گفتار تلخ از آن لب شیرین نه در خورست
خوش کن عبارتت که خطت هرچه خوشتر است
بگشای لب به پرسش من گرچه گفته ام
کان قفل لعل بابت آن درج گوهر است
تا بر گرفتی از سر عشاق دست مهر
هرجا که در هوای تو دستی است بر سر است
آن دل که سفره فلک چنبری نشد
در چنبر دو زلف تو اکنون مسخر است
زلف تو افکند رسنش هر زمان دراز
داند که عاقبت گذرش هم به چنبر است
آمد قیامتی به سرم تا بدیدم آنک
رویت درِ بهشت و لبت آب کوثر است
چشمت به جادوی بدل چاه بابل است
زلفت به کافری عوض حصن خیبر است
گرچه نه جای کافر و جادو بود بهشت
وین وجه نزد اهل حقیقت مصور است
رخسار خوب وخرم همچون بهشت تو
آرامگاه جادو و مأوای کافر است
آمد خط سیاه به لالایی رخت
وین نیز منصبی است که لالاش عنبر است
معزول کی شود رخت از نیکوی به خط؟
زیرا که برتو ملک ملاحت مقرر است
طغرای ابروی تو به امضا ی نیکوی
برهان قاطع است که آن خط مزور است
تا آمده ست وصف لبت در دهان من
الفاظم از لطافت آن همچو شکر است
در هر صفت که چون کمرت بر تو بسته ام
همچون میانت معنی باریک مضمر است
گفتم که رنجه شو به تماشای عیدگاه
کامروز عید را رخ نیکوت در خور است
بر هم زدی به غمزه جهانی به رغم من
وین روز عید نیست کنون روز محشر است
بازار ماه و زهره ز روی تو کاسد است
پهلوی زهد وتوبه ز حُسن تو لاغر است
هرجا که می روی قدمت از نثار خلق
پر اشک همچو لؤ لؤ و رخسار چون زر است
چرخ از نسیم خلق تو خوش می کند مشام
گویی غبار موکب شاه مظفر است
قطب ملوک نصرت دین کز عُلُوّ قدر
چون چرخ بر سر آمده هفت کشور است
سلطان نشان اتابک اعظم که عدل او
معمار دین ایزد وشرع پیمبر است
بوبکر نام و سیرت،عثمان حیا وحلم
کز عدل وعلم همبر فاروق و حیدر است
شاهی که هفت مهره گردون زشش جهت
دایم ز زخم پنجه او در مُشَشدَر است
چشم فلک ندید و نبیند به عمر خویش
آن کارها که دولت او را میسر است
هر فتح کاسمان نهدش منتهای کار
چون بنگری مقدّمه فتح دیگر است
آن صفدری که بخت جوان چون سپهر پیر
بر آستان حکم تو دیرینه چاکر است
روی زمین ز رونق عدلت مُزیّن است
مغز فلک ز نَکهت خُلقت معطر است
آن کس که تربیت ز قبول تو یافته است
همچون چنار و بید همه دست و خنجر است
در پیش حمله تو کجا ایستد عدو ؟
روباه را چه طاقت زور غضنفر است ؟
بنیاد ملک و دین همه معمور شد چنانک
با سقف آسمان ز بلندی برابر است
هرجا که بی عنایت لطف تو در جهان
تابوت و دار بود کنون تخت و منبر است
در جنب آن که از تو ضمان می کند فلک
این منزلت که یافته ای بس مُحقّر است
از صد گلت یکی نشکفته است باش تو
کاکنون هنوز گلبن بخت تو نوبر است
تو مملکت به لشکر و عُدّت نیافتی
این قسمت از مبادی فطرت مقدر است
آن را که عون و عصمت ایزد مدد کند
افلاک جمله عدت و اجرام لشکر است
تا اختلاف عنصر و اختر ز روی عقل
اندر زمانه موجب معروف و منکر است
جاوید زی که قوت خشم و رضای تو
برتر ز فعل عنصر و تاثیر اختر است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است که به زیبایی و جذابیت معشوق پرداخته و از احساسات عمیق شاعر نسبت به او حکایت میکند. شاعر از دلبر خود میخواهد که به پرسشهای او پاسخ دهد و زیباییهای او را وصف میکند. او میگوید که زلف و چهره معشوقش به گونهای است که نه تنها دل او، بلکه دل همه را تسخیر کرده است. شاعر به بهشت و نعمتهای آن اشاره میکند و معتقد است که زیبایی عشقش از این نعمتها بالاتر است.
