گنجور

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲

 

لعلی که منم تشنه او آب حیات است

زلفی که به جان طالب اویم ظلمات است

مژگان که به دل جا نکند خامه موئیست

چشمی که سخنگو نبود چشم دوات است

در کوهکنی پنجه فرهاد توان تافت

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

دل در برم چو کعبه دیار محمد است

همچون مدینه سینه حصار محمد است

آن نکهتی که تازه دماغ بهشت ازوست

بوی گل همیشه بهار محمد است

ایجاد آسمان و زمین با طفیل اوست

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱

 

والشمس والضحی گل روی محمد است

واللیل تار سنبل موی محمد است

خورشید می کند قدح ماه پر ز شیر

از بس که در سراغ سبوی محمد است

در باغ شبنمی که به رخساره گل است

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱

 

ساقی بده آن می که ز دل شور برآید

مستانه تبسم ز لب حور برآید

چندان ز پی دانه خالی تو دویدم

اکنون نفسم چون نفس مور برآید

آه از جگرم در هوس آن لب شیرین

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۵

 

دل قمری سرو قد رعنای محمد

سر در هوس نقش کف پای محمد

پیچیده دو گیسوی کمندش ز دو جانب

چون سنبل تر بر رخ زیبای محمد

جبریل که سر خیل جمیع ملک آمد

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۶

 

خم گشت قد و با لب نانی نرسیدیم

صدساله شدیم و به جوانی نرسیدیم

در بر نکشیدیم شبی سیمبری را

آغوش شدیم و به میانی نرسیدیم

چون لاله ز سر منزل ما دود برآید

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۲

 

خشک است ز بی مهریی ایام دماغم

در آرزوی روغن آبست چراغم

زخم جگرم کرده بناصور ارادت

ای دست مروت منه انگشت به داغم

ریزند اگر در چمنم آب زمرد

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۴

 

بی خود شدم از زلف دو تا کام گرفتم

در دام تو افتادم و آرام گرفتم

مرغان چمن را به دهم مهر نهادم

رفتم به گلستان و تو را نام گرفتم

تا چشم تو را سوی چراغم نظر افتد

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۶

 

ساقی ز حدیث می و پیمانه گذشتیم

تا چشم تو دیدیم ز میخانه گذشتیم

تا چند به زلف تو کند دست درازی

دشمن شده از دوستی شانه گذشتیم

از گوشه ویرانه خود پای کشیدیم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲۲

 

تا سبزه به گلزار جمال تو دمیده

آراسته حسن تو به اوصاف حمیده

گویم به شب و روز من پشت خمیده

ای خال و خط زلف تو آرایش دیده

این دیده بسی دیده و مثل تو ندیده

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۳۷

 

امروز به عالم نبود اهل وفا را غیر از تو پناهی

گیرند برای تو شب و روز دعا را از هر سر راهی

تا چند به زلف تو بگویم نگارا با ناله و آهی

ای ریخته سودای تو خون دل ما را بی هیچ گناهی

بنواز دمی کشته شمشیر جفا را باری به نگاهی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۶۶ - جغرات فروش

 

جغراتفروش آنکه بود داغ خریدار

چون خمره جغرات کند خواب به بازار

سیدای نسفی
 
 
sunny dark_mode