انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵
هرکه دل بر چون تو دلداری نهد
سنگ بر دل بیتو بسیاری نهد
وانکه را محنت گلی خواهد شکفت
روزگارش این چنین خاری نهد
وانکه جانش همچو دل نبود به کار
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۳
ای غم تو جسم را جانی دگر
جان نیابد چون تو جانانی دگر
ای به زلف کافر تو عقل را
هر زمانی تازه ایمانی دگر
وی ز تیره غمزهٔ تو روح را
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹
ساقی اندر خواب شد خیز ای غلام
باده را در جام جان ریز ای غلام
با حریف جنس درساز ای پسر
در شراب لعل آویز ای غلام
چند گویی مست گشتم می بنه
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱
تا به مهر تو تولا کردهام
از همه خوبان تبرا کردهام
هر غمی کاید به روی من ز تو
جای آن در سینه پیدا کردهام
کی فرود آید غمت جای دگر
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶
کس نداند کز غمت چون سوختم
خویشتن در چه بلا اندوختم
دیدنی دیدم از آن رخسار تو
جان بدان یک دیدنت بفروختم
برکشیدم جامهٔ شادی ز تن
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲
ای مسلمانان ز جان سیر آمدم
بینگارم از جهان سیر آمدم
گر نبودی جان که دیدی هجر او
از وجود خود از آن سیر آمدم
شادیی باید ز غم آخر مرا
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۵
نو به نو هر روز باری میکشم
بار نبود چون ز یاری میکشم
ناشکفته زو گلی هرگز مرا
هر زمان زو رنج خاری میکشم
گر بلایش میکشم عیبم مکن
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۵
باز چون در خورد همت میکنم
سر فدای تیغ نهمت میکنم
قیمت یک بوس او صد بدره زر
گر کنم با او خصومت میکنم
من دهان خوش میکنم لیکن کجاست
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶
تا نپنداری که دستان میکنم
اینکه از دست تو افغان میکنم
کارم از هجران به جان آوردهای
جان خوشست این ناخوشی زان میکنم
دوستی گویی نه از دل میکنی
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷
بیتو جانا زندگانی میکنم
وز تو این معنی نهانی میکنم
شرم باد از کار خویشم تا چرا
بیتو چندین زندگانی میکنم
تو نه و من در جهان زندگان
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۹
عشق بر من سر نخواهد آمدن
پا از این گل برنخواهد آمدن
گرچه در هر غم دلم صورت کند
کز پیاش دیگر نخواهد آمدن
من همی دانم که تا جان در تنست
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۲
آتش ای دلبر مرا بر جان مزن
در دل مسکین من دندان مزن
شرط و پیمان کردهای در دوستی
دوستی کن شرط بر پیمان مزن
هجر و وصلت درد و درمان منست
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۴
ای بت یغما دلم یغما مکن
شادمان جان مرا شیدا مکن
روی خوب از چشم من پیدا مدار
راز پنهان مرا پیدا مکن
ملک زیبایی مسلم شد ترا
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶
روی خوب خویش را پنهان مکن
دل به دست تست قصد جان مکن
حجرهٔ بیداد آبادان مخواه
خانهٔ صبر مرا ویران مکن
هر زمان گویی بریزم خون تو
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷
شرم دار آخر جفا چندین مکن
قصد آزار من مسکین مکن
پایی از غم در رکاب آوردهام
بیش از این اسب جفا را زین مکن
در غم ماه گریبانت مرا
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۲
ای قبای حسن بر بالای تو
مایهٔ خوبی رخ زیبای تو
یاد زلفت برد آب روی صبر
آتش غم گشت خاک پای تو
صد هزاران دل به غوغا بردهای
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۳
ترک من ای من سگ هندوی تو
دورم از روی تو دور از روی تو
بر لب و چشمت نهادم دین و دل
هر دو بر طاق خم ابروی تو
من به گردت کی رسم چون باد را
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۲
سهل میگیرم چو با ما کردهای
گرچه میگیرم که عمدا کردهای
من خود از سودای تو سرگشتهام
هر زمان با من چه صفرا کردهای
کشتی صبرم شکسته از غمت
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴
بر مه از عنبر عذار آوردهای
بر پرند از مشک مار آوردهای
بر حریر از قیر نقش افکندهای
بر گل از سنبل نگار آوردهای
هرچه خوبان را به کار آید ز حسن
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۵
تا که دستم زیر سنگ آوردهای
راستی را روز من شب کردهای
از غم عشق تو دل خون میخورد
وای آن مسکین که با او خوردهای
یک به ریشم کم کن از آهنگ جور
[...]