گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰

 

به خیال آن عرق جبین ز فغان علم نزدی چرا

نفشرد خشکی اگر گلو ته آب دم نزدی چرا

گل و لاله جام جمال زد، مه نو قدح به‌ کمال زد

همه‌کس به‌ عشرت حال زد تو جبین به‌ نم‌ نزدی چرا

ز سواد مکتب خیر و شر، نشد امتیاز تو صرفه‌بر

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴

 

ستم‌ است اگر هوست‌ کشد که به‌سیر سرو و سمن درآ

تو ز غنچه‌ کم ندمیده‌ای‌، در دل‌ گشا به چمن درآ

پی نافه‌های رمیده‌بو، مپسند زحمت جستجو

به خیال حلقهٔ زلف او گرهی خور و به ختن درآ

نفست اگر نه فسون دمد به تعلق هوس جسد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵

 

همه عمر با تو قدح زدیم و نرفت رنج خمارما

چه قیامتی‌که نمی‌رسی زکنار ما به‌کنار ما

چو غبار ناله به نیستان نزدیم‌گامی از امتحان

که ز خودگذشتن مانشد به‌هزارکوچه‌دچارما

چقدر ز خجلت مدعا زده‌ایم بر اثر غنا

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸

 

ز فسانهٔ لب خامش‌که رسید مژده به‌گوش ما

که‌سخن‌گهر شد و زدگره به‌زبان سکته خروش ما

کله چه فتنه شکسته‌ای‌که ز حرف تیغ تبسمت

به سحر رسانده دماغ‌گل‌، لب زخم خنده فروش ما

نفس از ترانهٔ ساز دل چه فشاند بر سر انجمن

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۰

 

به خیال چشم‌که می‌زند قدح جنون دل تنگ ما

که هزار میکده می‌دود به رکاب‌گردش رنگ ما

به حضور زاویهٔ عدم زده‌ایم بر در عافیت

که زمنت نفس‌کسی نگدازد آتش سنگ ما

به دل شکسته ازین چمن زده‌ایم بال‌گذشتنی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۵

 

چه فسردگی‌ بلد تو شد که به محفل من و ما بیا

که‌ گشود راه غنودنت‌ که درین فسانه‌سرا بیا

نفسی‌ست مغتنم هوس‌ طربی و حاصل عبرتی

سر بام فرصت پر فشان چو سحر به‌ کسب هوا بیا

تک‌وتاز و هم‌ جنون‌ عنان به‌ سپهر می‌بردت‌ کشان

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۸

 

به نمود هستی بی‌اثر چه نقاب شق‌کنم از حیا

تو مگر به من نظری‌کنی‌که دمی عرق‌کنم از حیا

اگرم دهد خط امتحان‌، هوس‌کتاب نه آسمان

مژه بر هم آرم ازین وآن همه یک ورق کنم ازحیا

چه‌کنم ز شوخی‌طبع دون‌،‌قدحی‌نزد عرقم به‌خون

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۳

 

به وصول مقصد عافیت نه دلیل جو نه عصا طلب

تو زاشک آن همه‌کم نه‌ای قدمی زآبله پا طلب

ز مراد عالم آب و گل به در جنون زن و واگسل

اثر اجابت منفعل ز شکست دست دعا طلب

به‌کجاست صدر و چه آستان‌که گذشته‌ای تو از این و آن

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۴

 

سرکیست تا برد آرزو به غبار سجده‌کمینی‌ات

نرسید قطرت نه فلک به هوابیان زمینی‌ات

نه حقیقت دویی آشنا، نه دلیل عین تو مآسوا

به‌کجاست عکس توهمی‌که فریبد آینه بینی‌ات

تک و تاز وهم و گمان ما به جنون‌ گسسته عنان ما

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۶

 

چه خوش است اگر بود آنقدر هوس بلندی منظرت

که برآن‌مکان چو قدم نهی خم‌گردشی نخورد سرت

به دو روزه مهلت این قفس دلت آشیانهٔ صد هوس

نه‌ای آگه از تپش نفس‌که چه بیضه می‌شکند پرت

همه‌راست جادهٔ پیچشی همه راست خجلت‌گردشی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۷

