گنجور

 
سیدای نسفی

ساقی ز حدیث می و پیمانه گذشتیم

تا چشم تو دیدیم ز میخانه گذشتیم

تا چند به زلف تو کند دست درازی

دشمن شده از دوستی شانه گذشتیم

از گوشه ویرانه خود پای کشیدیم

تا در طلب کوی تو از خانه گذشتیم

از کاکل تو روی دلی بس که ندیدیم

گفتیم پریشان و چو دیوانه گذشتیم

گریان به در خانه فانوس رسیدیم

نالان به سر تربت پروانه گذشتیم

بر زمزمه اهل جهان گوش نکردیم

زین قوم شنیدیم صد افسانه گذشتیم

در سلسله خلوتیان دوش رسیدیم

دامن به میان برزده رندانه گذشتیم

در بزم حریفان جهان کج نگرستیم

ساغر به کف آورده و مستانه گذشتیم

چون مور رسیدیم سر خرمن دو نان

پروازکنان از هوس دانه گذشتیم

بر گنج و گهر چشم چو سید نگشادیم

صد مرتبه از گوشه ویرانه گذشتیم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode