گنجور

 
فرخی یزدی

ما خِیلِ تُهی‌دست جگرگوشهٔ بختیم

سرگرم نه با تاج و نه پابند به تختیم

آزادیِ ایران که درختی است کهن‌سال

ما شاخهٔ نورستهٔ آن کهنه‌درختیم

در صلح و صفا گرم‌تر از موم ملایم

با جنگ و جفا سردتر از آهنِ سختیم

پوشید جهان خلعتِ زیبای تمدن

ما لُخت و فرومایه از آنیم که لَختیم

تا جامهٔ ناپاکِ تن آغشته به خون نیست

ما پیشِ جهان تن به تن آلوده ز رختیم