گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
وطواط

ضیاء الدین، ترا در کامرانی

هزاران سال بادا زندگانی

وفاک الله نائبة اللیالی

وصانک من ملمات الزمانی

تو آن صدری که در صدر تو یابند

همه انواع دانش را نشانی

جنابک روضة الاقبال تزری

اطایبها بروضات الجنانی

به طلعت صد هزاران آفتابی

به رفعت صد هزاران آسمانی

یشق اذا بدا بدر الدیاجی

جبینک والدجی ملقی الجرانی

تو در چشم معالی همچو نوری

تو در جسم معانی همچو جانی

ایابن المصطفی قفت البرایا

باصناف المعالی و المعانی

بود از خلق و خلق چون تو فرزند

روان مصطفی را شادمانی

غدا ولداک بل عضداک بحرا

وسیفا بالبیان والبنانی

دو تحفه گشته دین را از تو ظاهر

کز ایشان است دین را کامرانی

هما غیثان لکن فی العطایا

هما لیثان لکن فی الطعانی

ز شمس دین کرم را تندرستی

ز زین دین ستم را ناتوانی

فهذا ماله فی العلم ند

فهذا ماله فی الحلم ثانی

یکی را در مکارم پیشوایی

یکی را بر محامد قهرمانی

رئیس المشرقین غدوت صدرا

جمال شمال اولادالقرانی

به گاه حزم چون کوه متینی

به وقت عزم چون باد بزانی

حوی قصب السباق من البرایا

یمینک فی العلی یوم الرهانی

اگر زیر سپهری صد سپهری

وگر اندر جهانی صد جهانی

فسخطک کله سودالمنایا

و غلوک کله بیض الامانی

بزرگا، در فصاحت داستانم

چنان کندر سخاوت داستانی

فنثری دونه نثر الئالی

و نظمی دونه نظم الجمانی

مرا با حملهٔ گردون بسذه است

زبانی همچو شمشیر یمانی

و فی طی اللسانی تری لعمری

جمال المرء لا فی الطیلسانی

و لیکن چون نبینم رونق فضل

چه سود از فضل و از چیره زبانی ؟

سکنت الارض لکن عظم قدری

ثنی عن مدح اهلیها عنانی

ندارم دانش خود را سبک سنک

نیارم جز به صدر تو گرانی

علیک لدی الوری ماعشت اثنی

نعم و بحرمة سبع المثانی

همیشه مدح من خادم ترا باد

که قدر مدح من خادم تو دانی

نعش الدا علیرغم العادی

طلیق الوجه ، فیاض البنانی

ز تو دین را بقای جاودان است

ترا بادا بقای جاودانی

توتع دائماً مالاح فجر

برفعة منصب و علو شانی

به پیش خاطر تو باد پیدا

فلک را جمله اسرار نهانی

اتاک الموسم المیمون فاسعد

له والبس جاابیب الامانی