گنجور

 
ادیب الممالک

باغ پیروز و چمن پدرام است

یار در مجلس و می در جام است

فال فرخنده و گیتی بمراد

بخت بیدار و جهان بر کام است

اختر میمون ما را یار است

توسن گردون ما را رام است

امن و راحت را اینک گاه است

عیش و عشرت رانک هنگام است

که خداوند اجل میر نظام

میهمان عضدالاسلام است

وز پی خدمت میر اندر بزم

آسمان در شمر خدام است

باد از خاک رهش گلبیز است

باده از شوق لبش گلفام است

تاک چون شاهد زرین پوش است

جوی چون دلبر سیم اندام است

سیب مانند کف برجیس است

نار همرنگ رخ بهرام است

چون زمرد بدل سنگ درون

مغزها در شکم بادام است

راست پنداری بادام دو مغز

دو بچه در شکم یکمام است

بط درون شط با رخت سپید

همچو حاجی بگه احرام است

به اذان آید قمری بر سرو

همچنان مؤذن کاندر بام است

لوحش الله که از دست امیر

ابر را مخزن گوهر وام است

بارک الله که میرم گه رزم

در یکی بیشه دو صد ضرغام است

داو را میرا الله الحمد

که بداندیش تو روزش شام است

حرز اقبال ترا بر بازو

سکه بخت ترا بر نام است

کلک تو طوطی شکرشکن است

رمح تو ماهی بحر آشام است

آن یکی چون قلم بن مقله

آن یکی چون علم رهام است

چشم تقدیرت بر فرمان است

گوش گردونت بر پیغام است

قهر تو خرمن جان را شرر است

مهر تو گردن دل را رام است

در معارک رخ تو عباس است

در شداید لب تو بسام است

ماه تابانت در رخسار است

ابر آبانت در اکمام است

دشمنت زشت تر از ابلیس است

حاسدت خوارتر از بلعام است

از لبت هر چه تراود مطبوع

گر همه لطف وگر دشنام است

هر سری کو ز کمندت بجهد

مبتلای ورم سرسام است

تو از اسرار کسان باخبری

راست گویم ز حقت الهام است

چون بجنبی تو بجنبد گردون

چون بیارامی خاک آرام است

بمرادآباد اینک سفرت

همچو شیری است که در آجام است

میزبان تو امام بن امام

کرمش وافر وجودش عام است

اسدالمله والدین آنکو

اسداللهش فرخ نام است

لقبش خواجه امام است ولی

کنیتش نیز ابوالایتام است

رمزها را لب او کشاف است

رزقها را کف وی قسام است

گاه بخشش کف او قاموس است

وقت جنبش دل او طمطام است

باز گسترد یکی خوان شگرف

که درازایش پانصد گام است

مرغ و ماهی را بر سفره وی

هر شبانروز صلای عام است

به طفیل میر این خواجه مگر

خلق را جمله پی اطعام است

صحنها چیده که از غیرتشان

چهره شمس نهاری شام است

لوتها پخته که با لذتشان

خورش دیگ معانی خام است

تا که در گیتی تکرار و مرور

در شهور اندر و در اعوام است

میر را بینم در باغ مراد

تا ابد شاد و خوش و پدرام است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode