گنجور

 
وطواط

اجل مجد دین ، در بلا و عنا

ز ناله چو نالم ، ز مویه چو موی

تو دانی که : در حسن رأی ملک

چه آید ز احداث ما را بروی ؟

اگر هیچ دانی ، شود ممکنت ؟

فراغ دل من بنوعی بجودی

بآب شفاعت ، که مقبول باد

ز رخسار من گرد محنت بشوی

نکو گفتن آیین پیران بود

تویی پیر دولت ، نکویی بگوی