گنجور

 
وطواط

صفدری ، که از هنر اوست معالی دلخوش

دولت افگنده بدرگاه رفیعت مفرش

میر زنگی حبش ، آنکه حسامش کردست

روز اعدا بسیاهی چو رخ زنگ و حبش

شیر مردی ، که چو بیرون کند از ترکش تیر

تیر خود را کند از دیدهٔ شیران ترکش

همچو مومست بر شدت باسش آهن

همچو آبست بر شعلهٔ تیغش آتش

ای بزرگی ، که بود پیش ضیای عزمت

بصفت خانهٔ خورشید چو چشم اخفش

گشته معدوم بر رمح توصیف رستم

گشته منسوخ بر نام تو تیر آرش

تا بزحمت تن اصحاب محن بیند رنج

تا بنعمت سر ارباب نعم گردد خوش

بر سر شرع بجز افسر تأیید منه

وز کف بخت بجز بادهٔ اقبال مچش

 
 
 
ادیب صابر

رویت از روم نشان دارد و زلفت زحبش

نکند عیش مرا جز حبش و روم تو خوش

خانه من ز جمال تو چو فردوس شده است

خانه فردوس شود با صنم حورا فش

آتش عشق توام کرد پرستنده خویش

[...]

کمال خجندی

گنه دیده گراینست که کردم نگهش

دل مینادشب و روز بجز در نگهش

روی از ماه تمام ابروی او ماه نوست

دیدمی هر دو اگر دیده شدی مه به مهش

چون روم بر اثر او مرو ای سایه به من

[...]

کلیم

مرد هرچند سرافراز بود همچون شمع

آخر کار همان به که فروتن باشد

صائب تبریزی

ساحلی نیست به از شستن دست از جانش

آن که سیلاب ز پی دارد و دریا درپیش

حزین لاهیجی

کرده ام خاک در میکده را بستر خویش

می گذارم چو سبو، دست به زیر سر خویش

ما سمندرصفتان بلبل گلخن زادیم

سبزه عیش ندیدیم زبوم وبرخوبش

در غمت صبر و ثباتم همه آشوب شده ست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه