گنجور

 
وطواط

ای در جلال قدر تو گشته چو آسمان

وی در جمال صدر تو گشته چو بوستان

ارقام طاعت تو بر اشراف روزگار

اعلام رفعت تو بر اطراف آسمان

آنجا که حشمت تو ، حقیرست مهرو ماه

آنجا که نعمت تو ، فقیرست بحر و کان

آنی که هست اسم سلیمان بتو سزا

و آنی که هست رسم سلیمان بتو عیان

خورشید انوری تو در افضال بی قیاس

جمشید دیگری تو در اقبال بیکران

در مشکلات لفظ تو پیرایهٔ هنر

در معضلات حفظ تو سرمایهٔ امان

احرار را زدولت تو راحت و نشاط

اشراف را ز صولت تو آفت و زیان

نه بی بهار فضل تو آرایش زمین

نه بی جوار عدل تو آسایش زمان

در کشور جلال چو تو نیست پادشاه

در لشکر نوال چو تو نیست پهلوان

ای فضل کامل تو شده زیور هدی

وی عدل شامل تو شده داور جهان

در موکب براعت تو از هنر لوا

در مرکب شجاعت تو از ظفر عنان

هم مدحت جناب تو از خرمی دلیل

هم خدمت رکاب تو بر بی غمی نشان

هست از پی لقای تو دیدار در بصر

هست از پی ثنای تو گفتار در زبان

پیمان تست عهدهٔ هر میر و هر وزیر

فرمان تست عمدهٔ هر پیر و هر جوان

پیراسته است از عزمات تو هر مراد

آراسته است از کلمات تو هر بیان

در بیضهٔ سعادت تو مجد را وطن

در روضهٔ سیادت تو حمد را مکان

بر ناصحان تضاعف فر تو پایدار

بر مادحان ترادف بر تو جاودان

از عنف تست هر که بگویند از جهیم

در لطف تست هر چه بجویند در جنان

تا چون فلک نباشد در مرتبت زمین

تا چون یقین نباشد در منقبت گمان

بادا علوم را ز عبارات تو قوام

بادا نجوم را باشارت تو قران