شاعر همچنین از عظمت و قدرت پادشاهی که در آن زمان حاکم است، سخن میگوید و او را به یکی از بزرگترین شخصیتهای تاریخ تشبیه میکند. در اینجا، شاعر به توجه به عدالت و حکمت پادشاه میپردازد و تأکید میکند که قدرت او از قدرتهای طبیعی و نجومی فراتر است. در نهایت، شاعر به قدرت عشق و ارتباط معنوی خود با معشوقش اشاره میکند و او را مظهر زیبایی و فضل میداند.
هوش مصنوعی: گفتار تلخ و ناخوشایند از لبی که به ظاهر شیرین است، مناسب نیست. بنابراین جملاتت را زیباتر و دلنشینتر بیان کن، زیرا هرچه خط و نوشتهات زیبا و خوشایند باشد، تأثیر بیشتری خواهد داشت.
هوش مصنوعی: لطفاً به سوال من پاسخ بده، حتی اگر قبلاً گفتهام که آن قفل زیبا دلیلش وجود یک گوهر باارزش است.
هوش مصنوعی: هر جا که به یاد و آرزوی تو دلی مشتاق و دستی بر سر است، نشان از این است که تو با محبت و توجه خود از دل عاشقان دست برداشتهای.
هوش مصنوعی: دلهایی که به خاطر زیباییهای آسمان به تنگنا نیفتادهاند و در جستجوی خوشبختی نبودهاند، حالا به جادوی دو زلف تو افتاده و تسلیم شدهاند.
هوش مصنوعی: زلف تو هر بار که بر زمین میافتد، نشان میدهد که در نهایت سرنوشتش به دام خواهد افتاد.
هوش مصنوعی: وقتی به سرم قیامتی رخ داد، دیدم که چهرهات مانند در بهشت و لبهایت شبیه آب کوثر است.
هوش مصنوعی: چشمانت مانند جادوئی است که انسان را در چاه زیبایی غرق میکند و موهایت به قدری جذاب و فریبنده هستند که میتوانند هر قلعهای را تسخیر کنند.
هوش مصنوعی: هرچند بهشت جای کافران و جادوگران نیست، اما این مفهوم در نظر اهل حقیقت به گونهای دیگر تصویر شده است.
هوش مصنوعی: چهره زیبا و شاداب تو، همانند بهشتی است که مکان جادو و پناهگاه کافران به شمار میآید.
هوش مصنوعی: خط سیاه به آرامش شب میآید و این هم جایگاهی است که خوابهای شیرین و خوشبو را به همراه دارد.
هوش مصنوعی: کی ممکن است جمال تو از کمالش جدا شود؟ چون زیبایی و جذابیت تو به طبیعت و سرشت تو پیوند خورده است.
هوش مصنوعی: ابروی زیبای تو مانند امضایی است که نشاندهندهی حقیقت و قاطعیت است، اما در واقع این نشانه، جعلی و فریبنده است.
هوش مصنوعی: وقتی که زیبایی و شیرینی لب تو در کلام من میآید، واژههایم از نرمی آن مانند شکر است.
هوش مصنوعی: در هر ویژگیای که من به تو توجه کردهام، مانند کمری که به تو بستهام، معانی دقیق و پنهانی وجود دارد.
هوش مصنوعی: من به تو گفتم که در روز عید، خود را به زحمت بینداز و به تماشای جشن و خوشحالی بپرداز، زیرا زیبایی چهرهات شایستهی این روز ویژه است.
هوش مصنوعی: تو با یک نگاه خود، جهانی را بر هم زدی و این روزی که در آن به سر میبریم، روز شادی نیست، بلکه روزی است مانند قیامت.
هوش مصنوعی: بازار ماه و ستاره زهره به دلیل زیبایی تو کساد شده است و جلوه زهد و توبه در برابر جذابیت تو کم رنگ و ضعیف است.
هوش مصنوعی: هر جا که میروی، مردم به خاطر تو اشک میریزند و تو را مانند مروارید و با چهرهای طلایی میستایند.
هوش مصنوعی: چرخ و فلک از نسیم وجود تو خوشبو میشود، گویی عطر و بوی غبار دربار شاه مظفر در فضا پخش شده است.
هوش مصنوعی: دولت و قدرتی که در راه حمایت از دین و حقانیت آن شکل گرفته، به قدری بلندمرتبه و برجسته است که مانند یک مرکز، بر هفت سرزمین حاکمیت دارد.
هوش مصنوعی: سلطان، نمایندهی بزرگترین مقام دولتی، که عدالت او بهمثابهی بنای دین خدا و قوانین پیامبر است.
