گنجور

 
نظیری نیشابوری

بزمت غم بار ما ندارد

عیش تو غبار ما ندارد

ما چهره به خون کنیم گلگون

مشاطه نگار ما ندارد

چون شعله ز سوز سینه روییم

نم ابر بهار ما ندارد

کس بوی نکرد گل که دستش

زخم سر خار ما ندارد

ما عربده می کنیم بسیار

مطرب سر کار ما ندارد

آیینه به عیب ماست گویا

عیب آینه دار ما ندارد

هر نامه که دل نمی کند خون

پیغام دیار ما ندارد

خوشحالی روز وصل دیدیم

شوق شب تار ما ندارد

بی نام و نشان خوش است مرغی

کو ناله زار ما ندارد

گردون مه و مهر دارد اما

نقدی به عیار ما ندارد

خونابه کشیم ما «نظیری »

می عشرت کار ما ندارد

 
 
 
مولانا

این قافله بار ما ندارد

از آتش‌ِ یار‌ِ ما ندارد

هر‌چند درخت‌های سبز‌ند

بویی ز بهار ما ندارد

جان تو چو گلشن است لیکن

[...]

امیرخسرو دهلوی

گل رنگ نگار ما ندارد

بوی خوش یار ما ندارد

ماییم و دیار بی نشانی

کس میل دیار ما ندارد

ما کار به کار کس نداریم

[...]

جلال عضد

گل رنگ نگار ما ندارد

بوی خوش یار ما ندارد

ماییم و دیار بی نشانی

کس میل دیار ما ندارد

ما کار به کار کس نداریم

[...]

عرفی

هجران شب تار ما ندارد

غم عقدهٔ کار ما ندارد

تا جان به هوای گل فشانیم

گل میل کنار ما ندارد

گر عزم سفر کند خوشش باد

[...]

حکیم سبزواری

گل رنگ نگار ما ندارد

بوی خوش یار ما ندارد

زیباست چمن ولی صفائی

بی لاله عذار ما ندارد

در در صدف نگوئی این بحر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه