گنجور

 
ابوالحسن فراهانی

چاره داغ گرفتم که به مرهم سازم

غم دل را چه کنم، دل به چه خرّم سازم

شده از نقش رخت پرگل از آن دردم مرگ

دامن دیده نیارم که فراهم سازم

بس که هر لحظه شکست دگرم پیش آمد

صد مصیبت را یک حلقه ماتم سازم

گریه عادت شده در هجر توام ورنه مرا

گریه نیست کز او درد دلی کم سازم