گنجور

 
وطواط

ای از خزاین کرمت خلق را نصیب

در کشف مشکلات جهان رأی تو مصیب

از فیض جود تو همه آفاق را نصاب

وز نور عدل تو همه اسلام را نصیب

عون تو را عیان هدی را شده مجیر

جود تو داعیان امل را شده مجیب

مأخوذ فتنه را شده توقیع تو خلاص

بیمار فاقه را شده انعام تو طبیب

از عزم لایح تو گرفته‌ست ماه نور

وز خلق فایح تو گرفته‌ست مشک طیب

از کوشش تو پشت مساعی شده قوی

وز بخشش تو باغ ایادی شده خصیب

آمال را خزانهٔ تو منهلی بزرگ

و اشراف را ستانهٔ تو منزلی رحیب

کوثر ز آب لطف تو گیرد ضیا همی

دوزخ ز تاب خشم تو گیرد همی لهیب

بر چهرهٔ خصال تو عفت شده نقاب

بر درگه جلال تو دولت شده نقیب

چون باد در بلاد ثنای ترا مسیر

چون خمر در عروق هوای ترا زبیب

ز آبا و اُمَهات جهان در کنار ملک

نامد زمانه را خلفی مثل تو نجیب

هر خطه‌ای به سعی جمیل تو ملک را

نصری بود من الله و فتحی بود قریب

با عدل کامل تو و با امن شاملت

کوتاه شد ز ساعت اغنام دست ذیب

تو در بلاد ترک و بُطاریق روم را

از آتش صلابت تو سوخته صلیب

هستی محب شرع حبیب از صفای دل

صد جان فدای چون تو محب و چو تو حبیب

روزی که پنج‌ها شود اندر مصاف‌گاه

از خون کشتگان ملک الموت را خضیب

از سم تازیان به مَجَرّه رسد غبار

وز جان صفدران به ثریا رسد نهیب

گردد ز باد کینه بنای رجا خراب

گردد ز ابر فتنه درخت بلا رطیب

جامی دهد حسام تو آن روز بس مخوف

کاری کند سنان تو آن روز بس مهیب

باطل شود ز حمله تو باس هر شجاع

زایل شود ز هیبت تو عقل هر لبیب

سعد نجوم تابع و اقبال تو امام

فرق ملوک منبر و شمشیر تو خطیب

ای عاشق شمایل تو طبع هر کریم

وی بندهٔ فضایل تو جود هر ادیب

از بس لطیف‌ها که تمامست در سخن

نظم تو گشت معجز و نثر تو شد عجیب

پیش بدایع تو بود نظم من چنانک

آواز زاغ پیش نواهای عندلیب

طبع تو هست بحر و کلام تو هست دُر

آری ز بحر، زادنِ دُر کی بود غریب

تا لذت شگرف بود وصلت نگار

تا راحت بزرگ بود غفلت رقیب

بادا ز اهتمام تو طبعِ ولی فرح

بادا ز انتقام تو جانِ عدو کئیب

احداث را مباد در ایوان تو حضور

و اقبال را مباد ز درگاه تو نصیب

بادا بساط خانهٔ احباب تو نعیم

بادا سماع حلهٔ اعدای تو نعیب

افشانده از خزانهٔ تأیید آسمان

بر فرق تو جواهر دولت کف خضیب

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

آمد بهار خرم با رنگ و بوی طیب

با صدهزار نزهت و آرایش عجیب

شاید که مرد پیر بدین گه شود جوان

گیتی بَدیل یافت شباب از پی مشیب

چرخ بزرگوار یکی لشکری بکرد

[...]

خواجه عبدالله انصاری

الدار آهلة و انت غریب

اعجب بذلک ان ذالعجیب

کیف السبیل الی الایاب و انت

فی دار المقالة مابرحت غریب

سنایی

فریاد از آن دو چشمک جادوی دلفریب

فریاد از آن دو کافر غازی با نهیب

این همبر دو ترکش دلگیر جان ستان

وان پیش دو شمامهٔ کافور یا دو سیب

بردوش غایه کش او زهره می‌رود

[...]

سعدی

رفتی و صدهزار دلت دست در رِکیب

ای جان اهل دل که تواند ز جان شکیب؟

گویی که احتمال کند مدتی فراق

آن را که یک نفس نبود طاقت عِتیب؟

تا همچو آفتاب برآیی دگر ز شرق

[...]

حکیم نزاری

بیمار عشق را چه مداوا کند طبیب

تعلیم عاقلانه مده گو مرا ادیب

ما توبه در مقابل عصیان نیاوریم

تمکین عاقلان ز مجانین بود عجیب

زنّار اگر ببندم و ساکن شوم به دیر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه