گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
وطواط

ای چهرهٔ تو رشک مه آسمان شده

یاقوت فام دو لب تو قوت جان شده

خلقی ز عشقت ، ای چو مه آسمان بحسن

سرگشته همچو دایرهٔ آسمان شده

از بهر خستن دل عشاق دردمند

مژگان و ابروان تو تیر و کمان شده

شبهای تیره کلبهٔ ادبار عاشقان

از مقدم خیال تو چون بوستان شده

دلها ز حسرت لب لعلت سبک شده

سرها ز شربت غم عشقت گران شده

بر حرص سود در صف بازار عشق تو

سرمایه های عمر و جوانی زیان شده

شبها ز بهر روی تو شیران روزگار

در کوی تو طفیل سگ پاسبان شده

ای چون زمانه بسته میان بر جفای من

تو در میان عشرت و من از میان شده

صاحب قران حسنی و ما را ز جور تو

مرجع جوار خسرو صاحب قران شده

خوارزمشاه عالم و عدل ، که عزم اوست

با ماه آسمان بمضا هم عنان شده

آن خسروی که هست دل و دست فرخش

در علم و جود ناسخ دریا و کان شده

آمال خلق را حشر مکرمات او

در راه جود بدرقهٔ کاروان شده

از لوح غیب خط معمای فتح را

جاری زبان خنجر او ترجمان شده

احوال ساکنان زمین را جلال او

از طارم بروج فلک دیده بان شده

از مهر او خزان موافق شده بهار

وز کین او خزان مخالف خزان شده

اندر گداز آتش سهمش تن عدو

چون پیکر هوا ز بصرها نهان شده

ای رای پیرو بخت جوان گشته یار تو

درگاه تست مقصد پیر و جوان شده

ترسندگان نکبت احداث چرخ را

اکناف حضرت تو مقر امان شده

نرگس ز بهر دیدن تو ف اشک رخ عدو

سوسن براب مدح تو یکسر زبان شده

نیلوفرست تیغ تو ، اشک رخ عدو

از بیم او چو لاله و چون زعفران شده

عالم نهاده چون قلم از عدل و چون قلم

در پیش تو بسر همه عالم روان شده

ارباب فضل بر همه انواع کام دل

از عدت مکارم تو کامران شده

ای مرد مردمی ، که بمردی و مردمی

احوال تست عمدهٔ هر داستان شده

من بنده را نشاط دل از مکرمات تو

چون جاه بی کرانهٔ تو بی کران شده

با گنج شایگان شده ام از عطای تو

و اشعار من بمدح تو بی شایگان شده

وین خاطر مهذب باریک بین من

بر لشکر مدایح تو پهلوان شده

از خانمان جفای فلک تاخته مرا

وندر دیار ملک تو با خانمان شده

بی نام و نان من آمده سوی جناب تو

وز مکرمات کف تو با نام و نان شده

نا مهربان زمانهٔ غدار بی وفا

بر من بسعی حشمت تو مهربان شده

امید قحط خوردهٔ من بنده را بلطف

بر تو مایده ، کف تو میزبان شده

در زیر پایم این خسک حادثات چرخ

از رفق اصطناع تو چون پرنیان شده

تا هست چرخ دایر و اندر صمیم او

سیارگان بصنع الهی روان شده

بادا ز سعی اختر و از دور آسمان

غمگین مخالف تو و تو شادمان شده

اندر زمانه نام نکوی تو جاودان

بادا چو نام دولت جاودان شده

بادی تو قاهر ستم و تا بروز حشر

بر گنج عدل سیرت تو قهرمان شده