گنجور

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

مانند سراب بند بر پا

بیهوده شدیم دشت پیما

بی بحر نموده شکل ساحل

بی آب نموده موج دریا

سر داده به باد بود و نابود

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

ای کرده خراب خانه‌ها را

بر هم زده آشیانه‌ها را

صیادوَشان به دام زلفت

درباخته صید خانه‌ها را

کرده به بتان دلربا شرط

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

بزمت غم بار ما ندارد

عیش تو غبار ما ندارد

ما چهره به خون کنیم گلگون

مشاطه نگار ما ندارد

چون شعله ز سوز سینه روییم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰

 

یک باره در وفا برآور

وین قهر قدیم را سر آور

یا محرم کعبه صفا کن

یا بر سر کوی بتگر آور

گر نقش بدیم خامه سر کن

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸

 

غم گرد فراق دید از دور

آویخت دگر به جان رنجور

از عشرت ناقص زمانه

کوتاه عمل ترم ز مخمور

رخساره خوش دلی نه بینم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۶

 

آن را که برد به مسند راز

اول در زاریش کند باز

بی رنج فرح نیابد از عشق

بی سوز طرب ندارد از ساز

پروانه نمی رسد به مطلوب

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۳

 

نی خاطرم از کتاب محظوظ

نی طبع ز انتخاب محظوظ

از بس که مشوشم نگردم

از بوی گل و گلاب محظوظ

کوثر به شراب می فروشم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۱

 

تو بر سر کودکان نهاده

ما بر کف دست جان نهاده

بس سنگ گران به بیع جان ها

در پله ابروان نهاده

یک سود نموده زیر زلفت

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۴

 

دیریست ز گوشه نقابی

داریم امید فتح بابی

از زلف کجش به عقد انگشت

ذوقست گرفتن حسابی

وآنگه به نشان بوسه کردن

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۵

 

از کم سخنی و سر به زیری

دادیم به خارها حریری

گشتیم ز بندگی خداوند

سلطان شد ایاز از اسیری

مرغان چو نشاط ما ببینند

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱ - تبع ترجیع بند شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی مذیل به مدح ابوالفتح بهادر عبدالرحیم خان بن بیرام خان گفته شده

 

ای عقده‌گشای هر کمندی

بردار ز پای شوق بندی

یک لحظه ز سرکشی فرود آی

تا در تو رسد نیازمندی

صد کام ز چاشنی بسوزد

[...]

نظیری نیشابوری
 
 
sunny dark_mode