ز لفظ من که رساند به سمع خسرو شرق
که ای کمینه خطابت شهنشه غازی
تویی که پای تو چون در رکاب عزم آید
چو آفتاب ز قدرت بر آسمان تازی
نهان چرخ ببینی چو نیک درنگری
عنان وهم بگیری چو نیک در یازی
چو زیر بار غم آورد اهل دانش را
زمانه از سر بی رحمتی و ناسازی
مثال شاه جهان خواست بنده تا پس از آن
کند به قوت آن بر جهان سر افرازی
از آن سعادت محروم شد هم آخر کار
زهی زمانه که می نگذرد ز یک بازی
مگر به مجلس اعلی نموده اند که من
چو دیگرانم ازین شاعری یک اندازی
چو شعر من به زبان فصیح می گوید
که تو به فضل ز ابنای دهر ممتازی
کمال دانش من کور دید و کر بشنید
به نظم و نثر چه در پارسی چه در تازی
برون ز حکمت و انواع آن در هر باب
مرا رسد که کنم با فلک هم آوازی
مرا چه نسبت با دیگران و این مثل است
که مرغزی را هرگز چه کار با رازی؟
دراز می کشم این قصه را و معذورم
سخن چو گفته شد آن به که دل بپردازی
مرا به گفتن بسیار عیب نتوان کرد
کسی چه عیب کند مشک را به غمازی؟
تو پادشاه جهانی گراین نباشد نیز
روا بود که مرا برکشی و بنوازی
زمانه سر به لئیمی برهنه کرده و تو
ز دهر جز به ردای کرم نمی نازی
چنانک اوست اگر برنگیردم چه عجب
ز چون تویی عجب آید گرم بیندازی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به خسرو شرق (پادشاه) خطاب میکند و او را به عنوان یک شخصیت بزرگ و توانمند معرفی میکند. شاعر از قدرت و شجاعت او تمجید میکند و بیان میکند که پادشاه باید به دیگران توجه بیشتری داشته باشد، به ویژه به اهل علم و دانش که در زمانهای سخت قرار دارند. او خود را در مقایسه با دیگر شاعران و دانشمندان ممتاز میداند و به تواناییهایش در شعر و نثر افتخار میکند. در انتها، شاعر به ارتباطش با زمانه و سرنوشت خود اشاره کرده و اینکه اگر پادشاه از او قدردانی کند، شایسته و مناسب است. به طور کلی، اشاره به نابرابریهای زمانی و اجتماعی و نیاز به حمایت از هنرمندان و دانشمندان در جامعه نیز از themes اصلی این شعر است.
هوش مصنوعی: از کلمات من که به گوش خسرو شرق رسید، یک فرد حقیر تو را خطاب قرار میدهد ای پادشاه بزرگ و جنگجو.
هوش مصنوعی: تو هستی که وقتی پا در رکاب عزم میگذاری، مانند آفتاب از قدرت در آسمان میدرخشی.
هوش مصنوعی: اگر به خوبی تأمل کنی، متوجه میشوی که چرخ فلک (سرنوشت) به طور پنهان در حال چرخش است و اگر عمیقاً درک کنی، میتوانی کنترل افکار و خیالات خود را در دست بگیری.
هوش مصنوعی: زمانه با بیرحمی و ناسازگاری، بر دانشمندان و اهل علم فشار میآورد و آنها را زیر بار غم و اندوه قرار میدهد.
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که مانند شاهی بزرگ، بندهای خواسته است که پس از او، با قدرت و توانایی خود، برای جهان اعتبار و احترام به ارمغان آورد.
هوش مصنوعی: شخصی به نهایت نادانی و بدبختی دچار شده که در آخرین مراحل زندگیاش، از خوشبختی و سعادت دور مانده و عجب است که این دنیای فانی همچنان به کار خود ادامه میدهد، مثل یک بازی که هیچگاه به پایان نمیرسد.
هوش مصنوعی: شاید مرا در جمع بزرگان نشستهاند که من هم مثل دیگران در این شعرگویی لذت ببرم و هنرنمایی کنم.
هوش مصنوعی: شعر من به وضوح بیان میکند که تو به دلیل استعداد و فضیلتهایت، از دیگران در طول زمان برتر هستی.
هوش مصنوعی: دانش من به قدری کامل است که ناشنوا و نابینا به نظر میرسد؛ چه در نظم و چه در نثر، چه به زبان فارسی و چه به زبان عربی.
هوش مصنوعی: من از راه حکمت و انواع آن در هر موضوع، به جایی رسیدهام که میتوانم با آسمان و cosmos هم صدا شوم.
هوش مصنوعی: من چه ارتباطی با دیگران دارم؟ این مانند این است که پرندهای به راز دیگران بیتوجه باشد.
هوش مصنوعی: من این داستان را طولانی میکنم و بهانهام این است که وقتی حرفی زده شده، بهتر است که دل را به آن بسپاری و درنگ نداشته باشی.
هوش مصنوعی: هیچ کس نمیتواند مرا به گفتن عیب بگیرد، چرا که چه کسی میتواند عیب مشک را در حالی که بوی خوشی دارد، بیان کند؟
هوش مصنوعی: اگر تو پادشاه هستی و این مقام برایت نباشد، باز هم برای من جایز است که مرا برکشایی و محبت کنی.
هوش مصنوعی: زمانه به شدت بیرحم و نابخرد شده است و تو فقط به بخشش و نیکیهای خود اهمیت میکنی و به آن میبالید.
هوش مصنوعی: اگر او اینچنین باشد و من را ترک کند، چه عجیب است! از کسی مانند تو، چکار عجیبی انتظار میرود وقتی که نمیخواهی خوب پیش بیایی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زهی ! جمال تو بر ماه کرده طنازی
سزاست بر سر خوبان تو را سرافرازی
به چشم طنز کنی گر کنی به ماه نظر
بدان جمال تو را هست جای طنازی
به دست قهر ز لشکر گه جمال همی
[...]
چو تیر غمزه بناز و کرشمه اندازی
نشانه از دل مسکین من کن ای غازی
نخست با تو بالبازی اندر آمده ام
چو دل نماند تن در دهم بجانبازی
مرا چو جان بباری شد است قربانت
[...]
سریر سلطنت اکنون کند سرافرازی
که سایه بر سرش افکند خسرو غازی
فلک کلاه غرور این زمان ز سر بنهد
که هست افسر شه بر سر سرافرازی
خطاب خسرو انجم کنون بگردانند
[...]
چو برقع از رخ زیبای خود براندازی
بگو نظارگیان را صلای جانبازی
ز روی خوب نقاب آنگهی براندازی
که جان جمله جهان ز انتظار بگدازی
نقاب روی تو، جانا، منم که چون گویم:
[...]
اگر کلاله مشکین ز رخ براندازی
کنند در قدمت عاشقان سراندازی
اگر به رقص درآیی تو سرو سیم اندام
نظاره کن که چه مستی کنند و جانبازی
تو با چنین قد و بالا و صورت زیبا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.