گنجور

 
قطران تبریزی

شاه زمینی و پادشاه زمانی

جز بفریدون با هیچ خلق نمانی

جد تو گرچه جهان بپیری بگشاد

تو بگشادی همه جهان بجوانی

جان ولی را همه سلامت و سودی

جسم عدو را همه بلا و زیانی

آن را کش مال خویش روزی باشد

میل ندارد بگنجهای نهانی

عمر بشادی و خرمی گذراند

دائم چو نان که تو همی گذرانی

بخشش و بخشایش است کار تو دائم

زانکه همه رازهای گیتی دانی

جشن خزانست و وقت خون رزانست

خون رزان خور بیاد جشن خزانی

کنون چون به باغ اندرون بگذری

بجز نار و سیب و بهی ننگری

بهم ساخته سیب سرخ و سپید

چو مریخ پیوسته با مشتری

هوا گشت چون نیلگون پرنیان

زمین گشت چون سبز گون ششتری

ز نیلوفر و گل بدل دادمان

می و زعفران چرخ نیلوفری

شده بلبل از باغ و با او شده

گل تازه و ارغوان طری

سیه پوش زاغ آمده با فغان

چو بدخواه شاه جهان لشگری

بملک اندرون جاودان زنده باد

تن از رنج خالی دل از غم بری

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode