گنجور

 
نظیری نیشابوری

آن را که برد به مسند راز

اول در زاریش کند باز

بی رنج فرح نیابد از عشق

بی سوز طرب ندارد از ساز

پروانه نمی رسد به مطلوب

تا بال نیفکند ز پرواز

تا شیفته بیان خویشی

با تو ننهند در میان راز

خامش کن اگر به جا رسیدی

در راه ز سیل خیزد آواز

از پردگیان نمی توان شد

با اشک خبیث و آه غماز

خواهی به مراد دوست باشی

خاطر ز مراد خود بپرداز

بازیچه کوی عشق گشتیم

ما ابله و طبع یار طناز

تا کی سودا، متاع برریز

تا کی بازی، تمام درباز

از چله نشستنت چه خیزد

عشقت حرص و ریاضتت آز

رخت از بر ما ببر «نظیری »

در عشق درست نیست انباز

 
 
 
جمال‌الدین عبدالرزاق

ای ترک بیا و چنگ بنواز

آهنگ بگیر و برکش آواز

چون مست شدی هنوز هم شرم؟

از دست شدم هنوز هم ناز؟

چون چنگ تو زان خمیده پشتم

[...]

عطار

ای روی تو شمع پردهٔ راز

در پردهٔ دل غم تو دمساز

بی مهر رخت برون نیاید

از باطن هیچ پرده آواز

از شوق تو می‌کند همه روز

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
عراقی

ای مطرب درد، پرده بنواز

هان! از سر درد در ده آواز

تا سوخته‌ای دمی بنالد

تا شیفته‌ای شود سرافراز

هین! پرده بساز و خوش همی سوز

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عراقی
مولانا

ماییم فداییان جانباز

گستاخ و دلیر و جسم پرداز

حیفست که جان پاک ما را

باشد تن خاکسار انباز

ز آغاز همه به آخر آیند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه