گنجور

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷

 

شد چنان گرم جهان ز آمدن تابستان

که رسد عاشق از گرمی معشوق به جان

راست چون دانه که برتابه گرم اندازی

برجهد هر دم از روی زمین کوه گران

گر کسی نسبت خورشید به معشوق کند

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

جان سپردیم و اسیریم درین دام هنوز

سر نهادیم و ندانیم سرانجام هنوز

نیم سوزی سبب دود بود هیزم را

هر که در عشق کشد آه بود خام هنوز

جان نثار قدمش کردم و ایامی رفت

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

گرچه در آینه ممکن نبود جان دیدن

صورت جان ز چه در روی تو نتوان دیدن

من کنم گریه و او خنده کند حاجت نیست

روز باران به چمن رفتن و بستان دیدن

زلف بردار ز رخساره که نیکو نبود

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۸

 

نشود شاد دل از وعده وصل تو مگر

داند این را که به این وعده وفا نتوان کرد

ترک آرایش آن طرّه مکن کاندر وی

جز دل من گرهی هست که وا نتوان کرد

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۱

 

شعله ی شوق تو از پا ننشیند به عبث

هردمم غوطه دهد اشک به دریای دگر

هر زمان از طرفی جلوه کند زان هردم

همچو دیوانه فهم روی به صحرای دگر

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱

 

منع سودی نکند کاش نصیحت‌گر ما

گر تواند ببرد تیرگی از اختر ما

تو مگر در دل ماهی که چنین می‌گردند

ماه و خورشید چو پروانه به گرد سر ما

در شکست دل ما پرهیزی نیست به لاف

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۹

 

باز از انجمن آن انجمن آرا برخواست

آنچنان خواست که فریاد زدلها برخواست

خبر چشم تر ما که رسانید به ابر

که به تعجیل تمام از سر دریا برخواست

وعده وصل به فردای قیامت شده بود

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۷

 

از تو ممنونم اگر از مژه خون می‌ریزم

گر غمت نبود خون این همه چون می‌ریزم

خورده‌ام زخمی و تا گم نکند صیادم

هر قدم قطره از خون درون می‌ریزم

صبر کو تا جگرم خون شود و گریه کنم

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۲

 

چاره داغ گرفتم که به مرهم سازم

غم دل را چه کنم، دل به چه خرّم سازم

شده از نقش رخت پرگل از آن دردم مرگ

دامن دیده نیارم که فراهم سازم

بس که هر لحظه شکست دگرم پیش آمد

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۴

 

سوخت محرومی دیدار چنان پیکر من

که زهم ریزد اگر دل طپد اندر بر من

تو مرا سوزی و من سوزم از من غم که مباد

باد بیرون برد از کوی تو خاکستر من

آن قدر گریه کنم کاب به افلاک رسد

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۴

 

دوش در بزم که بی روی تو خون بود شراب

کرد یاد دهنت شد دهن جام پر آب

بخت در خواب و ازو این همه آزار کشم

وای بر من اگرم بخت نمی بود به خواب

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵۹

 

شادکی گردم اگر درد دلم گوش کنی

نشنوی به که کنی گوش و فراموش کنی

مژه بر هم مزن ای دیده که نتوانم دید

که تو با عکس رخش دست در آغوش کنی

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲

 

مژده وصل تو در گوش و بنا بر عادت

دیده اسباب شب هجر مهیا می‌کرد

ابوالحسن فراهانی
 
 
sunny dark_mode