گنجور

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۰

 

هرگز پر طاووس کسی گفت که زشتست؟

یا دیو کسی گفت که رضوان بهشتست؟

نیکی و بدی در گهر خلق سرشتست

از نامه نخوانند مگر آنچه نوشتست

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۸۴

 

بسیار برفتند و به جایی نرسیدند

ارباب فنون با همه علمی که بخواندند

توفیق سعادت چو نباشد چه توان کرد؟

ابلیس براندند و برو کفر براندند

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۱۹

 

ای طفل که دفع مگس از خود نتوانی

هر چند که بالغ شدی آخر نه تو آنی

شکرانهٔ زور آوری روز جوانی

آنست که قدر پدر پیر بدانی

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۲۳

 

در طالع من نیست که نزدیک تو باشم

می‌گویمت از دور دعا گر برسانند

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۷۵

 

از دست کسی بستده هر روز عطایی

معذور بدارندش یک روز جفایی

سعدی
 

سعدی » گلستان » دیباچه

 

ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز

کآن سوخته را جان شد و آواز نیامد

این مدعیان در طلبش بی‌خبرانند

کآن را که خبر شد خبری باز نیامد

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۷

 

ای سیر تو را نان جوین خوش ننماید

معشوق من است آن که به نزدیک تو زشت است

حوران بهشتی را دوزخ بود اعراف

از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۵

 

هر سو دود آن کش ز بر خویش براند

وآن را که بخواند به در کس ندواند

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۶

 

دلقت به چه کار آید و مسحی و مرقع

خود را ز عمل‌های نکوهیده بری دار

حاجت به کلاه برکی داشتنت نیست

درویش صفت باش و کلاه تتری دار

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۰

 

آواز خوش از کام و دهان و لب شیرین

گر نغمه کند ور نکند دل بفریبد

ور پردهٔ عشاق و خراسان و حجاز است

از حنجرهٔ مطرب مکروه نزیبد

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۲

 

درویش به جز بوی طعامش نشنیدی

مرغ از پس نان خوردن او ریزه نچیدی

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۲

 

با طبع ملولت چه کند هر که نسازد؟

شرطه همه وقتی نبود لایق کشتی

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۱۰

 

گر صبر کنی ور نکنی موی بناگوش

این دولت ایام نکویی به سر آید

گر دست به جان داشتمی همچو تو بر ریش

نگذاشتمی تا به قیامت که بر آید

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۲۰

 

از یاد تو غافل نتوان کرد به هیچم

سر کوفته مارم نتوانم که نپیچم

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۲

 

آن کس که به دینار و درم خیر نیندوخت

سر عاقبت اندر سر دینار و درم کرد

خواهی که ممتّع شوی از دنیی و عقبی

با خلق کرم کن چو خدا با تو کرم کرد

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۵۷

 

عابد که نه از بهر خدا گوشه نشیند

بیچاره در آیینهٔ تاریک چه بیند

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۸۴

 

تا نیک ندانی که سخن عین صواب است

باید که به گفتن دهن از هم نگشایی

گر راست سخن گویی و در بند بمانی

به زآن که دروغت دهد از بند رهایی

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۸۹

 

وقتیست خوش آن را که بود ذکر تو مونس

ور خود بود اندر شکم حوت چو یونس

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۴ - رساله در عقل و عشق

 

ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز

کآن سوخته را جان شد و آواز نیامد

این مدعیان در طلبش بی خبرانند

کآن را که خبر شد خبری باز نیامد

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۴ - رساله در عقل و عشق

 

در روی تو گفتم: سخنی چند بگویم

رو باز گشادی و در نطق ببستی

سعدی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode