گنجور

 
سوزنی سمرقندی

گر ز تنی که چگندر نمای شد سر او

ز . . . ن گنده بود گنده چگندر او

بصد مغاک بر کتانی و معیده سری

چگندر و گزری نیست کان برابر او

چو گردن شتر مست کفک نفج بود

درایکی دو در آویخته ز حنجر او

و یا چو گردن ارجی در ازو خم در خم

نمانده جز رگ و پی ریخته همه پر او

برهنه گشته چو بازیگران چنبرجه

ز . . . ن کودک وارونه خفته چنبر او

ز بسکه چنبر جسته است و می جهد مانده است

نشان چنبر بازیگری بچنبر او

بسان طفلک کاوراگی عسل پرورد

ز چهره عسل کودکان بود خور او

سپید کونی خواهد بروشنائی خور

وگر نباشد نبود سزا و درخور او

چنانکه گر شب تاری بکار برخیزد

همی خورد خور خود را بروشنی خور او

غلام . . . ن غلامی بود که از سیلی

بدست چوب کند برتر و فروتر او

گریز جوید از آن . . . ن که از فراخی آن

بگاه کار نداند ز خشک اوتر او

رگ آوری را عین الکمال بیمراوست

معصفری را قاضی جمال بیمر او

گسستن رگ . . . ن از تن رگ آور اوست

مزعفری رخ ما از سر معصفر او

ز دست آنکه بود دوستدار مهتر ما

به . . . ن او که نباشد رهی و چاکر او

اثیر ملک رضی دولت صفی الدین

یگانه ای که ندارد زمانه دیگر او

جواب شعر معزیست آن کجا گوید

سمن بری که فسونگر شدست عبهر او

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode