گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ظهیر فاریابی

بگشاد عشق روی تو چون روزگار دست

دست غمت ببست مرا استوار دست

در پای محنت تو از آن دست می زنم

تا برنگیری از سر من دل افکار دست

پیش لبت به کدیه یک بوسه هر شبی

دل چون چنار پیش کشد صدهزار دست

گربنده در وصال لبت دست یابدی

بردی نشاطم از می انده گسار دست

من خواهمی که بر تو مرا دست با شدی

تدبیر چه چو می ندهد روزگار دست؟

هردم چو گل کنی رخ و گویی مرا به طنز

کز جستن تو گشت مرا پر زخار دست

در پای غم فکند مرا دست عشق تو

زین طنز ها برای دل من بدار دست

دل بی قرار گشت مرا در هوای تو

تازد بر آن دو سلسله بی قرار دست

نتوان زدن به زلف تو را دست تا نزد

دل در رکاب دولت صدر کبار دست

مخدوم شرق صاحب دنیا ضیاء دین

کو راست گاه جود چو ابر بهار دست

عبدالرشید آنک کشید آسمان به عجز

پیش یمین او زبرای یسار دست

آن صدر و سروری که جهان گاه مکرمت

در پای او زند زپی افتخار دست

گردون که هر شبی به جهان پایمال اوست

گفتش که دار بر سر من زینهار دست

ای دست برده رای تو از جرم آفتاب

وی داده بر زمانه تورا کردگار دست

هر کس که بر بساط رفیعت نهاد پای

برد از جهان سرکش ناپایدار دست

هر بامداد صبح منوّر ز آسمان

بوسد رکاب پای تو را شرمسار دست

گر بر جدار خواند داعی ثنای تو

بیرون جهد چو برگ درخت از جدار دست

چون خاطرم به کنه مدیحت نمی رسد

طبعم زعجز برد سوی اختصار دست

همواره تا گراید بهر دعای خیر

در فضل بارگاه تواضع به کار دست

دست سخا به جیب کرم بر برای من

کامسال بس تهی است مرا همچو پار دست

 
 
 
ظهیر فاریابی

بر سر بسی زدم ز غم عشق یار دست

هم کار شد ز دست مرا هم ز کار دست

از پای از آن درآمده ام کز سر فسوس

گویی که با تو عهد ببندم به یار دست

عهد تو چون شکسته تر از بند زلف توست

[...]

ابن یمین

ایدل مده ببند سر زلف یار دست

مارست زلف یار مبر سوی مار دست

بر عهد دلبران نتوان استوار بود

ایدل بعهدشان ندهی زینهار دست

دارم بدست بوس وی امیدها و لیک

[...]

جهان ملک خاتون

دوشم گرفت از سر مستی نگار دست

گفتم مدار زحمت و از من بدار دست

گفتا چرا ملول شدی از گرفت من

گفتم از این سبب که ندارم به یار دست

عهدی کنیم تازه که در عهد عشق او

[...]

صائب تبریزی

از بس نهاده ام به دل داغدار دست

گشته است داغدار مرا لاله وار دست

ای ساقیی که توبه ما را شکسته ای

زنهار از شکسته نوازی مدار دست

ریزند می چو شیشه مگر در گلوی من

[...]

ابوالحسن فراهانی

خوش در نگار بسته دگر نوبهارست

گل رنگ کرده باز به خون هزار دست

آب از نگار رنگ برد وین عجب که گل

از آب ابر بسته چنین در نگار دست

از حرص چیدن گل شاید که در چمن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه