گنجور

 
یغمای جندقی

به جز به روی تو کآن طره‌ای سیاه بر‌آید

کسی ندیده که عقرب به برج ماه برآید

جریده بر صف مژگان او چه می‌زنی ای دل

گمان مبر که سواری به یک سپاه برآید

متاع حسن ز کف رایگان مده که شود گم

هزار قافله تا یوسفی ز چاه برآید

سفیدچشمیِ مَهْ بین که با رخِ تو زند دم

مپوش طلعت روشن که روسیاه برآید

ز شِکوه تا نشوی رنجه کاش وقت تَظَلُّم

به جای ناله ز تن جان دادخواه برآید

زآه من حذر ای زاهدانِ خشک که ترسم

خدا نخواسته آتش ز خانقاه برآید

ز ظالمی است مرا چشم دادکش گه جولان

ز خاک تا سر زین خون بی‌گناه برآید

به شست غمزه و تردستی خدنگ تو نازم

کامان نداد که از چاک سینه آه برآید

پس از وفات به این آه و سوز در عجبستم

همی ز تربت یغما اگر گیاه برآید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode