گنجور

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷

 

چو ترک من بگشاید بر ابروان کاکول

هزار دل برباید به یک دم آن کاکول

عجب مدار تو زان ماه‌روی مهرجبین

که آفتاب رخش راست سایه‌بان کاکول

من آشکارا جان را به باد خواهم داد

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸

 

سعادتی که ز ناگه درآمدی ز درم

خوش آمدی همه لطفی و مردمی و کرم

منم که زان لب شیرین حدیث می‌شنوم

منم که باز در آن روی خوب می‌نگرم

به چشم‌های خوشت میل عاشقان بیش است

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹

 

کجا روم که کمند تو می‌کشد بازم

ضرورت است که با دیگری نمی‌سازم

چه می‌کنم به هوای دگر که مرغ توام

بدین طرف به طرب جان خویش در بازم

کبوتری که ز شهر تو نامه‌ای آرد

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

مرا چو سرو نو باید به بوستان چه کنم

چو مست روی توام رنگ ارغوان چه کنم

حکایتی که مرا بود با لب و دهنت

نمود اشک به اغیار من نهان چه کنم

اگر نه روی تو باشد کجا برم دیده

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

اگر نه روی تو باشد کجا برم دنیی

تویی خلاصه دنیی و کس نگوید نی

نظر به صورت خوبان همی‌کنم ایشان

به پیش روی تو چون صورتند بی معنی

کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸

 

بدین ملاحت و حسن و لطافت و معنی

نه زاده است و نه پرورده مادر دنیی

به عشق روی تو زیبد که دل دهند از دست

به بوی وصل تو شاید که جان کنند فدی

اگر کشند جفا هم جفای همچو تویی

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۶

 

به یک کرشمه توانی که کار ما سازی

ولی به چارۀ بیچارگان نپردازی

در آرزوی خیالت غلام خوابم من

خنک کسی که تواش همنشین و همرازی

عیار مهر تو یک ذره کم نگردانم

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸

 

در آرزوی تو گشتم به هر دیار بسی

مرا ز روی تو هرگز نشان نداد کسی

وجود خاکی ما را به کوی دوست چه کار

که نیست لایق باغ بهشت خار و خسی

همی‌روم ز پی کاروان فقر مگر

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۳

 

مباد دل ز هوای تو یک زمان خالی

که اعتبار ندارد تنی ز جان خالی

همای عشق تو را هست آشیان دل من

مباد سایه آن مرغ از آشیان خالی

در آن جهان نبود مایه هیچ جانی را

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹

 

به جای هر سر مویی گرم بود جانی

فدای خاک کف پای چون تو جانانی

ز جام خویش یکی جرعه در دهانم ریز

مرا ز آن چه که خضر است و آب حیوانی

کسی که دیده بود نوبهار رویت را

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۸

 

برای دیدن رویت خوش است بینایی

ز بهر نام تو آید به کار گویایی

نشسته بر در گوش است جان ما شب و روز

بدان هوس که اشارت بدو چه فرمایی

ز حسن روی تو رضوان امید می‌دارد

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » مفردات » شمارهٔ ۱

 

درخت بخل ترا کس ز بیخ برنکند

مگر که صرصر حمق تو بشکند آن را

همام تبریزی
 

همام تبریزی » مفردات » شمارهٔ ۴

 

ز دولت تو مرا دست داده بود دمی

به بندگیت که تاریخ روزگار من است

همام تبریزی
 

همام تبریزی » مفردات » شمارهٔ ۶

 

مرا به طلعت تو اشتیاق چندانی است

که زائران حرم را به کعبه چندان نیست

همام تبریزی
 

همام تبریزی » مفردات » شمارهٔ ۱۰

 

همی‌رسان به جماعت چو شاخ نخل کرم

وگرنه باش چو بید لطیف راحت روح

همام تبریزی
 

همام تبریزی » مفردات » شمارهٔ ۱۲

 

ملامتی نتوان کرد روستایی را

که پیش شهد و شکر نام کشک و دوغ برد

همام تبریزی
 

همام تبریزی » مفردات » شمارهٔ ۱۵

 

ز ذوق یار ملامت‌گران چو بی‌خبرند

به روی دوست چو خرگوش خفته می‌نگرند

همام تبریزی
 

همام تبریزی » مفردات » شمارهٔ ۱۸

 

به جای خویش بود گر درخت طوبی را

ز سلسبیل وز آب حیات آب دهند

همام تبریزی
 

همام تبریزی » مفردات » شمارهٔ ۲۱

 

درین دیار بدان زنده‌ام که گه‌گاهی

نسیم باد صبا زان دیار می‌آید

همام تبریزی
 

همام تبریزی » مفردات » شمارهٔ ۲۲

 

مرا به فکر چه حاجت که شعر من آبی‌ست

که طبع را ز لبت در دهان همی‌آید

همام تبریزی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode