کسی در عشق تو دلریش باشد
که مسکین عاشق و درویش باشد
ز شادیها شود بیگانه آن دل
که با اندوه عشقت خویش باشد
هر آن کو صحبت سیمرغ جوید
به هر حالی محال اندیش باشد
فغان از چشم مست تو که پیوست
موافق سوز و کافرکیش باشد
بود درمان هجرت درد عاشق
که یاد گرگ رنج میش باشد
پسندی کز لب نوشینت ای جان
جهان را نوش و ما را نیش باشد
هر آن کو عشق بازد با تو معشوق
زهر عاشق بتر دلریش باشد
ندانی پس نگارینا که آن را
که بامش بیش برفش بیش باشد
پس از هر سروری باشد قوامیت
ولی در عشق بیش از پیش باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز دولتمندی درویش باشد
که بیسرمایه سوداندیش باشد
برای آنکه دل با خویش باشد
ثوابش از دو گیتی بیش باشد
خداوندا من آن جراح عمرم
که دایم هفت عضوم ریش باشد
ز من رادی و دینداری نیاید
چو گیتی زُفت کافر کیش باشد
توانگر تر کسی کو را بجویی
[...]
ز درد، ار چشم خواهر ریش باشد
نه همچون درد چشم خویش باشد
که هر شاهی که او درویش باشد
به قدر از هر دو عالم بیش باشد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.