هوش مصنوعی: بوبکر به خاطر نام و شخصیتش شناخته شده است، عثمان به دلیل حیا و لبخندش معروف است. همچنین در عدالت و علم، فاروق و حیدر هم از آنها بهرهمند هستند.
هوش مصنوعی: سلطانی که با قدرت و تأثیر خود، سرنوشت هفت کشور را در دست دارد و همواره از آسیبهای ناشی از قدرت و نفوذ خود در حال آسیب زدن به دیگران است.
هوش مصنوعی: چشم آسمان هرگز و تا ابد نمیتواند آنچیزی را که به خوشی و موفقیت برای او میسر است ببیند و در عمرش تجربه کند.
هوش مصنوعی: هر موفقیتی که به دست میآید، پایان کار نیست؛ بلکه وقتی به آن نگاه کنی، شروع یک موفقیت دیگر است.
هوش مصنوعی: آن جوانی که مثل روزگار قدیمی در برابر فرمان تو تسلیم و مطیع است، به خاطر شانس و سرنوشتش حالتی شبیه به کهنگی و پیری دارد.
هوش مصنوعی: این زمین به خاطر شکوه و زیبایی عدالت آراسته است و آسمان به خاطر لطافت و زیبایی آفرینش تو معطر شده است.
هوش مصنوعی: کسی که از محبت و تربیت تو بهرهمند شده است، مانند درختان چنار و بید قوی و استوار شده است و به همه جا دسترسی دارد.
هوش مصنوعی: در برابر حمله تو، دشمن کجا میتواند بایستد؟ روباه چطور میتواند در برابر قدرت شیر مقاومت کند؟
هوش مصنوعی: بنیاد حکومت و دین به خوبی برقرار شد بهگونهای که به بلندی سقف آسمان نزدیک شده است.
هوش مصنوعی: هر جایی که محبت و توجه تو حضور نداشته باشد، تنها نشانههای مرگ و نابودی وجود دارد، اما اکنون همهجا پر از عزت و بزرگی است.
هوش مصنوعی: اگر کسی در مقابل تو برای حمایت و تضمین به کار میآید، مقام و موقعیتی که تو به آن دست یافتهای در برابر آنچه آسمان و سرنوشت برای تو فراهم کردهاند، بسیار ناچیز و کم ارزش است.
هوش مصنوعی: از میان صد گل، تنها یکی شکوفا شده است. پس تو با کمال خوشبینی باید بدانید که هنوز گل باغ بخت تو تازه و بینظیر است.
هوش مصنوعی: در این دنیا، قدرت و پشتیبانی لازم برای تسلط بر کشور پیدا نمیکنی؛ این مسأله به سرنوشت و طبیعت انسان مربوط میشود.
هوش مصنوعی: کسی که خداوند به او یاری و حمایت عطا کند، تمام آسمانها و اجرام سماوی به عنوان نیروهای پشتیبان به او کمک میکنند.
هوش مصنوعی: تفاوتهای موجود در عناصر و ستارگان، بر اساس درک و عقل انسان در این دنیا باعث میشود تا چیزهای پسندیده و ناپسند شناخته شوند.
هوش مصنوعی: جاوید زی، چرا که قدرت خشم و رضایت تو بالاتر از تاثیرات عناصر و ستارههاست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
فریاد من همیشه از این ایر کافر است
ایر است و با عذاب است و سنگر است
وصفش ترا بگویم اگر خورده نیستی
ور خورده ای صفات وی از منت باور است
شمشاد قد و لاله رخ و یاسمین بر است
با سرو و گل به قامت و عارض برابر است
دایم غلام و چاکر یاقوت و شکرم
کو را لب و حدیث ز یاقوت و شکر است
گفتم ز خط و زلف تو بر جان من بلاست
[...]
ای دل به عشق بر تو که عشقت چه درخور است
در سر شدی ندانمت ای دل چه در سر است
درد کهنت بود برآورد روزگار
این دردِ تازهروی نگوئی چه نوبر است
شهری غریب دشمن و یاری غریب حسن
[...]
جان را ز عارض و لب او شیر و شکر است
دل را ز طره و رخ او مشک و عنبر است
هم دل در آن وصال چو با عنبر است مشک
هم جان در آن فراق چو با شیر شکر است
آشوب عقلم آن شبه عاج مفرشست
[...]
آنرا که چار گوشه عزلت میسر است
گو نوبه پنج کن، که شه هفت کشور است
دل چون زبان طمع بریدی کباب دهر
از دل بُبر، که پهلوی ایام لاغر است
بگذر ز چرخ طبع که بستان سرای انس
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.