گنجور

 
وطواط

شها ، قدر تو از فلک برترست

ستاره جناب ترا چاکرست

تویی شاه عالم، و لیکن بعلم

نهاد تو خود عالمی دیگرست

حسامی تو در دفع یاجوج مرگ

جهان را به از سد اسکندرست

تو آن جوهری در معالی و مجد

که نه چرخ اعراض آن جوهرست

من چون رأی تو اختر ثابتست

نه چون قدر تو گنبد اخضرست

بقای تو آسایش عالمست

لقای تو آرایش کشورست

ز موج کف گوهر افشان تو

همه صحن آفاق پر گوهرست

عجب نیست از دست تو موج در

که دست تو دریای بی معبرست

ازان نیزهٔ چون دم کژدمت

چو کژدم عدو دستها بر سرست

وزان خنجر همچو ناب نهنگ

مخالف بکام نهنگ اندرست

ایا پادشاهی که انصاف تو

جهان را بنیک و ببد داورست

به غیرت زالفاظ تو لؤلؤست

بحیرت ز اخلاق تو عنبرست

کهین پایه از قدر ولای تو

بر از هشت گردون و هفت اخترست

در اندوه درگاه میمون تو

نه خوابست من بنده را ، نه خورست

زتف دل و از نم دیدگان

لبم خشک و رخسارگانم ترست

بظاهر من از رندگانم و لیک

مرا مرگ ازین زندگی خوشترست

چو ماندستم از حضرت تو جدا

مرا زندگانی چه اندر خورست؟

بمان جاودان ایمن از نایبات

که یزدان تو را حافظ و یاورست

ترا باد نصرِة که مطلوب تو

همه نصرة دین پیغمبرست