گنجور

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

چشم مستش دوش می‌دیدم به خواب

کرده بود از ناز آغاز عتاب

گفت کای مشتاق خوابت می‌برد

هل یکون النوم بعدی مستطاب

شرم بادت آن همه دعوی چه بود

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

چون لبت از مصر کی خیزد نبات

کز نباتت می‌چکد آب حیات

دوستانت ز آب حیوان بی‌نصیب

تشنگان جان داده نزدیک فرات

صانع از روی تو شمعی برفروخت

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

فتنه از بالای تو بالا گرفت

شهر از آن رفتار خوش غوغا گرفت

صانع از روی تو شمعی برفروخت

آتشی زان شمع در دل‌ها گرفت

زلف مشکین تو بر هم زد صبا

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

یاد باد آن راحت جان یاد باد

عاشقان را عهد جانان یاد باد

چون تماشا را به سروستان رویم

قد آن سرو خرامان یاد باد

غنچه‌های گل چو آید در نظر

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

گرچه سیاحان جهان گردیده‌اند

مثل رویت کافرم گر دیده‌اند

مهرورزان پیش نقش روی تو

بر جمال شاهدان خندیده‌اند

ماه‌رویان ز اشتیاقت سال‌ها

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

زاهدان با شاهدان همخانه‌اند

گرد هر شمعی دو صد پروانه‌اند

اهل دل در بت پرستی آمدند

شاهدان بت، دیده‌ها بتخانه‌اند

با پری‌رویان نماند عقل و هوش

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

بر سر کوی تو سرها می‌رود

جان فدای روی زیبا می‌رود

نیست کویت منزل تر دامنان

هر که عیار است آنجا می‌رود

چون تو پا از خانه بیرون می‌نهی

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

 

بوسه‌ای را گر به جان شاید خرید

جان بباید داد روز من یزید

یافتن معشوق را چون ممکن است

از وصال امید نتوانم برید

پای اگر عاجز شود نتوان نشست

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

دوستان از دوستان یاد آورید

عهد یار مهربان یاد آورید

گر ز یاری یک زمان آسوده‌اید

وقت دوری آن زمان یاد آورید

چون بگوید نکته‌ای شیرین لبی

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

ای سراندازان سراندازی کنید

خرقه بازی چیست جان‌بازی کنید

کاسه‌های سر چو از سودای دوست

نیست خالی کیسه‌پردازی کنید

تا رسیدن با شبستان وصال

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸

 

آرزومندم ولیکن کو قدم

در فراقت شد وجودم کالعدم

نامه وقتی می‌نوشتم پیش دوست

آتش این نوبت همی‌سوزد قلم

ای دریغا خواب کاو هر شب مرا

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

ای سواد زلف تو سودای من

روی تو خورشید مهرافزای من

دل میان زلفت و من ره‌نشین

فرق بین از جای او تا جای من

فتنه همسایگان شب تا سحر

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴

 

پاک‌چشمانند مرد روی تو

راه کژبینان نباشد سوی تو

خوش‌نویسان را نباید در قلم

هیچ نونی خوشتر از ابروی تو

ناتوان گردم ز غیرت چون نسیم

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » مفردات » شمارهٔ ۲۵

 

آن همی‌خواندم همی‌بوسیدمش

در سواد دیده می‌مالیدمش

همام تبریزی
 

همام تبریزی » مفردات » شمارهٔ ۲۸

 

ای سواد نامه‌ات نور سواد دیده‌ام

تازه جانی یافتم تا نامه‌ات را دیده‌ام

همام تبریزی
 

همام تبریزی » مفردات » شمارهٔ ۳۹

 

در سماع آمد بت خوبان چین

آفتابی بر زمین در چرخ بین

همام تبریزی
 

همام تبریزی » مفردات » شمارهٔ ۴۴

 

می‌نویسم پیش جانان نامه‌ای

کاشکی من نامه خود بودمی

همام تبریزی
 
 
sunny dark_mode