همی ترسم آشکار شود
به خاک پات کزین آستان نخواهم رفت
اگر چه قالب فرسوده ام غبار شود
به یاد روی تو هرگه به گلستان گذرم
ز گریه دیده من ابر نوبهار شود
ز جام شوق تو باشد مدام جامی مست
مباد آنکه ازین باده هوشیار شود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این قطعه از عشق و دلدادگی خود میگوید. او به خاطر ناز و زیبایی محبوبش، خود را در درد و رنج میبیند و به شدت به یاد اوست. او به گونهای توصیف میکند که دلش مانند آهویی در پی شکار محبوب، همیشه در حال جستجو و اشتیاق است. در عین حال، احساس ناتوانی و ترس از آشکار شدن عشقش او را آزار میدهد. او اعتراف میکند که حاضر نیست از آستان محبوبش دور شود، حتی اگر به خاطر این عشق دچار آلام و رنج شود. همچنین، با یادآوری چهره محبوبش، چشمانش مانند ابر بهار اشک میریزد و بیپایان از عشق او مینوشد و آرزو میکند که هرگز به هوش نیاید و از این عشق واقعی و مستی دور نشود.
هوش مصنوعی: وقتی که آن محبوب دلانگیز با اراده و عزم خود حرکت کند، هزاران دل شکسته و غمگین، به خاطر او به خاک میافتند و در مسیر او قرار میگیرند.
هوش مصنوعی: وقتی که شکارچی به سمت شکار میرود، آهو به جلو فرار میکند تا از او دور شود و نجات پیدا کند.
هوش مصنوعی: به قدری ذهن من مشغول زیبایی و لطافت رخش است که حتی به یاد آن نگاه معصوم و فریبندهاش میافتم، دل من غمگین و آسیبپذیر میشود.
هوش مصنوعی: جانم به لبم رسیده و نمیتوانم نفس بزنم، زیرا میترسم عشق به طور واضح نمایان شود.
هوش مصنوعی: هرگز از پای تو جدا نخواهم شد، حتی اگر جسمم فرسوده و خاکی گردد و بدل به گرد و غبار شود.
هوش مصنوعی: هر بار که به گلستان میروم، یاد روی تو در ذهنم میآید و چشمانم پر از اشک میشود. انگار که باران بهاری بر من میبارد.
هوش مصنوعی: هرگز پایبند نیروی هوشیاری در عشق تو نخواهیم بود، زیرا نوشیدن از شوق تو همواره ما را مست میکند و هیچ گاه اجازه نخواهیم داد که از این باده سرمست، هشیار شویم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
امام عالم و برهان دین لسان الحق
توئی که خامه ز مدح تو مشکبار شود
گمان مبر که ز صدر تو خادم داعی
همی به جای دگر جز باضطرار شود
بدان خدای که در کارگاه قدرت او
[...]
پناه ملت و راعی خلق نصرة دین
تویی که چرخ به نام تو نامدار شود
بنای شرع به سعی تو مرتفع گردد
اساس عدل به ملک تو استوار شود
چو در شب حدثان صبح دولتت بدمید
[...]
پناه ملک سلیمان ملاذ اهل زمان
توئی که ملک ز نام تو نامدار شود
فرود دست تو بیندش اگر کسی به مثل
به پای وهم بر این نیلگون حصار شود
سپهر پیش سراپرده جلالت تو
[...]
کسی که کشته آن تیغ آبدار شود
اگر چه قطره بود بحر بیکنار شود
محیط حسن ز خط عنبرین کنار شود
عقیق لب ز خط سبز نامدار شود
اگر به صید زبون تیغ او کند اقبال
[...]
بتاب عارض تا مهر جان بهار شود
بتاب زلفان تا لیل دل نهار شود
تمام روی تو نتوان بیک نظر دیدن
اگرچه بهر نظر چشم کس چهار شود
ستارهٔ بنما یا هلالی از رویت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.