گنجور

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱

 

خه‌خه به نام ایزد آن روی کیست یارب

آن سحر چشم و آن رخ آن زلف و خال و آن لب

در وصف حسن آن لب ناهید چنگ مطرب

بر چرخ حسن آن رخ خورشید برج کوکب

مسرور عیش او را این عیش عادتی غم

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲

 

خه از کجات پرسم چونست روزگارت

ما را دو دیده باری خون شد در انتظارت

در آرزوی رویت دور از سعادت تو

پیچان و سوگوارم چون زلف تابدارت

ما را نگویی ای جان کاخر به چه عنایت

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶

 

تا ماه‌رویم از من رخ در حجیب دارد

نه دیده خواب یابد نه دل شکیب دارد

هم دست کامرانی دل از عنان گسسته

هم پای زندگانی جان در رکیب دارد

پندار درد گشتم گویی که در دو عالم

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱

 

دلبر هنوز ما را از خود نمی‌شمارد

با او چه کرد شاید با او که گفت یارد

جانم فدای زلفش تا خون او بریزد

عمرم هلاک چشمش تا گرد از او برآرد

جان را چه قیمت آرد گر در غمش نسوزد

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲

 

جانا دهان تنگت صد تنگ شکر ارزد

اندام سیم رنگت خروار‌ها زر ارزد

هرچند دلربایی زلفت به جان خریدم

که‌آواز مرغ جانان شاخ صنوبر ارزد

با عاشقان کویت لافی زنیم گه گه

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵

 

یارم تویی به عالم یار دگر ندارم

تا در تنم بود جان دل از تو برندارم

دل برندارم از تو وز دل سخن نگویم

زان دل سخن چه گویم کز وی خبر ندارم

دارم غم تو دایم با جان و دل برابر

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۶

 

ای آرزوی جانم در آرزوی آنم

کز هجر یک شکایت در گوش وصل خوانم

دانی چگونه باشم در محنتی چنینم

زان پس که دیده باشی در دولتی چنانم

با دل به درد گفتم کاخر مرا نگویی

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۱

 

هم مصلحت نبینی رویی به ما نمودن

زایینهٔ دل ما زنگار غم زدودن

زانجا که روی کارست خورشید آسمان را

با روی تو چه رویست جز بندگی نمودن

بر چیست این تکبر وین را همی چه خوانند

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶

 

ای مردمان بگویید آرام جان من کو

راحت‌فزای هر کس محنت‌رسان من کو

نامش همی نیارم بردن به پیش هر کس

گه گه به ناز گویم سرو روان من کو

در بوستان شادی هر کس به چیدن گل

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳

 

ای عاشقان گیتی یاری دهید یاری

کان سنگدل دلم را خواری نمود خواری

چون دوستان یکدل دل پیش تو نهادم

بسته به دوستی دل بنموده دوستداری

گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱

 

بختی نه بس مساعد یاری چنان که دانی

بس راحتی ندارم باری ز زندگانی

ای بخت نامساعد باری تو خود چه چیزی

وی یار ناموافق آخر تو با که مانی

جانی خراب کردم در آرزوی رویت

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۲

 

آگه نه‌ای ز حالم ای جان و زندگانی

دردا که در فراقت می‌بگذرد جوانی

عمری همی گذارم روزی همی شمارم

روزی چنان که آید عمری چنانک دانی

هرگز ز من ندیدی یک روز بی‌وفایی

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۸

 

خه مرحبا و اهلا آخر تو خود کجایی

احوال ما نپرسی نزدیک ما نیایی

ما خود نمی‌شویمت در روی اگرنه آخر

سهلست اینکه گه‌گه رویی بما نمایی

بی‌خرده راست خواهی گرچه خوشت نیاید

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۰

 

ای خوبتر ز خوبی نیکوتر از نکویی

بدخو چرا شدستی آخر مرا نگویی

در نیکویی تمامی در بدخویی بغایت

یارب چه چشم زخمست خوبیت را نکویی

گه دوستی نمایی گه دشمنی فزایی

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۷ - در مدح عمادالدین پیروزشاه و خواجه جلال‌الوزرا

 

ای رایت رفیعت بنیاد نظم عالم

وی گوهر شریفت مقصود نسل آدم

برنامهٔ وجودت شد چار حرف عنوان

کان چار حرف آمد پس چار طبع عالم

هم نام فرخت را زی نامه برد عیسی

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۵۳ - نکتهٔ موزون

 

جایی که من نشینم بیکار کی نشینم

یا خطکی نویسم یا بیتکی تراشم

خطی نه سخت نیکو زیبا خطی به لابه

زین شعرکی نه نیکو بل شعرکی بهاشم

انوری
 
 
sunny dark_mode