چو برقع از رخ زیبای خود براندازی
بگو نظارگیان را صلای جانبازی
ز روی خوب نقاب آنگهی براندازی
که جان جمله جهان ز انتظار بگدازی
نقاب روی تو، جانا، منم که چون گویم:
رخ از نقاب برافگن، مرا براندازی
ز رخ نقاب برانداز، گو: بسوز جهان
که شمع روشنی آنگه دهد که بگدازی
عجبتر آنکه جهان را ز تو برون انداخت
به صد زبان و تو با وی هنوز دمسازی
ز نقش روی تو با هیچ کس نشان ندهد
زمان زمان ز رخت نقش دیگری آغاز
رخ تو راز همه عالم آشکارا کرد
بلی، عجب نبود ز آفتاب غمازی
ز رخ نقاب برانداز و پس تماشا کن
که عاشقان تو چون میکنند جانبازی؟
به تیر غمزه چرا خسته میکنی دلها؟
چو چارهٔ دل بیچارگان نمیسازی
دلم، که در سر زلف تو شد، طمع دارد
ز پای بوس تو بر گردنان سرافرازی
اگر تن است و اگر جان، فدای توست همه
به هیچ وجه مرا نیست با تو انبازی
بساز با من مسکین، که ساز بزم توام
ز پردهساز نباشد غریب دمسازی
صدای صوت توام، گرچه زار مینالم
بدان خوشم که تو با نالهام همآوازی
از آن خوش است چو نی نالهام به گوش جهان
که هیچ دم نزنم تا توام به ننوازی
بهر چه مینگرم چون رخ تو میبینم
بگویم: از همه خوبان به حسن ممتازی
کمال حسن تو را چون نهایتی نبود
چگونه بر رخ زیبات برقع اندازی؟
همای عشق عراقی چو بال باز کند
کسی بدو نرسد از بلند پروازی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و جذابیت معشوق اشاره دارد و شاعر از او میخواهد که نقاب از چهره بردارد تا زیباییاش را به همه نمایش دهد. او ابراز میکند که عشق و اشتیاق به این معشوق او را به شدت تحت تاثیر قرار داده و تمام دلها را با تیر غمزهاش خسته میکند. شاعر همچنین به زندگی و جان خود اشاره میکند و نشان میدهد که همه چیز او فدای عشق معشوق است. او در عین حال از زیبایی معشوق به گونهای مینالد که نه تنها دلش را آرام نمیکند، بلکه به نوعی این ناله را به خاطر ارتباط با معشوق میپسندد. در نهایت، شاعر بر این باور است که زیبایی معشوق بینظیر است و هیچ کس نمیتواند به او برسد.
هوش مصنوعی: زمانی که پرده را از چهره زیبای خود کنار بزنی، به تماشاگران بگو که آماده جانفشانی هستند.
هوش مصنوعی: زمانی که نقاب را از روی چهره زیبا برمیداری، جان همه مردم جهان از شوق و انتظار به جوش و خروش درمیآید.
هوش مصنوعی: ای عزیز، این نقابی که بر چهره داری، منم که وقتی میگویم: آن چهره را از زیر نقاب بردار، تو مرا طرد میکنی.
هوش مصنوعی: از چهرهات پرده را کنار بزن و بگو: دنیا هرچقدر هم تاریک باشد، نور و روشنی تنها زمانی پدیدار میشود که همه چیز را بسوزانی.
هوش مصنوعی: جالب اینجاست که دنیا تو را از خود دور کرده و به هزار زبان این را میگوید، اما تو هنوز با آن هماهنگی و رفاقت داری.
هوش مصنوعی: زمان نمیتواند چیزی از زیبایی چهرهات را با هیچکس در میان بگذارد؛ زیرا از چهره تو، داستان دیگری شروع میشود.
هوش مصنوعی: چهره تو اسرار تمامی جهان را نمایان کرد و این امر عجیب نیست، زیرا خورشید همواره در حال افشای رازهاست.
هوش مصنوعی: چهرهات را بدون پوشش نشان بده و بعد تماشا کن که عاشقان چگونه برای تو فداکاری میکنند.
هوش مصنوعی: چرا با نگاه تند و پر از حسرتت دلها را آزار میدهی؟ وقتی که نمیتوانی برای دلهای بیچاره راه حلی پیدا کنی؟
هوش مصنوعی: دل من که به زیباییهای تو وابسته شده، امیدوار است که با رسیدن به عشق تو، مفتخر و سرافراز شود.
هوش مصنوعی: اگر بدن و روح من نیز به تو فدای میشود، هیچ چیز نمیتواند من را از تو دور کند و همدمی برای من وجود ندارد.
هوش مصنوعی: با من که بیچارهام، ساختن را آغاز کن، چرا که ساز بزم تو از سازندگان دیگر نیست و من در این مهماننوازی برای تو غریب نیستم.
هوش مصنوعی: صدای تو برایم همچون نالهای است که هرچند غمگین و پر از درد باشد، اما خوشحالم که تو با نالههای من همراهی میکنی.
هوش مصنوعی: از آنجا که نالهام مانند صدای نی به گوش همه میرسد، خوشحالم. اما تصمیم دارم تا زمانی که تو برایم نخوانی، هیچ صدایی از خودم در نیاورم.
هوش مصنوعی: هر جا که نگاه میکنم، چهرهی تو را میبینم و میتوانم بگویم که تو در زیبایی از همه خوبان برتری داری.
هوش مصنوعی: زیبایی و کمال چهرهات بینهایت است؛ پس چگونه میتوانی بر رخسار زیبا و دلانگیزت پوشش بیاندازهای بیندازی؟
هوش مصنوعی: عشقی همچون پرندهای است که وقتی بالهایش را باز کند، هیچکس نمیتواند به او نزدیک شود و او را در پرواز بلندش دنبال کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زهی ! جمال تو بر ماه کرده طنازی
سزاست بر سر خوبان تو را سرافرازی
به چشم طنز کنی گر کنی به ماه نظر
بدان جمال تو را هست جای طنازی
به دست قهر ز لشکر گه جمال همی
[...]
چو تیر غمزه بناز و کرشمه اندازی
نشانه از دل مسکین من کن ای غازی
نخست با تو بالبازی اندر آمده ام
چو دل نماند تن در دهم بجانبازی
مرا چو جان بباری شد است قربانت
[...]
سریر سلطنت اکنون کند سرافرازی
که سایه بر سرش افکند خسرو غازی
فلک کلاه غرور این زمان ز سر بنهد
که هست افسر شه بر سر سرافرازی
خطاب خسرو انجم کنون بگردانند
[...]
اگر کلاله مشکین ز رخ براندازی
کنند در قدمت عاشقان سراندازی
اگر به رقص درآیی تو سرو سیم اندام
نظاره کن که چه مستی کنند و جانبازی
تو با چنین قد و بالا و صورت زیبا
[...]
به یک کرشمه توانی که کار ما سازی
ولی به چارۀ بیچارگان نپردازی
در آرزوی خیالت غلام خوابم من
خنک کسی که تواش همنشین و همرازی
عیار مهر تو یک ذره کم نگردانم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.