گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳

 

ز آهم مجویید تأثیر را

پر از بال عنقاست این تیر را

مصوِّر به هر جا کشد نقش من

ز تمثال رنگی‌ست تصویر را

درین دشت و در، دم صیاد نیست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱

 

به عجزی‌که داری قوی‌کن میان را

به حکمت نگردانده‌اند آسمان را

روان باش همدوش بی‌اختیاری

بلدگیر رفتار ریگ روان را

نفس‌گر همه موج‌گوهر برآید

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲

 

غباریم زحمتکش بادها

به وحشت اسیرند آزادها

املها به دوش نفس بسته‌ایم

سفریک قدم راه و این زادها

جهان ستم چون نیستان پر است

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۷

 

نه ما را صراحی نه پیمانه ‌ایست

دل و دیده غوغای مستانه ایست

ز دل ششجهت شیشه‌ها چیده‌اند

جهان حلب خوش پریخانه‌ایست

به هرگردبادی‌کزین دشت و در

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۰

 

تعین جز افسون اوهام نیست

نگین خنده‌ای می‌کند نام نیست

به بی‌مقصدی خلق تک می‌زند

همه قاصدانند و پیغام نیست

جهان سرخ‌وش پستی فطرت است

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۱

 

چو صبحم دماغ می‌آشام نیست

نفس می‌کشم فرصت جام نیست

دو دم زندگی مایهٔ جانکنی‌ست

حق خود ادا می‌کنم وام نیست

تبسم به حالم نظرکردن است

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱۱

 

ز دنیا چه‌گیرد اگر مردگیرد

مگر دامن همت فردگیرد

خجل می‌روم از زیانگاه هستی

عدم تا چه از من ره‌آوردگیرد

عرق دارد آیینه از شرم رنگم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۶

 

ز تخمت چه نشو و نما می‌دمد

که چون آبله زیرپا می‌دمد

عرق در دم حاجت از روی مرد

اگر شرم دارد چرا می‌دمد

به حسرت نگاهی ‌که این جلوه‌ها

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱۶

 

اگر از گدازم نمی گل کند

دو عالم ز من شیشه پُر مل ‌کند

محیط است چون محو گردد حباب

ز خود گم شدن جزو را کل ‌کند

غباری که دل اوج پرواز اوست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱۷

 

اگر معنی خامشی ‌گل کند

لب غنچه تعلیم بلبل ‌کند

بساط جهان جای آرام نیست

چرا کس وطن بر سر پل‌ کند

درین انجمن مفلسان خامشند

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲۸

 

چو دولت درش بر خسان واشود

پر آرد برون مور و عنقا شود

بپرهیز از اقبال دون ‌فطرتان

تنک‌روست سنگی که مینا شود

سبک‌مغز شایان اسرار نیست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۰

 

گر از سایه یک نقش پا برترم

به اقبال وهم آسمان منظرم

به خاکم مده منصب‌ گرد باد

مباد از تعین بگردد سرم

چو عنقا به رنگم خوش‌ست آینه

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴۵

 

به وحشت نگاهی چه خو کرده‌ای

که خود را به پیش خود او کرده‌ای

چو صبح از نفس پر گریبان مدر

که ناموس چاک رفو کرده‌ای

یمین و یسار و پس و پیش چیست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴۹

 

کجا خلوت و انجمن دیده‌ای

تو شمعی همین سوختن دیده‌ای

ز رنگی‌که جز داغش آیینه نیست

چو طاووس خود را چمن دیده‌ای

به وهم حسد باختی نور دل

[...]

بیدل دهلوی
 
 
sunny dark_mode