گنجور

هلالی جغتایی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲

 

گر جان کنم به حسرت زان لب نمی‌کند دل

دل کندن از لب او جان کندنی‌ست مشکل

قبله‌ست روی جانان، لعلش چو آب حیوان

این یک مقابل جان و آن یک به جان مقابل

درست دعا بر آرم، هرگز فرو نیارم

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

آب حیات حسنت گل برگ تر ندارد

طعم دهان تنگت تنگ شکر ندارد

ای دیده، تیز منگر در روی نازک او

کز غایت لطافت تاب نظر ندارد

در هر گذر که باشی، نتوان گذشتن از تو

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶

 

زان پیشتر که جانان ناگه ز در درآید

از شادی وصالش، ترسم که: جان برآید

ناصح بصبر ما را بسیار خواند، لیکن

ما عاشقیم و از ما این کار کمتر آید

ای ترک شوخ، باری، در سر چه فتنه داری؟

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۵

 

روزی که بر لب آید جانم در آرزویش

جان را بدو سپارم، تن را بخاک کویش

چون از وصال آن گل دیدم که: نیست رنگی

آخر بصد ضرورت قانع شدم ببویش

خورشید روی او را نسبت بماه کردم

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۱

 

پشت و پناه من بود، دیوار دلبر من

از گریه بر سر افتاد، ای خاک بر سر من!

لیلی کجا و حسنت؟ مجنون کجا و عشقم؟

نه آن مقابل تو، نه این برابر من

من مانده دست بر سر از ناله دل خویش

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۸

 

آن سایه نیست، دایم دنبال او فتاده

چون من سیاه بختی سر در پیش نهاده

هر دم ز جور خوبان در حیرتم که: ایزد

آنرا که داده حسنی، مهری چرا نداده؟

با جمع عشقبازان تنها مرا چه نسبت؟

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۱

 

بر بستر هلاکم، بیمار و زار مانده

کارم ز دست رفته، دستم ز کار مانده

رفتست وصل جانان، ماندست جان بزاری

ای کاشکی! نماندی این جان زار مانده

من کیستم؟ غریبی، از وصل بی نصیبی

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۴

 

دردا! که باز ما را دردی عجب رسیده

هم دل ز دست رفته، هم جان بلب رسیده

آن ماهرو که با من شبها بروز کردی

رفتست و در فراقش روزم بشب رسیده

کی باشد آنکه: بینم از دولت وصالش

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۸

 

گر نیست جام گلگون، خوش نیست دور لاله

بی می چه نشأئه خیزد؟ از دیدن پیاله

من نوح روزگارم، از گریه غرق توفان

کو همدمی که گویم درد هزار ساله؟

تا کی بناز و شوخی لب را گزی بدندان؟

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۸

 

ای صد هزار چون من خاک در سرایی

کز وی برون خرامد مثل تو دلربایی

خواهم که با تو باشم، اما کجا نشیند

مثل تو پادشاهی با همچو من گدایی؟

با آن لباس نازک دانی که چیست قدت؟

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۱

 

چون در میان خوبان رسمیست بی وفایی

بیگانگی ازیشان بهتر از آشنایی

هر روز با خود ار چه میسازم آشنایت

خود را چو روز اول بیگانه مینمایی

جان منست جانان، تا او جدا شد از من

[...]

هلالی جغتایی
 
 
sunny dark_mode