 

که شود به وادی مدعا بلد تسلی منزلت

که نبست طاقت هرزه دوقدمی برآبله محملت

نه تکلف تک و تاز کن نه تلاش دور و دراز کن

ز گشاد یک مژه ناز کن به هزار عقدهٔ مشکلت

تو کم از غبار سحر نه‌ای به تردد آن همه نم مکش

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۵

 

نسزد به وضع فسردگی ز بهار دل مژه بستنت

که ‌گداخت جوهر رنگ و بو به فشار غنچه نشستنت

مکش ای حباب بقا هوس، الم ستمگری نفس

چقدر گره به دل افکند خم و پیچ رشته گسستنت

به تکلف قدح هوس سر وبرگ حوصله باختی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۱

 

ره مقصدی که گم است و بس به خیال می ‌سپری عبث

توبه هیچ شعبه نمی‌رسی چه نشسته می‌گذری عبث

ز فسانه سازی این وآنگه رسد به معنی بی‌نشان

نشکسته بال و پر بیان به هوای او نپری عبث

چمن صفا و کدورتی می جام معنی و صورتی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۷

 

در لاف حلقه ر‌با مزن به ترانه‌های بیان‌کج

که مباد خنده‌نما شود لب دعویت ز زبان‌ کج

ز غرور دعوی سروvی به فلک می‌رسدت سری

سر تیغ اگر به درآ‌وری که خم است پیش فسان کج

ز غبار جاده ی معصیت نشدیم محرم عافیت

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰۲

 

خجلم ز حسرت پیریی ‌که ز چشم تر نکشد قدح

ستم است داغ خمار شب به دم سحر نکشد قدح

ز شرار کاغذم آب شد تب و تاب عشرت میکشی

که به فرصت مژه بستنی‌کسی اینقدر نکشد قدح

ندمید یک گل ازین چمن‌ که ندید عبرت دلشکن

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰۷

 

دم سرد بسته به پیش خود چقدر دماغ فسرده یخ

که به‌گرمیی نشد آشنا سر واعظ از زدن زنخ

شده خلقی آینه‌ دار دین به غرور فطرت عیب‌ بین

سر و برگ دیده‌وری‌ست این‌که ز خال می شمرند رخ

به تسلی دل بی‌صفا نبری زموعظه ماجرا

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱۰

 

عملی که سر به هوا خم از همه پیکرت به‌در آورد

نه چو مو جنون هار سر قدم از سرت به‌در آورد

به بضاعت هوس آنقدر مگشا دکان فضولی‌ات

که چو رنگ باخته وسعت پرت از برت به‌در آورد

به‌گداز عشوهٔ علم و فن در پیر میکده بوسه زن

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵۲

 

به طراز دامن ناز و چه ز خاکساری ما رسد

نزد آن مژه به بلندیی که ز گرد سرمه دعا رسد

تک و پوی بیهده یک نفس در انفعال هوس نزد

به محیط می رسدم شنا عرقی اگربه حیا رسد

به فشارتنگی این قفس چو حباب غنچه نشسته‌ام

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵۹

 

سَحَرِ طلو‌عِ گلِ دعا که مرادِ اهلِ هِمَم رسد

دلِ سردِ مردهٔ‌ حرص را همه دودِ آه و اَلَم رسد

هوس حلاوه حرص و کد سحر و گل‌ دگر آورد

که ‌دم وداع حواس کس‌ کمر و کلاه ‌و علم رسد

دل‌ طامع و گلهٔ‌ عطا، دم‌ گرم و سرد سوال‌ها

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶۱

 

همه راست زین چمن آرزو، که به کام دل ثمری رسد

من و پرفشانی حسرتی‌، که ز نامه گل به سری رسد

چقدر ز منت قاصدان‌، بگدازدم دل ناتوان

به بر تو نامه‌بر خودم‌، اگرم چو رنگ پری رسد

نگهی نکرده ز خود سفر، ز کمال خود چه برد اثر

[...]

بیدل دهلوی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode