چشم و دل از جمال تو گشت چو داد ایمنم
شکر خدا که باز شد دیده بخت روشنم
من به دیار شام در، تو به زمین کربلا
باورم این نمی کند با تو نشسته کاین منم
جای به دامن پدر، دشمن و دوست گو ببین
کاین همه لطف می کند دوست به رغم دشمنم
کاست اگر تن مرا هجر تو نیست بوالعجب
جان و دلم نه خاره ام، آب و گلم نه آهنم
چون نبرم به اولیا، شکوه جور اشقیا
نعره و شوق می زنم، تا رمقی است در تنم
در غم خویشتن مزن، طعنه به آب چشم من
خون برود درآن میان، گرتو توئی و من منم
شاید اگر جدا ز تو حاصلم اشک و آه شد
عشق تو آتشی بزد،پاک بسوخت خرمنم
بی تو مپرس ای پدر روز چسان برم به سر
خاک خرابه بسترم، کنج خرابه مسکنم
دست مفارقت به سر، داغ مهاجرت به دل
سیلی شمر برجبین، بندگران به گردنم
سر به کمند وپا به گل، خاک به فرق و خون به دل
چاک به جیب و جان به لب، خون جگر به دامنم
یغما نام سلطنت می نبرد اگر همی
بر در او به بندگی دست دهد نشیمنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چشم که بر تو میکنم چشم حسود میکنم
شکر خدا که باز شد دیده بخت روشنم
هرگزم این گمان نبد با تو که دوستی کنم
باورم این نمیشود با تو نشسته کاین منم
دامن خیمه برفکن دشمن و دوست گو ببین
[...]
دامن خمیه سفر از در دوست میکنم
خون جگر بدیدهام پارهٔ دل به دامنم
هیچ کس از معاشران هم سفرم نمیشود
ترسم از این مسافرت جان به در آید از تنم
هر قدمی که میروم پای به سنگ میخورد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.