گنجور

 
وطواط

شاها ، ز زخم تیغ تو گردون حذر کند

در زیر رایت تو ظفر مستقر کند

دستت همان دهد که زمین و زمان دهد

تیغت همان کند که قضا و قدر کند

آن کس که دید لطف نسیم خصال تو

شرم آیدش که یاد نسیم سحر کند

با روضهٔ امید کند جود تو همانک

با کشت زار وقت بهاران مطر کند

علمت نشان ز مایهٔ علم علی دهد

علت خبر ز سایهٔ عدل عمر کند

بر دفتر قبول تو حشمت رقم کشد

در ساحت جناب تو دولت مقر کند

خاره هزار پاره شود در یکی زمان

گر چشم هیبت تو بخاره نظر کند

یک ذره کینهٔ تو جهانی کند خراب

زهر ، ارچه اندکست ، فراوان ضرر کند

گردون ز بهر عدت انصار ملک را

گه ماه را کمان کند و گه سپر کند

باد نهیب تو چو وطن های عادیان

اوطان دشمنان تو زیر و زبر کند

آن خطه را ، که نیزهٔ خطیب حافظست

احداث را چه زهره ؟ که آنجا گذر کند

ناز عدو مخالفت تو عنا کند

زهر ولی موافقت تو شکر کند

در رزم خسروان را تیغ تو سر برد

در بزم بندگان را جاه تو سر کند

وقتست ، شهریارا کز آتش فزع

شمشیر تو فضای جهان پر شرر کند

امروز نیست ، از همه گردافکنان ، کسی

کو دست با غلام تو اندر کمر کند

گردون هزار فخر کن ، گر بروز جنگ

با کمترینه بندهٔ تو سر بسر کند

تا تو همی متابعت دین حق کنی

در کارها متابعت تو ظفر کند

کاری بزرگ پیش گرفتی و نام تو

این کار در بسیطهٔ گیتس سمر کند

گر هست بد سگال تو زین کار بی خبر

اکنونش تیغ های یمانی خبر کند

هر قصهٔ دراز که گیرد عدوت پیش

آن حیله های خصم هبا و هدر کند

هستی سپهر عزت و خصمت زمین ذل

اندر سپهر فعل زمین کی اثر کند؟

تیغ تو دست مرگ شدست و عدوی تو

آخر ز دست مرگ چگونه حذر کند؟

از بد بتر بود مثلست این و هر زمان

کار عدو شکوه تو از بد بتر کند

شاها ، مرا سزاست ز ابنای روزگار

گر فخر هیچ کس بکمال و هنر کند

مدح شمایل تو و ذکر صفات تو

همچون صدف دهان مرا پر گهر کند

ای با خطر افاضل عالم ز جاه تو

دارم طمع که جاه توام با خطر کند

چون حال تو دگر شد از اقبال آسمان

باید که حال من کرم دگر کند

تا نو بهار در چمن از خاک گل دمد

تا آفتاب در جبل از خاره زر کند

تو شاد دل بزی ، که فلک هر زمانی همی

خصم ترا ز حادثه خسته جگر کند

در عید باده خور تو بشادی ، که خواهمی

بد خواه را نهیب تویی خواب و خور کند

 
 
 
کمال‌الدین اسماعیل

ای صاحبی که دامن جان پرگهر کند

اندیشه چون زبان بثنای تو تر کند

افلاک را مهابت تو پشت پا زند

تمثال را لطافت تو جانور کند

اتش ز لطف طبع تو ممکن که همچو دود

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از کمال‌الدین اسماعیل
امیرخسرو دهلوی

مشتاق چون نظاره آن سیمبر کند

طاقت نهد به گوشه و آنگه نظر کند

صورتگری نقش خود از جان کند سخن

چون روی او بدید سخن مختصر کند

او پرده بگرفت، بگویید باد را

[...]

ابن یمین

زلف تو بر دو هفته قمر چون مقر کند

آشوبها به پشتی دور قمر کند

چون روی تست فاتحه خرمی دلم

اخلاص بندگی تو دائم زبر کند

بر حد تیغ و نوک سنان گر بسوی تو

[...]

سیف فرغانی

یار ار بچشم مست سوی ما نظر کند

دل پیش تیغ غمزه او جان سپر کند

آن کو زکبر می ننهد پای بر گهر

برمن که خاک کوی شدم کی گذر کند

بی مهر ماه طلعت او آفتاب را

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سیف فرغانی
سلمان ساوجی

آن دم که باد صبح به زلفت گذر کند

مشک ختن به خون جگر چهره تر کند

آگه نه‌ای که سنبل تو مشک را

هر دم ز روی رشک چه خون در جگر کند؟

یاد تو سوختگان اجل را شفا دهد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه