گنجور

 
یغمای جندقی

جهان... به ویرانی و آن... آبادش

همی خواهد که بر...گی چون اوست بنیادش

از این موجود بد... جز ...گی ناید

ندانم تا چه حکمت خاست در ... ایجادش

نیا چو اسلاف ...پدر... تر ز آنان

پسر... تر تر چیست تا... اولادش

پدر در مهد با...پور از جفت راز آرد

به تی تی طوطی آسا تا دهد...گی یادش

خطش بر رست از آن...آهن دل نیندیشم

سپس زنجیرش مو کرکش کفن پشم است پولادش

تن فرسوده با... آهم راست پنداری

کف خاکی است تا ... گردون داده بر بادش

یکی شش گوشه خر با شصت گون...گی بینی

اگر پستی به هفت اندر و گر هستی به هفتادش

نگردد آدم این... مردم ورهمی گردد

پدر من مام عصمت عشق لا لا عقل استادش

به غیر از دایره ارواح کامد مردمی گوهر

جوان و پیر و درویش و توانگر بنده و آزادش

جهان بینم یکی ... و ... تر از وی

تف نار و کف خاک و نم آب و دم بادش

یکی ... سلطان است سردار این گداخانه

دغل دین و دغا دیدن جفاکیش و ستم دادش